eitaa logo
شیرینکده زیماه بانو🌹
167 دنبال‌کننده
667 عکس
388 ویدیو
2 فایل
آموزش کلی خوشمزه 🍪🍩🍨🍦با دعا برای فرج مولامون امام زمان 🤲 همه ی دستورات صد درصد امتحان شده است🙋‍♀️ آموزش مجازی کیک های خامه ای😍 قبول سفارش کیک خامه ای🍰🎂🧁 و سوسیس وژامبون خونگی 🌭 جهت ثبت سفارش وثبت نام @zemah_banoo ممنون از حضور سبزتان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همبرگر خونگی با چندتا مواد ساده میتونی یه غذای سالم ومتفاوت داشته باشی گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم دو پیاز متوسط آرد سوخاری نمک وفلفل وزردچوبه گوشت چرخ کرده رو با پیاز رنده شده که آبشو گرفتید مخلوط کنید وورز بدید نمک وفلفل وزردچوبه و آرد سوخاری(نان باگت خشک شده که آسیاب کردید)👌 اضافه کنید ورز بدید ودر یخچال به مدت یک ساعت قرار بدید وبعد به اندازه یک نارنگی بردارید و بین مشما فریزر قرار بدید و با دست صاف کنید وگرد دربیارید ودر روغن با حرارت متوسط سرخ کنید وقتی برش گردوندید میتونید پنیر گودا روش قرار بدید و با قارچ سرخ شده وگوجه وخیارشور دنان همبرگر سرو کنید 😋 نوش جانتون ❤️ برای فرج وسلامتی مولامون دعا کنید 🤲 ومامانش👇 @zemah_bano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ نماز یکشنبه ماه ‌ذیقعده با آثار فوق‌العاده 🔻در روز یکشنبه ماه ذی ‌القعده نمازی با فضيلت بسيار از رسول‌خدا«صلی‌الله‌عليه‌وآله» روايت شده که هر كه آن را به‌جا آورد: 🔹توبه‌اش مقبول 🔹گناهش آمرزيده شود 🔹خصماء او در روز قيامت از او راضی شوند 🔹با ايمان بميرد و دينش گرفته نشود 🔹قبرش گشاده و نورانی گردد 🔹والدينش از او راضی گردند 🔹مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد؛ 🔹توسعه رزق پيدا كند؛ 🔹ملک‌الموت با او در وقت مُردن مدارا كند و به آسانی جان او بيرون شود. 🔸کیفیت انجام نماز : در روز يكشنبه غسل كند و وضو بگيرد و 4⃣ ركعت : (دو نماز 2⃣ رکعتی ) بخواند در هر ركعت : 1️⃣ حمد و 3⃣ توحید و 1⃣ فلق و 1⃣ ناس پس از نماز 0⃣7⃣ هفتاد مرتبه استغفار كند و ختم كند استغفار را به «لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ العَليِّ العَظيمِ» سپس بگويد : 👇 يا عَزيزُ يا غَفّارُ، اغفِر لي ذُنُوبي وَ ذُنُوبَ جَميعِ المُؤمِنينَ وَ المُؤمِناتِ، فَاِنَّهُ لا يَغفِرُ الذُّنُوبَ اِلاّ اَنتَ 🔰مفاتیح‌الجنان، اعمال ماه ذی‌القعده. #میلاد_حضرت_رضا قعده ┄🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼┄ @zemah_bano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خدای مهربوووون صبح آغازی دوباره است برای شروع دوباره 🌼🌼🌼🌼🌼 چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم چقدر خوبه که سالمم چقدر خوبه که خانوادم رو دارم چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم چقدر خوبه که... 🍀🍀 لحظه هاتون پراز آرامش صبحتون به خیر💐💐 ومامانش👇 @zemah_bano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر صاحب زمین وزمان سلام بر مولا وسرور مهربونمون 💚💚💚 ومامانش👇 @zemah_bano
هدایت شده از گل یاس
2️⃣بگذارید برویم به ۲۲ بهمن ۶۲ وقتی شهید حسن طهرانی مقدم دلیل دیر رسیدن راننده‌ی مشهدی ماشین مهمات را از او می‌خواهد و راننده برای او چنین روایت می کند: به دزفول که رسیدم موشک زده بود. اولین بار بود از نزدیک چنین صحنه‌هایی می‌دیدم. خانه‌ها که هیچ، محله‌ها صاف شده بود. قیامتی بود برای خودش. ماشین را کناری زدم و مثل بقیه مردم رفتم کمک. لابلای آوارها زن جوانی افتاده بود. چند جای بدنش زخمی بود. چشمانش باز بود و تقریبا بیهوش. فریاد زدم. چند نفر آمدند کمک. او را بلند کردیم و گذاشتیم عقب یک وانت. ناگهان دیدم دستش را قدری بالا آورد و لباش آرام شروع کرد به تکان خوردن. تمام حواسم متمرکز دستش بود. لبه‌ی بلند و گشاد پیرهنش را گرفته بود لای انگشتان خونینش. انگار تمام توانش را ریخته بود توی آن دست نیمه جان، تا کاری کند. نمی‌فهمیدم دنبال چه کاری است؟ لبانش هنوز می‌جنبید. نزدیک‌تر رفتم تا سرم را به دهانش نزدیک‌تر کنم. در این بین دیدم با آن دست زخم خورده، لبه‌ی پیراهنش را قدری بالا آورده و انداخت روی سرش. دلم ریخت. آتش گرفتم. مثل زلزله وجودم لرزید و همان‌جا زدم زیر گریه. آن زن جوان، در آن حال و روز، داشت موهایش را با لبه‌ی پیراهنش می‌پوشاند. نزدیک‌تر که رسیدم و گوشم را به دهانش نزدیک تر کردم، دیدم دارد شهادتین می خواند. لبه‌ی پیراهن لای انگشتانش خشکید و سرش افتاد روی گردنش و شهید شد. حرف‌های راننده که به اینجا رسید، شهید طهرانی مقدم هم داشت گریه می‌کرد. راننده گفت: اگر زن‌ها و دختران دزفولی این‌چنین حیا و شرم دارند که نمی توانند بدون حجاب بمیرند، دختران امام حسین در کربلا.. بیایید با هم برویم به ۲۲ آذرماه ۵۹ . حوالی ساعت ۱۱ صبح. همان روز که توپ خورد وسط آسفالت روبروی مسجد میان‌دره و بازار شلوغ دزفول، قیامت شد. پیرزنی کنج خیابان افتاده بود و ناله می کرد. لبه‌ی چادرش را با دندان محکم گرفته و چادر را دور خود پیچانده بود. مدام به مردم التماس می‌کرد که «دا کُمکُم کُنِه وِرسُم . . » مردی در برزخ رفتن و نرفتن در حکم محرم و نامحرم مانده بود. بی‌خیال افکارش دوید و زیر بغل‌های پیرزن را گرفت تا از زمین بلندش کند. پیرزن دندان‌هایش را بیشتر به چادر فشار می‌داد، تا چادر از سرش نیفتد. مرد چندین بار او را از زمین جدا می کرد، اما پیرزن سُر می خورد و بر می‌گشت سر جای اولش. پیرزن وحشت‌زده و التماس کنان با صدایی که رمقش لحظه به لحظه کمتر می‌شد، با چادر به دندان گرفته‌اش نامفهوم زمزمه می‌کرد: «دا برارُم … عزیزُم … راسُم کن . . . » در آن غبار و سیاهی و آتش، ناگهان ردی از خون از زیر چادر پیرزن چشمان مرد را به حیرت وا داشت. اضطراب سرتا پای مرد را گرفت و دستانش لرزید. پیرزن زخمی بود. زیر این چادر سیاه رنگی که پیرزن به دندان می‌کشید و با دست محکم دور خود پیچیده بود، چه اتفاقی رخ داده بود؟ مرد دست لرزانش را دراز کرد و لبه چادر را از لای انگشتان پیرزن بیرون کشید و از آنچه که دید، تمام سلول های بدنش آتش گرفت. انگار آن توپ لعنتی در وجود مرد منفجر شده بود. وحشت در چشم‌های مرد پنجه می‌کشید. پیرزن جفت پاهایش قطع شده بود و اصلاً پا نداشت اما همچنان کنج چادر را به دندان می‌فشارد. انگار تمام قدرتش را ریخته بود توی همان نیم‌چه دندان‌هایی که محافظ لبه‌ی چادرش بودند. رنگ صورتش رو به سفیدی می‌رفت. مرد شانه های پیرزن را روی زمین گذاشت و فریاد زد: «کمک.. کمک..» چه شرم مقدسی داشت پیرزن. لبه‌ی چادرش، عقب وانت در دست باد بود و روحش را ملائکه داشتند بالا می بردند، اما آن مرد دید که هنوز لبه‌ی چادر پیرزن شهید، لای دندان‌هایش گیر است. جانش رفت، اما دندان هایش هنوز دست‌بردار چادرش نبودند.   ... روضه‌ی بابابزرگ تمام شده است و روضه‌هایی که مکرر از ذهن من عبور کرده‌اند هم. ملا کاظم هنوز کنار منبر دارد مویه می‌کند. با دست می‌زند روی پایش و گریه‌کنان می‌گوید امان از حیای فاطمه‌ی صغرا. امان از غریبی زینب... مجلس هنوز گرم گریه است و من هم هنوز گرم روضه‌هایی که از پیش چشمم گذشته است. کاش می‌شد جایی برای دختران سرزمینم این روضه‌ها را می‌خواندم و از این حیای مقدس و آن عفاف آسمانی و از آن شرم سترگ می‌گفتم.  کاش جایی بود که مجال روضه خواندن به من می‌دادند تا به دختران سرزمینم بگویم، چادر، قیمتی‌ترین پوشش عالم است. ما برای این چادر، برای آن حیا و عفاف و شرم مقدس، عزیزترین سرمایه‌هایمان را داده‌ایم. عصمت را، مرضیه را، ناهید را و حتی آن پیرزنی را که پاهایش قطع شده بود، اما پس از شهادت هم چادر به دندان می کشید. این چادر برای ما خیلی گران تمام شده است. به قیمت خون. خون جوانانمان! خون ۲۰۰ هزار شهید. خون دختران مظلوم و عفیف و نجیب و بی نام و نشان شهرمان! مراقب حیا و حجابتان باشید! التماس دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا