eitaa logo
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِ‌اَࢪْبــٰابْ″
790 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
61 فایل
بـِسـْܩِ‌رَبِّ‌الـْـݼُسـَیـنـْـ؏ ؏ِـشـق‌یـَعنے‌بِہ‌طُ‌رِسیـבَنــــ♡ ازپویانفریون‌،رسولیون،نریمانیون طلوع: ¹⁴⁰².¹¹.¹⁶ غروب:شهادت‌ان‌شاءالله خادم: @F_fehreh_89 کپی‌؟به‌شرط‌دعای‌شهادت پناه: @baba_ebrahim_man ناشناس https://abzarek.ir/service-p/msg/2002483
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب به صورت حمید نگاه کنم و مثل همیشه حیای این چشمها مرازمین گیر کند. بعدازظهرهای تابستان  به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد میداد. من کمربند مشکی کاراته داشتم، ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم یک روز پیله کردم که چند حرکت را یاد بگیرم. حمید شروع کرد  به آموزش حرکت ها و توضیح می داد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت، چکار کنم، یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم. موقع تحویل درس به استاد که شد، هرچیزی که گفته بود را برعکس انجام دادم. به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند میخندید. جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه میکنیم. حاج خانم کشاورز من را صدا زد. وقتی رفتم سر پله ها گفت: «مامان فرزانه چی شده؟ چرا دارین گریه میکنین؟» با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم. گفتم: «نه حاج خانم، خبری نیست. داشتیم میخندیدیم. ببخشید صدای خنده ما بلند بود. حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان کلاس آموزش ما با همه خنده هایش تا عصر ادامه داشت. شب رفتیم خانه پدرم. گفتم بابا بشین که دخترت امروز چند تا حرکت یاد گرفته. میخوام بهم نمره بدی. داداشم را صدا زدم و گفتم این وسط محکم بایست تامن حرکتها رو نشون بدم.» همان حرکت اول را با کلی غلط اجرا کردم . بابا در حالی که میخندید چند باری با دست به پشت حمید زد و گفت دست مریزاد به این استادت که روی همه استاد هارو سفید.. 🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