ژن خوب یا تلاش!؟
با کنایه گفت:«خدا بده شانس! پدرش مدیر بود دیگه، راحتی و حقوق بیزحمت!» گفتم:«نه اینطور نیست، خودم شاهد زحماتش بودم، اگه اینطور نباشه دیر یا زود کم میاره!» شانههایش را بالا انداخت و گفت:«فقط ژن خوب!»
حس کردم نباید مکالمه را ادامه دهم، گویی در ذهنش اینطور جا افتاده بود که موفقیت در گرو داراییهایی نظیر استعداد خاص داشتن، خانواده معروف داشتن و... است؛ در صورتیکه هیچکدام از اینها صددرصد عامل موفقیت نبوده و نیستند.
دانشمندان، هنگامی که از عوامل موثر پیشرفت سخن میگویند بر چگونگی بهرهبرداری درست از استعداد تأکید میکنند. استعدادْ خوب است؛ اما استفاده درست و بهجا از فرصتها، ظرفیتها و امکانات و سختکوشی برای بهرهبرداری از استعداد مهمتر است.
پاستور
میگوید:
«بگذارید رازی را برایتان فاش کنم که آنچه مرا به هدف بزرگم رسانده است تنها قدرت من
در سرسختی من است.»
✍️نجمه صالحی
#تلاش
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
.
غروب
جاده
سرما
پر از حرف خالی از واژه
شیشهٔ بخار گرفته ماشین
دو چشمت را میکشم روی شیشهها
و اشک میشوند و تمام!
✍️نجمه صالحی
#ستاره
#به_وقت_دلتنگی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو
ناگزیرند از آغاز به مشکل برسند
رهروان از تو و از جامعه تا بیخبرند
کی به درک قلم و قاف و مزمل برسند🥀
▪️نیمه ذی الحجه سال ۲۱۲ قمری به دنیا آمدند، مادرشان: سمانه یاسوسن،کنیهشان:ابوالحسن سوم، فرزندان ایشان امام حسن عسکری علیه السلام، حسین، محمد و جعفر و یک دختر.
▪️امام هادی علیه السلام در ایام خلافت معتز عباسی در سوم رجب سال ۲۵۴ قمری مسموم و به شهادت رسیدند. در تشییع پیکر ایشان بازارهای سامرا تعطیل و مردم گریان بودند.
▪️ دهمین پیشوای شیعیان، 33 سال، هدایت معنوی و سیاسی جامعه شیعیان را بر عهده داشتند و در طول حیاتشان با جریانات گوناگون فکری و عقیدتی ازجمله غالیان و صوفیان و... درگیر بودند؛ اگر تلاشها و روشنگریهای امام هادی علیه السلام در برابر فرقههای منحرف نبود، این فرقهها در اسلام اصیل رخنه ایجاد میکردند.
▪️ از مهمترین یادگارهای امام هادی علیه السلام زیارت جامعه کبیره است که قالب و مفاد آن، جوابگوی نیازهای خطیر معرفتی امامی مذهبان در زمانه امام هادی علیه السلام است و میتوان آن را یک نظامنامه جامع برای مدیریت افکار شیعیان امامی در آن دوره برشمرد.
📚نوبختی، فرق الشیعه، ص۱۳۴.
📚یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۵۰۳.
📚شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۰۰.
#رجب
#ماه_رجب
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فصل صید مروارید
صیادان قابلی هستند، جو متلاطم آب و هوا، دریای مواج، نامساعد بودن شرایط، ناملایمات روزگار، تغییر فصل و هزاران اما و اگر، در آنها تأثیر نمیگذارد، آنها به موقع توانستهاند شکار کنند و مروارید ذهن را صید!
با رنگ و بوم، میخ و چوب، قیچی و پارچه مواجه نیستند، کلمهها و ایده میشود ابزارشان! کلمات از صندوقچه ذهنشان خارج و روی کاغذ سُر میخورند، تصاویر در قالب جملات نقاشی و لباس در تن شخصیتها دوخته و داستانها در کاغذ متولد میشوند.
