#حدیث_روز
🟢 حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام:
✨اصطَنِعوا المَعروفَ بِما قَدَرتُم عَلَى اصطِناعِه؛ فإنَّهُ يَقي مَصارِعَ السُّوءِ
🔹تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد، خوبى كنيد؛ زيرا خوبى، آدمى را از مهلكهها و مرگهاى ناگوار نگه مىدارد.
📚ميزان الحكمه، ج ۷، ص ۲۹۹.
@eeshg1📍
@zendegi18📍
@MaddahionlinYEKNET.IR - madh 2 - milad imam reza 1401 - karimi.mp3
زمان:
حجم:
16.69M
هوای بزم ملوکانه در سرم
خیلی خیال بوسهی جانانه در سرم
مفلس هوای ساقی و پیمانه در سرم
میگفت باز این دل دیوانه در سرم
#مدیحه_سرایی🔊
#محمود_کریمی🎙
#میلاد_امام_رضا(ع)🌺
@eeshg1📍
@zendegi18📍
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_جلو_ایوون_طلا_زانو_میزنم_میرداماد.mp3
زمان:
حجم:
8.83M
جلو ایوون طلا زانو میزنم
با مژه صحنتو جارو میزنم
کاری با مردم دنیا ندارم
من به سلطانم فقط رو میزنم
#سرود🔊
#میلاد_امام_رضا(ع)🌺
#سید_مهدی_میرداماد🎙
@eeshg1📍
@zendegi18📍
از عرش #سلام سرمدے آوردند
آیینہ ے حُسن سرمدے آوردند
با آمدن #رضا از باغ بهشٺ
یڪ دستہ گلِ محمدے آوردند
#میلاد_امام_رضا(ع)✨🌺
#بر_شیعیان_جهان_مبارڪباد🌺
@eeshg1📍
@zendegi18📍
@MaddahionlinYEKNET.IR - madh 2 - milad imam reza - 98.04.12 - sibsorkhi.mp3
زمان:
حجم:
4.13M
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
#مدیحه_سرایی🔊
#میلاد_امام_رضا(ع)🌺
#حسین_سیب_سرخی🎙
@eeshg1📍
@zendegi18📍
✅ داستان کوتاه
🌷 پلیدترین
مطرف پسـر مغیر می گویـد: پـدرم نزد معاویه رفت و آمـد داشت و با او به صـحبت می نشـست. به نزد ما که می آمـد، عقل و سیـاست و هوش او را می سـتود. ولی شبی که پـدرم به خانه آمـد، دیـدم بسـیار غمگین است. طوري ناراحت بود که نتوانست غـذا بخورد. خیال کردم پیشامد ناگواري برای او رخ داده است. صبرکردم و چیزي نگفتم.
پس از ساعتی گفتم: پدر! چه شده؟ از اول شب تا کنون غمگین هستی و در فکر فرو رفته اي؟
پدرم در پاسخ گفت: فرزندم! از نزد پلیدترین انسانها برگشته ام.
پرسیدم: او کیست؟
گفت: معاویه است.
گفتم: چطور؟
گفت: نزد معاویه بودم. مجلس که خلوت شد به او گفتم: اي رئیس مؤمنـان! تو به آرزوهـایت رسـیدي و حکومت را به دست گرفتی. سن و سالت بالا رفته است. اکنون اگر به گسترش عدل و داد بپردازي، برایت بهتر است. چه خوب است با بنی هاشم خوش رفتاري کنی و صله رحم نمایی. سوگند به خدا امروز دیگر آنان قدرتی ندارند که تو بترسی.
معاویه در پاسخ سخنان من گفت: افسوس، افسوس! ابوبکر به حکومت رسـید در میـان مردم با عـدالت رفتار کرد و هر آنچه نیکی از دسـتش می آمـد انجام داد. طولی نکشـید که ابوبکر مرد و با مرگ او قـدرت و حکومت او نیز از بین رفت، جز آنکه در گوشه و کنار، گاهی اسـمی از او می برند و می گویند: ابوبکر!
پس از او عمر به حکومت رسـید. ده سال دامن همت به کمر بست و تلاش کرد. با مرگ او نامش فراموش شد و گاهگاهی اسمش را می برند و می گویند: عمر!
بعـد از او عثمان به خلافت رسـید و زمام حکومت را به دست گرفت. کسـی که یک نفر در نسب ماننـد او نبود. هر کار خیري مایل بود انجام داد. او نیز چون از دنیا رفت اسمش هم مُرد و فراموش گردید.
ولی نام محمد (ص) در هر شبانه روز پنج بار در اذان با صداي بلند می برند و می گویند: اشـهد ان محمد رسول الله. با این حال که شـکوه و قدرت و نام خلفای سه گانه فراموش شود و نام محمد بماند، چیزي باقی نمی ماند که تو مرا نصیحت به خوش رفتاري با بنی هاشم می کنی. نه، به خـدا سوگند باید کاري کنم که نامی از محمد باقی نماند و فضائل و مناقب بنی هاشم فراموش گردد.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 9، ص 189
@eeshg1📍
@zendegi18📍
✾📚 📚✾
#داستان_زیبا_آموزنده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💢"باد قوی تر است یا خورشید؟"
✍️روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری میکرد.
باد به خورشید میگفت: «من از تو قویترم.»
خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟
دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد.
باد گفت: «من میتوانم کت آن مرد را از تنش در آورم.»
خورشید گفت: «پس شروع کن.»
باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد میکوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: «عجب آدم سرسختی بود، هر چه سعی کردم موفق نشدم. مطمئن هستم که تو هم نمیتوانی.»
خورشید گفت تلاشش را میکند و شروع کرد به تابیدن. پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست. دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد.
باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بیمنت به دیگران میبخشد از او که به زور میخواست کاری را انجام دهد بسیار قویتر است.
@eeshg1📍
@zendegi18📍
✾📚 📚✾