eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بله ســــروم 🌸چشـــم سرورم 🌸حتـــما سرورم 🌸هـــرچي آقامون بگه! 🌸حرف حرف اقای خونه است☺️ همسر شما دوست داره اين حرفا رو بشنوه👌👌 به همین سادگی ☺️☺️☺️محبوب قلب همسرتان شويد😊 @zendegiasheghane_ma
به قول سهراب؛ باغبانی پيرم، كه به غير از گلها از همه دلگيرم كوله ام غرق غم است آدم خوب كم است عده ای بی‌خبرند عده ای كور و كرند اندکی هم پكرند و ميان رفقا عده ای مثل شما تــاج سرنـد😊 @zendegiasheghane_ma تاج سرا روزتون خوش وخرم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه و در همه حال باور کنیم که سعادت همسر ما در خوشبختی ما اثر دارد. پیامبر اکرم(ص)🌹🌹👇👇 خدایا به تو پناه میبرم از همسری که پیرم کند قبل از آنکه وقت پیریم برسد. وسائل الشیعه🌹🌹 @zendegiasheghane_ma
12،خانواده.mp3
1.85M
مبحث خانواده، دکتر شاهین فرهنگ پیشنهاد دانلود @zendegiasheghane_ma ❤️
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه4_قسمت5 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇 📣📣 برای
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ✅ امام حسین( علیه السلام) نگفتند من که حسینم ، مادر من بهترین زنان پدر بزرگم پیامبر صلوات الله علیه به ما چه مردم حالا دارند برمی گردند به رویه قبلیشون برای چی ما قیام کنیم⁉️ حسین ابن علی علیه السلام قتیل زنده نگه داشتن دین شد ☀️امام حسین( علیه السلام ) با تک تک قطرات خونشون، می خواستند که ما رو اکرام_یتیم کنند. همه تون یه لحظه به این فکر کنید که امام حسین( علیه السلام ) فقط برای منِ یه نفر رفت، تا من الان در سال 96 حد نگه دار باشم. چه حالی بهتون دست می ده❓❓ 😔😔امام حسین( علیه السلام ) شش ماهه شونو تو این راه دادند. جوانشان را تو این راه دادند، سردادند، عباس دادند. 🚫 توی بحث بلوغ_عاطفی اصلا نگو همسایه، اصلا نگو جاریمم هست، مادرشوهر م پنج تا پسر داره، چهار تا دختر. به ما چه⁉️ اصلا اینو نگو. 👵 مادربزرگ شوهرت رفته کربلا تو با شوهرت برو از فرودگاه بیار، تو بقاپ، نگو همه هستند، حالا پسر داره، دختر داره، به ما ربطی نداره.❌ 💏 توی بحث بلوغ عاطفی، هر چقدر که شما رابطه عاطفی و مودتی تون با شوهرتون صد در صد بشه ⬅️ تربیت_بچه ها با کمترین هزینه، بیشترین سوده 👶 ❌ هر چقدر شما رابطه عاطفی تون با شوهر سنخیت نداشته باشه از هم فاصله داشته باشه ⬅️ بچه هاتون ولو غیر انتفاعیِ هشتاد میلیونی هم برن احتمالش زیاده که منحرف بشن. 👩👦در بحث قیامت می گن مادر، تو روز قیامت بچه ی شیرخواره شو ول می کنه😱 👈 یعنی این بچه رو قبلا توی دنیا مال خودش می خواسته. می خواسته عصای دستش بشه، عروسیشو ببینه، پسر بشه موهاشو ژل بزنه، دختر بشه لاک بزنه. 👈حالا روز قیامته هر کی به فکر خودشه، بچه شو ول می کنه😔 🔔🔔 اما کسانی که حول یه موضوع واحد دینی، مثلا اربعین همه از فلان کشور، فلان جا، فلان جا می یان برای پیاده روی اربعین، با همدیگه پیوند عاطفی برقرار کنند حول یک موضوع مشخص پیوندشون در قیامت گسسته نمیشود ⬅️ در روز قیامت، زهرای اطهر( سلام الله علیها) میفرمایند چه کسانی برای حسینم گریه کردند، به واسطه یک موضوع واحد با همدیگه پیوند گرفتند این آدمها. من اینها رو شفاعت می کنم. 🔑🔑🔑 ✅✅کسی که الان تو دنیا به آدمها آدرس بده برسونه به مقصد. به شوهر خدمات بده، به مادرشوهر به خانواده به جامعه به دین به همه اینها، خودشو غلام بدونه می تونه توقع داشته باشه در قیامت اهل بیت( علیهم السلام ) اونو شفاعت کنند. 🔥🔥 کسی که توی این دنیا راست راست راه می ره می گه خودمون، خانواده خودمون، پسر خودم، بچه خودم، کار به کسی نداره این توقع شفاعت چه توی این دنیا چه اون دنیا رو نداشته باشه ❌ @zendegiasheghane_ma ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
