🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
#شهادت_مظلومانه_نهمین_بحر_کرامت،
#ابن_الرضا_باب_المراد،
#حضرت_جواد_الائمه را محضر حضرت حجت(عج) و همه عشاق حضرتش تسلیت میگوییم 🍃
🍀خـ♡ـداونـدا
در این روز معنوی و▪ شهادت مظلومانه
حضرت امام جواد علیهالسلام▪
چشمی عطا کن تا بهترینها را ببینیم
قلبی عنایت کن تا خطاها را ببخشیم
ذهنی بما ارزانی دار تا بدیها را فراموش کنیم
و روحی که هیچگاه ایمان به تو را از دست ندهد.
🌷امیدواریم امروز
حاجت دلتون را از باب الحوائج
جواد الائمه علیهالسلام بگیرید
💞 @zendegiasheghane_ma
💕⚫️💕⚫️💕⚫️💕⚫️
بخونید خیلی قشنگه👇👇
🔻 #معروف_به_خطر ❗️
#فطرت_پاک
بنده یه پسر ۴ ساله دارم، با هم سوار مترو شده بودیم ... 🚈
👸یه خانومی که کنار ما ایستاده بود ، شروع کرد به بازی کردن با پسرم ...
⚠️پسرم اخم کرد و بهش گفت: شما زشتی😧
یه دفعه همه برگشتن سمت ما👀
خانم گفت: چیکار کنم باهام دوست بشی؟
گفت خوشگل شو!! 😇
همه واگن توجهشون به ما جلب شده بود ، 😳 خودم تعجب کرده بودم ، ولی چیزی نگفتم.
اون خانم گفت: عزیزم چیکار کنم خوشگل شم؟ 🤔
پسرم گفت مثل مامانم شو ، لبخند رو لبای خانومه خشک شد. 😕
یه نگاهی به من کرد ، بهش لبخند زدم 🙂 و گفتم شما از من زیباتری اما خب فطرت بچه که پاکه این طوری دوست داره!
(به گردی صورتم اشاره کردم)
حواسم بود که چند نفر خودشونو جمع کردن ، خانومه هم به طور مصنوعی دستشو برد سمت شالش ، پسرم گفت گوشوارتو بکن زیر روسریت! 😟
اونقدر حیرت انگیز بود فضا که همه متعجب بودن.
یه دختری اون طرف تر با لج پیاده شد و گفت: بچه هاشونم کردن گشت ارشاد ، حال آدمو به هم میزنن ؛ 😒 اما کسی دیگه چیزی نگفت.
خانومه که خودشو جمع کرده بود به پسرم گفت حالا باهام دوست میشی؟! 🙃
پسرم به من گفت: مامان منو بشون رو پات این خانومه بشینه خسته نشه.
خانومه دلش ضعف رفته بود. 😍
نشست و نازش کرد.
پسرم گفت جا بهت دادم منو دعا کن. 📿
بهش گفتم تو مترو و اتوبوس به هر کس جا بدیم برامون دعا میکنه ، اینو به همه خانوما میگه...
خانومه گفت تو باید برای من دعا کنی🙏 و بهش شکلات داد. 🍬
فهمیدم حالش عوض شد ، راستش خودم هم بغض کرده بودم... 😢
📖منبع: کتاب «از یاد رفته،جلد ۲»
• مجموعه خاطرات #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر، ص۸۲ و ۸۳
• کاری از جنبش حیا
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#پرهیز_از_تکلف
#قسمت3
🔰🔰🔰
امام صادق علیه السلام فرمودند؛ مومن خود را برای دوستان به تکلف و مشقت نمی اندازد. و نیز فرمودند؛ آن برادری که با او راحت نیستم کسی است که خود را برای من به زحمت می اندازد و من از او خویشتن داری می کنم و آن برادری که با او راحت ترم کسی است که من با او همان گونه هستم که با خود هستم
@jalasaaat
💕زندگی عاشقانه💕
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة #اهمیت_تفکر_و_تدبر #قسمت2 🔰🔰🔰 پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فر
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#پرهیز_از_تکلف
#قسمت3
🔰🔰🔰
امام صادق علیه السلام فرمودند؛ مومن خود را برای دوستان به تکلف و مشقت نمی اندازد. و نیز فرمودند؛ آن برادری که با او راحت نیستم کسی است که خود را برای من به زحمت می اندازد و من از او خویشتن داری می کنم و آن برادری که با او راحت ترم کسی است که من با او همان گونه هستم که با خود هستم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پس #یادمون_باشه
دوست خوبم😍
💡 #یادمون_باشه تو سبک زندگی اسلامی به ما یاد دادند که خودت رو به تکلیف هایی وا نداری که خدا برات تکلیف نکرده چون وقتی خودت رو برای غیر تکلیف به زحمت انداختی ، واسه تکلیفت ناچار می شی یه جاهایی کم بزاری. مثلاً مهمونی می دی با تکلف، اونوقت نمی رسی نمازت رو به موقع بخونی، یا سر بچه ت داد می زنی چون خسته شدی
#یادمون_باشه یه جوری مهمونی بدیم و رفت و آمد کنیم که بتونیم برای امام زمان (عجل الله فرجه ) هم کارت دعوت بدهیم و امام خویشتن داری نکنند از اینکه در مهمانی و مراسمات ما شرکت کنند.
#یادمون_باشه طوری زندگی نکنیم که دیگران رو هم به زحمت بندازیم
@jalasaaat
رهبرانقلاب: زن اگر برای فرزندان آذوقههای فرهنگی مثل قصص و حکایتهای قرآنی فراهم کرد، نسلها در آن جامعه بالنده خواهند شد. ۷۵/۱۲/۲۰
❣️زن و خانواده در نگاه رهبر انقلاب 👇
🎀 @Khamenei_Reyhaneh
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
با داستان گونه سرگذشت ارواح در عالم برزخ با ما همراه باشید
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💕💫💕💫💕💫💕💫💕 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت2 🌸 سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۲) #قسمت_دوم ◾️عم
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
#قسمت3
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۳)
◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم...
💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند.
💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.
گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود.
🍀رومان این را گفت و رفت..
✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر...
🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند.
☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند.
✨ لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟
⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند.
⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.
💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.
💠و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند،
🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد...
🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود،
💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.
با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.🍀
🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.
سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.
❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آنها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.
♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر میشد.
✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و ...
ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma