25.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 مهمترین جنگها و وقایع زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه
5 سال اول: مشرکان 3 جنگ و یهودیان هم 3 جنگ علیه پیامبر به راه انداختند..
چه روزهایی بر پیامبر عزیز ما گذشت تا توانست نهال اسلام را بکارد و به ثمر برساند.. 🍀👆
#حضرت_محمد #محمد #اسلام #پیامبر #مکه #خدا #عشق #پیروزی #قرآن #جنگ_بدر #جنگ_احد #جنگ_احزاب #یهود #بنی_قریظه #یهودیان #جنگ
🔹 آیا میدانید #ذبح_اسلامی، بهترین روش #بهداشتی و بدون درد برای حیوانات است؟! 🐑👆
#حقوق_حیوانات #اسلام #علم #ذبح_شرعی #قربانی #عید_قربان #سلبریتی
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب: امروز ۱۳۰۰ سال یا بیشتر از شهادت حضرت #اباعبدالله (علیهالسّلام) میگذرد و روزبهروز این داستان برجستهتر و زندهتر شده. این داستان در بطن خود دارای یک مضامینی است که این مضامین برای حیات اسلامی جامعه ضروری است. اگر این مضامین گسترش پیدا نمیکرد، از #اسلام و از #قرآن و از حقایق معارف اسلامی هم امروز خبری نبود.
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠اسلامی که میتواند #تاریخ و #انسانیت و جوامع و کشورها را نجات دهد، اسلامِ #امام_سجاد، اسلامِ #امام_صادق و #امام_باقر، اسلامِ #علیبنابیطالب، اسلامِ #حسینبنعلی و اسلام #عاشورا ست. این #اسلام تا پنجاه سال پیش در دنیا گم و غریب بود و نام و نشانی از آن وجود نداشت. ۱۳۸۰/۰۲/۱۶
☀️#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
🔵 پایه گذار #وحدت_شیعه_سنی چه کسی است؟!
🔶 برخی گمان میکنند امام #خمینی(ره) یا حتی آیت الله #بروجردی، مبدع و بنیانگذار #وحدت شیعه و سنی هستند. (با توجه به اقدامات متعدد و برجسته شان) اما سابقه وحدت شیعه و سنی نه تنها در بین علمای سبق وجود داشته که اولین اسوه وحدت، شخص امیرالمومنین #علی(ع) است...
🔶 برخلاف تصور عام #سکوت حضرت علی (ع) در دوران خلفای راشدین ابدا به معنای #انزوا و #گوشه_نشینی و #بی_تفاوتی و #قهر و #غضب نبوده است. امام علی(ع) در دوره سه خلیفه، بهترین نمودهای عینی و عملی وحدت مسلمانان را در تاریخ اسلام ثبت کردند.
✅در اولین گام وحدت، امیرالمومنین از حق شخصی خویش به خاطر حفظ وحدت مسلمین گذشتند و سالها مصیبت ها و رنجهای زمانه را هم بدان سبب تحمل نمودند. در اولین بزنگاه تفرقه پس از شهادت پیامبر اکرم(ص)، در #سقیفه، ابوسفیان که شم سیاسی نیرومندی داشت و زمینه اختلاف را فراهم می دید، مستقیما به درب خانه علی(ع) رفته و به وی پیشنهاد کرد که «دستت را بده تا من با تو بیعت کنم که اگر من با تو بیعت کنم، همه فرزندان عبد مناف و بعد قریش و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند!» و امام علی(ع) که از هدف فتنه انگیزانه ابوسفیان در ایجاد تفرقه و آشوب برای خشکاندن نهال نوپای اسلام و بازگرداندن جاهلیت به خوبی آگاه بود، ضمن رد این پیشنهاد به وی فرمود: «تو به جز #فتنه و آشوب، هدف دیگری نداری. تو مدتها بدخواه اسلام بوده ای. مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازی نیست...»
🔶 امام علی(ع) با مشورت، همکاری و همفکری با خلفا تمام توان خویش را برای جلوگیری از انحراف #اسلام پس از رسول خدا(ص) به کار بستند.
