ب یه جایی تو زندگی میرسی که
بدون توسل به اهل بیت ع
اصلا نمیتونی حرکت کنی!
واقعا اونایی ک حضرت زهرا س رو ندارند
چیکار میکنن؟🥲
خوشبحالمون که محبّ فاطمه ایم
قدربدونیم:)
#یازهرا❤️🩹
📌 پاسخ به برخی سوال های مطرح
⁉️ سلام وقت بخیر من پارسال رفتم اربعین، با نت و سیم کارتا مشکل داشتم، در ضمن قضیه رومینگ رو هم نگرفتم چی هست؟
✅ سلام. سعی کنین همون اول که مرز رو رد میکنین دو تا سیم کارت عراقی بگیرین، اگه مصرف اینترنت تون بالاس. اگرم نه که همون یدونه کفایت میکنه.
اپراتور زین (Zain) سرعت خوبی داره و آنتن دهیش هم بالاس. معمولا مرز رو که رد میکنین کیوسک های قرمز رنگی هستن که میفروشن البته پارسال قرمز رنگ بود شاید امسال رنگش رو عوض کرده باشن:)
از رومینگ خودمون بهتره و قیمتش بصرفه تره.
⁉️سلام. این آب و هوای عراق که میگن به ایرانیا نمیسازه جریانش چیه؟
✅ سلام. جریان آب هوا از این قراره که با ما تفاوتی نداره اما بدلیل اینکه زیرساخت های عراق نظیر جاده ها و معابر اصلیشون مناسب نیست، همیشه هواشون یه حالت گرد و غباری داره و باعث میشه اون گرد و غبار پیش از حد داخل گلوتون بره و کارتون به هلال احمر بی افته. پیشنهاد میکنم اگر طاقتش رو دارین حتما ماسک بزنین چون هوا گرمه خود ماسک زدنه مصیبته ولی به اینکه مریض نشی می ارزه. سعی کنین غذای های چرب و محلی رو کمتر سمتشون برین. معمولا عادت دارن غذا ها رو چرب درست میکنن و باعث مریضی میشه.
⁉️سلام. اونور مرز ماشین راحت گیر میاد؟
✅ سلام. اونور مرز ایران راحت ماشین گذاشتن و دسترسی راحته و به راحتی میتونین سمت نجف یا شهرهای دیگه برین، اما برای برگشت اگر قصد برگشت به سمت مرز خسروی (منذریه) رو دارین شب قبل از اربعین برگردین چون سخت ماشین گیر میاد برای برگشت به این مرز؛ اما برای مهران و چذابه ماشین زیاد هست داخل گاراژ های کربلا.
⁉️سلام تا حالا از طریق العلما رفتین؟
خطرناکه که مردم کمتر میرن؟
✅ سلام. طریق العلما کسی رو میخواد که بلد راه باشه یا با کسی از خود مردم عراق بره، چون راه غریبه تری هست نسبت به مشایه. این مسیر به دلیل نزدیک بودن به فرات خطرات خاص خودشو داره. معمولا مردم نزدیک کربلا که میشن داخل این رود غسل میکنن اما فرات برعکس ظاهر غلط انداز و آرومش درون متلاطمی داره طوری که باعث جان گرفتن طرف مقابل میشه، حتی اگر شناگر ماهری هم باشه. متاسفانه پارسال هم یک ایرانی داخل این رود غرق شد. نکته دیگه هم کم بودن تعداد موکب ها در این مسیر هست. نه که نباشن ولی نسبت به مشایه کمترن.
⁉️سلام علیکم. به جز وسایلی که میگن با خودتون ببرین چه چیزی رو پیشنهاد میکنین که کمتر بهش اشاره شده؟
✅ سلام.
۱. وسایلی که کابردیه یکیش سه راهی برقه. وسیله ایی بشدت کاربردی. چون اونجا بخاطر تعداد زیاد زائر ها پریز برق کم هست.
۲. چون خدای نکرده ممکنه گلودرد بگیرین، یدونه شیشه نوشابه کوچیک عسل با خودتون ببرین، چون اونجا هوا گرمه حالت مایع به خودش میگیره و راحت میتونین با چای ها قاطی کنین، اگر هم لیموی تازه تونستین ببرین که خیلی بهتره.
۳. معمولا به نخ و سوزن نیازی نمیشه ولی اگر ببرین خالی از لطف نیست.
۴. قرص های سردرد و گلودرد (به جز کدوئین که مخدر حساب میشه) رو ببرین با خودتون.
۵. بشدت توصیه میکنم شربت دیفن هیدرامین ببرین، اونجا گیر نمیاد سال قبلی حتی هلال احمر هم نداشت.
