eitaa logo
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِ‌اَࢪْبــٰابْ″
806 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
70 فایل
-「 بِٮــم‌ࢪَب‌حُٮــین‹؏› 」 دَربانی‌بِهشت‌به‌رِضوان‌حَلال‌باد آیینه‌داری‌رُخِ‌جانانَم‌آرزوست⁦؛ ونوکـــری‌مااز¹⁴⁰².¹¹.¹⁶شروع‌شد(: تقدیم‌به‌ساحت‌‌مقدس‌حضرت‌صاحب‌′عج′ و‌محضرمبارک‌خانم‌حضرت‌زهراء′س′ درخدمتم؛ https://harfeto.timefriend.net/17485168710524
مشاهده در ایتا
دانلود
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِ‌اَࢪْبــٰابْ″
#رمان #رمان_یادت_باشد #پارت_دویست_و_ده #شهید_سیاهکالی_مرادی بلند بخونی. فکر کن بین جمعیت ایستادی
هم باور نمی شد آن قدر قضیه جدی شده که حتی به این لحظه هم فکر میکنم. در مخیله ام هم نمی گنجید که چطور این حرف ها را به زبان آوردم. انگار فرد دیگری در کالبدم رفته بود و از جانب من سخن می گفت. تا کجا پیش رفته بودم که حتی به بعد از شهادتش هم فکر می کردم. خواهشم را قبول کرد. آخر وصیت نامه نوشت اجازه بدهید دقایقی همسرم کنار پیکرم تنها باشد وصیت نامه ها  را وسط قرآن گذاشتم. با دلی پر از آشوب و دلهره گفتم این ها امانت پیش من می مونه انشالله که صحیح و سالم بر می گردی و خودم از همین جا بر می داری. چهارشنبه صبح که سرکار رفت کل روز من بودم و وصیت نامه های حمید. خط به خط  می خواندم و گریه می کردم به انتها که می رسیدیم دوباره از اول شروع میکردم. تک تک جمله هایش برایم شبیه روضه بود. از سر کار که آمد حس پرنده ای را داشت که می‌خواهد از قفس آزاد بشود گفت امروز برگه ای دادن که باید محل دفن و کسی که خبر شهادت رو اعلام میکنه مشخص می کردیم. نوشتم که وصیت نامه هام رو سپردم به خانمم. محل دفن رو هم اول نوشته بودم وادی السلام نجف!اما بعد یاد تو و مادرم افتادم فکر کردم که تاب دوری من رو ندارید خط زدم نوشتم گلزار شهدای قزوین نفس عمیقی کشیدم و با صدای خش دار به خاطره گریه های این چند روز گفتم خوب کردی وگرنه من همه ی زندگی رو می فروختم می اومدم نجف که پیش تو باشم..... 🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