✅ ابوبکر در بزنگاههای مختلف (جنگ با مرتدین، در نبرد با رومیان، در مناظره با علمای یهود و نصاری و...) خود را مدیون مشورت ها و علم امیرالمومنین(ع) میدانست.
✅ این از سانسورهای تاریخ اسلام است که علاوه بر مشاوره های علمی، نظامی، سیاسی، در طول خلافت عمر بن خطاب، حضرت علی(ع) سه بار (به هنگام عزیمت خلیفه دوم به شام، در ابتدای جنگ قادسیه و عزیمت او به بیت المقدس) جانشینی عُمر در مدینه و اداره این شهر را می پذیرد. صرفا برای #حفظ_اسلام. وحدت از این بالاتر؟!
✅ حضرت علی در عصر خلیفه سوم، افزون بر مشاوره های معمول، در برابر ناراضیان خلیفه نیز نقش میانجی گری را به عهده داشت و هنگام محاصره خانه عثمان و بستن آب بر وی، به خلیفه آب رساند و فرزندان جگرگوشه اش حسنین(ع) را برای حفاظت از او به درِ خانه اش فرستاد.
🔶 این از بزرگترین ظلمهای دوستان نادان و دشمنان آگاه به حضرت علی(ع) است که این #محور_وحدت شیعه و سنی به #محور_تفرقه بدل شود!
چه خوب که شیعه درست پا بر جای پای اهلبیت(ع) گذارد و نه پیش و نه پس از آن. در #عمل و نه در #حرف...
رسانه باشید 🌺
🔷 مهمترین جنگها و وقایع زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه
5 سال اول: مشرکان 3 جنگ و یهودیان هم 3 جنگ علیه پیامبر به راه انداختند..
چه روزهایی بر پیامبر عزیز ما گذشت تا توانست نهال اسلام را بکارد و به ثمر برساند.. 🍀👆
#حضرت_محمد #محمد #اسلام #پیامبر #مکه #خدا #عشق #پیروزی #قرآن #جنگ_بدر #جنگ_احد #جنگ_احزاب #یهود #بنی_قریظه #یهودیان #جنگ
🚩🏴 میپرسد چرا مهاجمان به خانه امام علی(ع) هجوم بردند، حضرت زهرا پشت در رفتند نه حضرت علی (علیهماالسلام) 👆
واکنش امیرمومنان علی علیه السلام، سمبل غیرت و جوانمردی، در دفاع از حضرت زهرا چه بود وقتی به ایشان در پشت در هجوم آوردند و حضرت را زخمی کردند👆
#حضرت_زهرا #اهلسنت #شیعه #حضرت_علی #پیامبر #اسلام #شهادت
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی ام : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دسته دسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روح پاکش صلوات 🌹
🌷@zekrroozane
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و یکم : اسیر
✔️ راوی : مهدی فریدوند ، مرتضی پارسائیان
🔸از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم ميشنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي #جاهل و ناآگاه هستند. بايد #اسلام واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
🔸سه #اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود.
مسئوليت حفاظت آ نها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي ما مي آمد و يا هر چيزي كه ما ميخورديم. ابراهيم همان را بين اسرا توزيع ميكرد. همين باعث ميشد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مينشست و با اسرا صحبت ميكرد.
🔸دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شدند. آنها با گريه #التماس ميكردند و ميگفتند: ما را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام ميدهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!
٭٭٭
🔸عمليات بر روي ارتفاعات آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
فكر نميكردم اينقدر زياد باشند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند.
گفتم:حركت كنيد. اما آ نها هيچ حركتي نميكردند!
🔸طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند.
شايد هم فكر نميكردند ما فقط دو نفر باشيم!
دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه ميكردند!
🔸افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.
هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت #سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه ميكردم
گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟!
گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درج هاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
🔸ابراهيم اسلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه #افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد.
تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس ميكرد و ميگفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله ميكرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نميگنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شده بود. #ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.
بعد با هم، اسرا و افسر #بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادي روح پاکش صلوات 🌹
🌷@zekrroozane
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