⁉️با ریال حساب کنیم بهتره یا تومن؟
✅ سلام. اونجا با دینار حساب بشه بهتره چون ارز رایج اونجا هست و مشکل چنچ کردن ندارین. ماشین ها به هیچ وجه پول ایرانی قبول نمیکنن، طوری که پارسال زائزا رو دم در صرافی پیاده کردن و منتظر موندن تا پولا رو چنچ کنن؛ پس بهتره همین جا دینار ببرین که اون ور به مشکل نخورین. در ضمن پولاتون رو هم چند جا بزارین، ممکنه یه جا بزارین و گم بشه و برای هر نفر هم تقریبا ۱۰۰دینار کافیه. اضافه بردین مشکلی نیست نهایتا برمیگردین میفروشین ولی کم ببرین خدای نکرده گیر می افتین.
#اربعین🖤
#تجربیاتبچهها
این عکس برا سفر اولی ها به کار میاد
#اربعین🖤
#کربلا_طریق_الاقصی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ زیبای روضه دخترانه😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رقیه
بی قرارم شبا تا خود سحر..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشد !
اما دوستت دارم حسین🥲❤️
از وقتی رقیه سر پدرش را بغل کرده بود ،
آرام شده بود ، آرامِ آرام !
زینب رفت سراغش و دید
آرامش در چشمهای دخترک موج میزند .
حسین رقیه را برده بود ((:
اردیبهشت ۱۴۰۲: حرم حضرت رقیه(س)
اردیبهشت ۱۴۰۳: پرواز تا بهشت...
روحت شاد شهـید جمهور عزیز✨
📮 رسانه،فرزند انقلابوتفکر ناب:
🌐 مکتبرئیسی: @maktabraisi_ir
آقا امروز با خانواده گرام رفته بودم بیرون...
رفتیم یه مغازه فروش لوازم خونگی...
فقط یه لحظه شنیدم آقای فروشنده گفت۲۲۰
حالا من در ذوق داشتم غرق میشدم🥲✨
پ.ن:۲۲۰ عدد اسم آقا محمد حسینه🌝😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجال
زَن کِه تَن نیست شکوه است و شرف زندگی را حیاتس و نفس~✨🌱
https://eitaa.com/yyduffdgdwdycatdcd5
من بغض...🥺💔
اصن دلم نمیخواست تکون بخورم از جلو تندیس بابا ابراهیم🥲💔
هدایت شده از ″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِاَࢪْبــٰابْ″
https___vesal.co_FTP_files_tracks_11_track_aOMkYotSlRTZf3EYCYtYszHyTGGyET_320.mp3
22.7M
ما گـم شدگــٰانیـــم که اندر خم دنیـٰا
تنهـٰا هنرِ ماست که مجنونِ حسینیم...!🖤
زیارت عاشورا
با نوای دلنشین
#کربلایی_محمدحسین_پویانفر
نوش روحتون...🥺❤️🩹
به امید شهادت...💔
🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
″ذِڪْࢪِحَـضْـࢪَتِاَࢪْبــٰابْ″
#رمان #رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_نود_و_دو #شهید_حمید_سیاهکالی دلش نمی خواست بماند، میل رفتن داشت.
#رمان
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_نود_و_سه
#شهید_حمید_سیاهکالی
«فصل نهم»
ما لقا را به بقا بخشیدیم...
به واسطه دوستم کتاب دختر شینا به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را میخواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت میکشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم میتوانستم ببینم. صفحه به صفحه میخواندم و مثل ابر بهار اشک میریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود.
به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب دختر شینا غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت: حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه.
آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمیکردم ...
🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
#رمان
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_نود_و_چهار
#شهید_حمید_سیاهکالی
حمید مجبور مشغول سر و کله زدن با آبمیوه گیری بود که درست کار نمیکرد. چون توی مخابرات کار میکرد،دست به کار فنی خوبی داشت. هر چیزی که خراب میشد سعی میکرد خودش درست کند. از کلید و پریز گرفته تا لولا در و شیر آب. خیلی کم پیش میآمد که بخواهیم چیزی را بدهیم بیرون درست کنند. داخل آشپزخانه خودم را مشغول کرده بودم. با مرور خاطرات دختر شینا به اولین روزهای عقدمان رفته بودم که با حمید خیلی رسمی صحبت میکردم. اسمش را هم نمیتوانستم بگویم. ولی حالا حمید برای من همه چیز شده بود و لحظهای تاب دوریاش را نداشتم.
با صدای تلفن از عالم خاطرات بیرون آمدم. مسئول بسیج دانشگاه بود. اصرار داشت برای اردوی جدید الورود دانشگاه همراهش باشم. دلم پیش حمید بود نمیخواستم تنهاییش بگذارم،ولی دوستان دیگرم شرایط همکاری با کاروان راه نداشتند. بعد از موافقت حمید،هشتم آبان به همراه دانشجویان به سمت رامسر راه افتادیم. قبل از اردو برایش آش شعله زرد پختم. معمولا قبل از اردو هایی که میرفتم برایش دو سه وعده غذا میپختم و داخل یخچال میگذاشتم تا خودش گرم کند و بی غذا نماند.
هوای رامسر ابری بود و باران شدیدی میآمد. بعد از یک روز برگذاری کلاسهای آموزشی،روز دوم دانشجویان را کنار ساحل بردیم. دریا طوفانی بود. با دانشجوها کلی عکس گرفتیم و بعد هم به سمت «کاخ موزه پهلوی» حرکت کردیم. فصل پرتقال و نارنگی بود. بعضی از دانشجوها شیطنت میکردند و از میوههای درختان باغ جلوی موزه میچیدند.