روی کاغذ حرف میزنند، از زندگی میگویند، چیزهایی مینویسند که اکثرا دیده اما ساده از کنار آن گذشتهاند! زندگی را با عینک خاص میبینند و با ساز قلم کوک میکنند، چون آنها نویسندهاند.
✍️نجمه صالحی
#من_یک_نویسنده_ام
#دنیای_نویسندگی
#معجزه_قلم
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#کربلا
حالت از کربلا جا مانده گاه اینگونه است
کودکی که دور از دامان مادر سر کند
🍃صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین🍃
#کربلا
#شبجمعه
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
مسجد معجزه دوم عصاره هستی
در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی دادیم و گپ زدیم و گپ زدیم و یخ زدیم! آخرش خودمان را از این شکنجه خودساخته رها ساختیم و به فضای گرم کافه رفتیم و میان کتابها خودمان را غرق کردیم. تحلیلهایش از کتابها عالی بود، به پیشنهادش چند کتاب خریدم و کتاب خرید.
برای نماز به مسجدی در معروفترین محله شهر رفتیم و هنگام خروج، صحنه ورودی مسجد برایمان نازیبا آمد، عکسی گرفت؛ هر دو از این منظره ناخشنود بودیم.
وقتی «مسجد» از زمان تأسیس تاکنون همواره به عنوان پایگاهی معنوی ـ اجتماعی بوده و کارکردهای وسیعی داشته و دارد و با هیچ نهاد مردم نهادی در طول تاریخ قابل مقایسه نیست.
وقتی «مسجد» میتواند به عنوان پایگاهی زمینهساز برای برپایی دولت و تمدن نوین اسلامی باشد.
وقتی «مسجد» از ماندگارترین تراث اسلام و رسول خاتم صلیالله علیه و آله است.
وقتی«مسجد» طبق نظریهای« معجزه دوم پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله*» است و بهعنوان یکی از بناهای مهم و نماد اسلام محسوب میشود، پس بایسته است در حفظ و پاسداشت و بهتر جلوه دادن آن کوشا باشیم تا چهرهای خوشایند در منظر عموم داشته باشد.
✍️نجمه صالحی
*مساجد نماد فرهنگ و تمدن اسلامی، نوشته رحمت الله علی رحیمی
لینک انتشار در روزنامه سراج
https://eitaa.com/zemzemh60/1346
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
انتشار یادداشت مسجد معجزه دوم عصاره هستی، به عنوان یادداشت امروز، در روزنامه سراسری سراج
🍃الحمدلله علی کل حال🍃
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
📝خاطره نویسی...
✍ جواد محدثی، نویسنده پیشکسوت حوزوی
نوشتن خاطره، هم «یاد» است، هم حفظ و حافظه «تاریخ» است. هم آینه «فکر و روح» انسان است.
هم تولید «سند»، برای تحلیل حوادث است.
هم نوعی تمرین «نگارش» و قلمزنی است.
هم نوعی «سرگرمی» سالم و مفید است.
نوشتن سفرها،
دیدارها،
حوادث تلخ و شیرین زندگی،
خاطراتی از کودکی
دوران تحصیل،
دوران تدریس،
دوران کار،
حضور در جلسات و همایشها،
مهمانیها، جابجاییها ، اردوها،
خصوصیات افراد، غمها و شادیها
و...
همهٔ اینها میتوانند سوژههایی مناسب برای خاطره نویسی باشند.
در خاطره نویسی، اگر روی ظرافت و هنر نمایی در نگارش هم دقت شود، آن متن هم ارزش ادبی پیدا میکند، هم ماندگارتر میشود و هم برای دیگران جذاب و خواندنی میگردد.
پس یاعلی!
هر روز یک صفحه، حدّاقل.
#ادبیات
#خاطره_نویسی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
یادداشت💌✍
مسجد معجزه دوم عصاره هستی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی داد
آنجا چراغی روشن است
✍️سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@namakdooon