eitaa logo
یادداشت‌💌✍
342 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
99 ویدیو
13 فایل
📚عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) روش‌های آموزش صید مروارید علم زمزمه‌ قلب من بر دین‌حسین علیه‌السلام ره‌آورد پژوهش۲ ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/ https://eitaa.com/zemzemh60
مشاهده در ایتا
دانلود
پلاستیک خاص به محض اینکه زنگ به صدا درآمد؛ همه‌ مانند فنر از جا پریدند. یک نفر از کیفش کاغذ رنگی و ماژیک‌های براق اکلیلی را بیرون آورد. سارا پلاستیک را روی زمین نمی‌گذاشت، پلاستیکی که روی جلدش برند شکلات رنگارنگ و معروفی چاپ شده بود،آن را مانند گنجی در دست گرفته بود. با احتیاط ریسه‌های رنگی براق را از پلاستیک شکلات نشانش در آورد. زهرا هم بادکنکی که داخلش را پر از کاغذهای رنگی کرده بود با تلمبه دستی‌اش باد کرد. هرکس کاری می‌کرد اما من ذوقی نشان نمی‌دادم؛ در ذهنم چند فکر مانند زنبور ویز ویز می‌کرد:"اصلا چرا تزئین کلاس؟ ای کاش به جای اینکه به مدرسه بیاییم و وقت بگذرانیم، مدرسه را تعطیل کنند و خودمان با خانواده شادی کنیم، مسافرت برویم، خوش بگذرانیم، اصلا هیچ کار نکنیم، فقط بخوابیم." با صدای سارا به خودم آمدم، جلو رفتم تا کمک کنم؛ وظیفه من نگهداری سرچسب شد، شاید به‌ظاهر کار راحتی است ولی برای من که سرم پر از افکار زنبوری بود، کار بزرگی به نظر می‌آمد. چسب شیشه‌ای را یکی از بچه ها آورده بود و نگاهش را از روی آن بر نمی‌داشت تا مبادا به زمین بیافتد یا سرش گم شود. چسب را با ظرافت، قیچی می‌کردم و به دست بلند قدترین دختر کلاس می‌رساندم تا ریسه‌ها را به دیوار بچسباند. وظیفه چسب‌رسانی، شایدکار خنده‌دار و ساده‌ای باشد ولی در آن شلوغی کلاس، کار سختی شده بود. مخصوصا وقتی‌که بعضی‌ها شیطنت‌شان گل می‌کرد، نقش ناجی چسب را هم داشتم و به زحمت آن را از چنگ آنان نجات می‌دادم. در این بین دختری هم بود که به ساعتش نگاه می‌کرد و مثل ساعت سخنگو ساعت را اعلان می‌کرد. اینکه چقدر از زنگ تفریح مانده و چقدر برای تزئین کلاس وقت داریم و هول در جان همه می‌انداخت. سارا که لقمه در دهانش بود، جیغ می‌کشید:"ریسه‌هایم پاره نشود، برای تولد برادرم لازم دارم." همه در حال دویدن و تلاش بودند که کلاس ما از کلاس‌های دیگر قشنگ‌تر شود. ناگهان ساعت سخنگوی کلاس گفت:" یک‌دقیقه دیگه وقت داریم." بچه ها هول شدند، به اطراف خود نگاه کردند و دویدند تا خرده کاغذها را جمع کنند و کلاس مرتب شود. دختر قد بلند باعجله در حال پایین آمدن از صندلی بود که دختری دیگر بدون آن که نگاه کند، صندلی را کشید؛ دکمه کنار آستینش به ریسه‌ها گیر کرد و خودش و دختر قد بلند با هم نقش زمین شدند؛ با صدای جیغ و داد و گریه آن دو نفر همه به خود آمدند. دیدند هم ریسه‌ها پاره شده است و هم سر زانوهای دختران. در همان لحظه معلم، مدیر و معاونین مدرسه برای بازدید وارد کلاس شدند؛ دختری در حال گریه برای ریسه‌های پاره شده‌اش و دخترانی درحال ناله برای پاهای زخمی‌شان و چهره متعجب و شکست خورده بچه‌های دیگر، تصویری بود که در منظره چشمان تازه واردین نقش بست؛ بدون آن که چیزی بگویند از کلاس خارج شدند. لحظه‌ای همه ساکت شدند و در سکوت فقط وسایل را جمع می‌کردند. اینطور که پیدا بود مثل سال‌های قبل در مسابقه تزئین کلاس در دهه فجر شکست خورده بودیم. ولی این وسواس در جمع‌آوری وسایل، نور امید را در چهره‌ها می پاشید، در چشمان همه امید به پیروزی در سال آینده را می‌دیدم. ✍️فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60