با حمید که تماس گرفتم متوجه شدم برای مراسم اولین شهید مدافع حرم استان قزوین ......
🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
#رمان
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_نود_و_پنج
#شهید_حمید_سیاهکالی
اولین شهید مدافع حرم استان قزوین،شهید «رسول پور مراد» به شهرک قلعه هاشم خان،زادگاه این شهید رفته است. زیاد نمی توانست صحبت کند. وقتی گفتم بچه ها از باغ پهلوی میوه چیدند، گفت: عزیزم لب به اون میوه ها نزن. معلوم نیست شاه اون زمون با مال کدوم رعیت این باغها رو مال خودش کرده. اومدی قزوین خودم کلی برات پرتقال و نارنگی میخرم.
چون کلوچه دوست داشت،موقع برگشت برایش کلوچه خریدم. خانه که رسیدم حمید رفته بود باشگاه. لباسهایش را شسته بود و روی طناب پهن کرده بود. اجازه نمیداد من لباس هایش را بشویم،از لباسهای مهمانی گرفته تا لباسهای باشگاه و لباسهای نظامی. همه را خودش میشست. سال اول که طبقهٔ پایین بودیم،آشپزخانه جایی برای تخلیهٔ ماشین لباسشویی نداشت. وقتی هم به طبقه بالا آمدیم آشپزخانه آنقدر کوچک بود که درب ماشین لباسشویی باز نمیشد. برای همین هیچ وقت نتوانستیم از ماشین لباسشویی جهازم استفاده کنیم. مجبور بودیم با این شرایط کنار بیایم و لباسها را با دست بشوییم.
دوست داشتم بعد از دو روز دوری برایش یک پیتزای خوشمزه درست کنم. سریع وسایلم را جا به جا کردم و مشغول آشپزی شدم. حمید به جز کله پاچه و سیرابی غذایی نبود که خوشش نیاد. البته طبق تعریفی که داشت در دوران مجردی هم از پیتزا فراری بود. مثل اینکه با یکی از دوستانش پیتزا خوردند،ولی چون خوب درست نشده بود،از همان موقع از پیتزا بدش آمده بود. با یاد آوری اولین پیتزایی که برایش درست کردم لبهایم به خنده کش آمد. وقتی برای اولین بار پیتزایی که خودم پخته بودم را دید،اولین لقمه راه با چشمهای بسته خورد ...
🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴
#رمان
#رمان_یادت_باشد
#پارت_صد_و_نود_و_شش
#شهید_حمید_سیاهکالی
خوب که مزه مزه کرد،خوشش آمد و لقمه های بعدی را با اشتها خورد. بعد از آن هم نظرش کاملا برگشت. جوری شده بود که خودش میگفت: فرزانه امشب پیتزا درست کن. اون چیزی که ما بیرون خوریم، با این چیزی که تو درست میکنی زمین تا آسمان فرق داره. مطمئنی اینم پیتزاست؟
مشغول آماده کردن بساط پیتزا
بودم که متوجه شدم داخل سبد نان انگار دو ،سه کیلو خمیر گذاشته شده است. خوب که دقت کردم،کاشف به عمل آمد که حمید میخواسته نان های خیلی تُرد را آب بزنند تا از خشکی در بیاید. اما به جای پاشیدن چند قطره آب انگار نان ها را به کل شسته بود. بعد هم تا کرده و داخل جا نانی گذاشته بود!
زنگ در را که زد تا پاگرد طبقه اول پایین رفتم. چند دقیقه ای منتظرش شدم،ولی بالا نیامد. از پنجره که سرک کشیدم،متوجه شدم در حال صحبت کردن با پسرک صاحبخانه است. سریع به آشپزخانه برگشتم و چند تا کلوچه داخل بشقاب گذاشتم تا به صاحبخانه بدهیم. وقتی از پله ها بالا میآمد، مثل همیشه صدای یا الله گفتنش بلند شد.
بعد از احوال پرسی و تعریف کردن سیر تا پیاز وقایع اردو، پرسیدم: پسرک صاحبخانه چه کار داشت؟ راستی چند تا کلوچه گذاشتم که ببری طبقه پایین. حمید به کتابی که در دستش بود اشاره کرد و گفت: پسر صاحبخانه این کتاب رو موقع سربازی از کتابخونهٔ سپاه امانت گرفته،ولی فراموش کرده بود پس بده. تحویل من داد که به کتابخونه برگردونم. کتاب «گناهان کبیره» آیت الله دستغیب بود. به حمید گفتم: این همون کتابیه که توی کتاب فروشی ها دنبالش میگشتیم،ولی پیدا نکردیم. حالا که کتاب اینجاست میشینیم دو نفری میخونیم. حمید کتاب را روی اُپن گذاشت و گفت: خانوم ...
🏴https://eitaa.com/zekrhazratarbab🏴