اینک شوکران ماجرای یک عشق بی پایان زندگینامه شهید منوچهر مدق و همسرش به روایت همسرش این داستان رو حتما بخونید... @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#اینک_شوکران #قسمت_24 ✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و چـهـارم {ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﺮد. وﻗﺖ زﯾﺎ
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و پـنـجـم {رزﻣﻨﺪه ﮐﻮﻟﻪ اش را اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد روي دوﺷﺶ و ﺧﺴﺘﻪ و ﺗﻨﻬﺎ از ﮐﻨﺎر ﭘﯿﺎده رو ﻣﯽ رﻓﺖ. اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﺮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﺰدﯾﮏ اﺳﺖ. ﺷﺎﯾﺪ آﻣﺪه ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺘﯽ ﺻﺪاﯾﺶ را ﺷﻨﯿﺪ. راﻫﺶ را ﮐﺞ ﮐﺮد ﺑﻪ ﻃﺮف ﺧﺎﻧﻪي ﭘﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ دم در ﻧﺒﻮد. از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ رﻓﺖ.ﺗﻮي اﺗﺎق ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮد، اﻣﺎ ﺑﻮي ﺗﻨﺶ را ﺧﻮب ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﻨﺪ.ﺗﺎ ﭘﺮده ي ﭘﺸﺖ در را ﮐﻨﺎر زد،ﯾﮏ دﺳﺘﻪ ﮔﻞ آﻣﺪ ﺑﯿﺮون، از ﻫﻤﺎن دﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ. از ﻫﺮ ﮔﻞ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ. ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ دﻟﺶ اﻋﺘﻤﺎد ﮐﺮده و آﻣﺪه آﻧﺠﺎ. } ﺳﻪ ﻣﺎه ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺶ را ﺑﺨﺸﯿﺪم ﭼﻮن ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻋﻤﻞ ﮐﺮده ﺑﻮد. ﺑﺎ آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري ﺷﻮش ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎن ﺗﻮي ﺷﻮش دو ﺗﺎ اﺗﺎق داﺷﺖ. اﺗﺎق ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﺰرﮔﺘﺮ و روﺷﻦ ﺗﺮ ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ وﺳﺎﯾﻠﻤﺎن را ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﺗﻮي اﺗﺎق ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮ. ﮔﻔﺖ"اﯾﻦ ﻫﺎ ﺗﺎزه ازدواج ﮐﺮده اﻧﺪ. ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺟﻨﻮب.ﮔﻔﺘﻢ دﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮد.ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﻫﻤﺎن ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ." ﻣﻦ ﻣﻮاﻓﻖ ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﻬﺎرﺗﺎ ﺟﻌﺒﻪ ي ﻣﻬﻤﺎت آورده ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎي ﮐﻤﺪ اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ. دو ﺗﺎ ﺑﺮاي ﺧﻮدﻣﺎن، دو ﺗﺎ ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ. ﺗﻮي ﺟﻌﺒﻪ ﻫﺎ ﮐﺎﻏﺬ آﻟﻤﯿﻨﯿﻮﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮاده ﻫﺎي ﭼﻮب ﻧﺮﯾﺰد. روز ﺑﻌﺪ آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎر ي ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺶ آﻣﺪ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ. ﺗﺎ ﺧﯿﺎﻟﺶ راﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﻣﯽ رﻓﺖ.آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ رﻓﺖ و ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ. ﺳﺮ ﺧﻮدﻣﺎن را ﮔﺮم ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. ﯾﺎ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮدﯾﻢ ﯾﺎ ﺑﺴﯿﺞ ﯾﺎ ﺣﺮم داﻧﯿﺎل ﻧﺒﯽ. ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن آﻧﺠﺎ ﺑﻐﺪاد را راﺣﺖ ﺗﺮ از ﺗﻬﺮان ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﯽ رﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻي ﭘﺸﺖ ﺑﺎم، آﻧﺘﻦ را ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎم راه ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. ﯾﮏ ﻧﺮدﺑﺎن ﺑﻮد ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﭘﻠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺷﺖ. از ﻫﻤﺎن ﻣﯽ رﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ. ﯾﮑﯽ از ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ اﺳﺮا را ﻧﺸﺎن ﻣﯽ داد، ﺑﺮاي ﺗﺒﻠﯿﻐﺎت. اﺳﻢ ﺑﻌﻀﯽ اﺳﺮا و آدرﺳﺸﺎن را ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ و ﺷﻤﺎره ي ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯽ دادﻧﺪ. اﺳﻢ و ﺷﻤﺎره ﺗﻠﻔﻦ را ﻣﯽ نوﺷﺘﯿﻢ و زﻧﮓ ﻣﯽ زدﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن. دو ﺗﺎﯾﯽ ﺳﺘﺎد اﺳﺮا راه اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ. ﺗﻠﻔﻦ ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﻣﺨﺎﺑﺮات زﻧﮓ ﻣﯽ زدﯾﻢ. ﺑﻌﻀ ﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎدرم ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﺑﮑﻨﺪ. اﺳﻢ و ﺷﻤﺎره ﻫﺎ را ﻣﯽ دادﯾﻢ و او ﺧﺒﺮ ﻣﯽ داد ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن. وﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﻫﺎﻣﺎن ﻧﺒﻮدﻧﺪ اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ را ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. وﻗﺘ ﯽ ﻣﯽ آﻣﺪﻧﺪ، ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﯽ رﻓﺘﯿﻢ ﺣﺮم، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮدﯾﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪﯾﻢ. ﻣﯽ داﻧﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮدا ﺑﺮوﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻔﺘﻪ ي ﺑﻌﺪ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻤﺸﺎن.ﭼﻨﺪ روز ﻫﻢ ﻣﺎدرم ﺑﺎ ﺧﻮاﻫﺮﻫﺎ و ﺑﺮادرﻫﺎﯾﻢ آﻣﺪﻧﺪ ﺷﻮش. ﺧﺒﺮ آﻣﺪﻧﺸﺎن را آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎر ي ﺑﻬﻢ داد. ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma ❤️
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و شـشـم ﯾﮏ آن ﺑﻪ دﻟﻢ اﻓﺘﺎد ﻧﮑﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻣﻦ را ﺑﺮﮔﺮداﻧﻨﺪ. ﻫﻮل ﺷﺪم. ﺣﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮرد. آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري زود دﮐﺘﺮ آورد ﺑﺎﻻي ﺳﺮم. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎردارم. ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﺒﺮ داده ﺑﻮد و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﻮدش را رﺳﺎﻧﺪ. ﺳﺮ راﻫﺶ از دوﮐﻮﻫﻪ ﯾﮏ دﺳﺘﻪ ﺷﻘﺎﯾﻖ وﺣﺸﯽ ﭼﯿﺪه ﺑﻮد آورده ﺑﻮد. آن ﺷﺐ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﻣﺎﻧﺪ. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮم. ﻟﯿﻮان آب راﻫﻢ ﻣﯽ داد دﺳﺘﻢ. ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯽ رﻓﺖ ﯾﮏ ﭼﯿﺰي ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﯾﮏ ﻟﺒﺎس ﻟﯿﻤﻮﯾﯽ دﺧﺘﺮاﻧﻪ ﻫﻢ ﺧﺮﯾﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ دوﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﺧﺪا ﺑﻬﻤﺎن ﭼﻪ ﻣﯽ دﻫﺪ. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ اﻃﻤﯿﻨﺎن ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﻇﻬﺮ ﻓﺮدا دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ . ﮔﻔﺖ"ﻣﯽ روم ﺣﺮم"ﺧﻠﻮﺗﯽ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮدش را ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺎدرم ﺑﺎ ﻓﻬﯿﻤﻪ و ﻣﺤﺴﻦ وﻓﺮﯾﺒﺮزآﻣﺪﻧﺪ. وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮﮔﺮدﻧﺪ، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﺮا ﻫﻤﺮاﻫﺸﺎن ﻓﺮﺳﺘﺎد ﺗﻬﺮان. ﻗﺮار ﺑﻮد ﻟﺸﮕﺮ ﺑﺮود ﻏﺮب. ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ دو ﻣﺎه ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ زﻧﺪ، اﻣﺎ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ. ﺑﻌﺪ از آن دو ﻣﺎه، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺟﻨﻮب. رﻓﺘﯿﻢ دزﻓﻮل. اﻣﺎ زﯾﺎد ﻧﻤﺎﻧﺪﯾﻢ. ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪ ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﮔﺮدم ﺗﻬﺮان. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﺟﻤﻊ ﮐﺮدﯾﻢ و آﻣﺪﯾﻢ. { ﻫﻮس ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﮐﺮد. واﻧﺖ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﺎر ﻫﻨﺪواﻧﻪ داﺷﺖ. ﺳﺮش را ﺑﺮد دم ﮔﻮش ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ راﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻫﻮﺳﺶ را ﮔﻔﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺮﻋﺘﺶ را زﯾﺎد ﮐﺮد وﮐﻨﺎر واﻧﺖ رﺳﯿﺪ و از راﻧﻨﺪه ﺧﻮاﺳﺖ ﻧﮕﻪ دارد. راﻧﻨﺪه ﻧﮕﻪ داﺷﺖ، اﻣﺎ ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﺮوﺧﺖ. ﺑﺎر را ﺑﺮاي ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﺮد.آن ﻗﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﺻﺮار ﮐﺮد ﺗﺎ ﯾﮏ ﻫﻨﺪواﻧﻪ اش را ﺧﺮﯾﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ" اوه، ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ؟ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺨﻮرﯾﻢ." وﻟﯽ ﭼﺎﻗﻮ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دوﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﮔﻮﺷﺘﯽ را از ﺻﻨﺪوق ﻋﻘﺐ ﺑﺮداﺷﺖ، ﺑﺎ آب ﺷﺴﺖ و ﻫﻨﺪواﻧﻪ را ﻗﺎچ ﮐﺮد.ﺳﺮش را ﺗﮑﺎن داد وﮔﻔﺖ« ﭼﻪ دﺧﺘﺮ ﻧﺎز ﭘﺮورده اي ﺑﺸﻮد. ﻫﻨﻮز ﻧﯿﺎﻣﺪه ﭼﻪ ﺧﻮاﻫﺶ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺪارد.» } اﻣﺎ ﻫُﺪي دﺧﺘﺮي ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ زﯾﺎد ﺧﻮاﻫﺶ و ﺗﻤﻨﺎ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﺑﻪ ﺻﺒﻮري و ﺗﻮداري ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﺳﺖ. ﻫﺮﭼﻪ ﻗﺪر از ﻧﻈﺮ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺒﯿﻪ اوﺳﺖ اﺧﻼﻗﺶ ﻫﻢ ﺑﻪ او رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﻫﺪي ﻓﺮوردﯾﻦ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ روي ﭘﺎ ﺑﻨﺪ ﻧﺒﻮد .ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﻣﺎ ده ﭘﺎﻧﺰده ﺳﺎل اﺳﺖ ازدواج ﮐﺮده اﯾﻢ و ﺑﭽﻪ دار ﻧﺸﺪه اﯾﻢ.دوﺗﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰرگ ﻗﻨﺎدي ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﻪ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن را ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ داد. ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﮔﻞ ﻣﯿﺨﮏ ﻗﺮﻣﺰ آورد. آﻧﻘﺪر ﺑﺰرگ ﺑﻮد ﮐﻪ از در اﺗﺎق ﺗﻮ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ.... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma ❤️
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و هـفـتـم ﻫُﺪي ﺗﭙﻞ ﺑﻮد و ﺳﺒﺰه. ﺳﻔﺖ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪش. وﻗﺘﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮد، ﺑﺎﻋﻠﯽ ﮐﺸﺘﯽ ﻣ ﯽ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺎ ﻫُﺪي آب ﺑﺎزي ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﺮاﯾﺸﺎن اﺳﺒﺎب ﺑﺎزي ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ. ﻫﺪي ﯾﮏ ﮐﻤﺪ ﻋﺮوﺳﮏ داﺷﺖ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "دﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﯽ آورد. ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻌﺪ، ﺧﻮدم ﺳﺨﺘﯽ ﺑﮑﺸﻢ، وﻟﯽ دﻟﻢ ﺧﻨﮏ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ را ﺑﻮﺳﯿﺪه م، ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ م، ﺑﺎﻫﺎﺷﺎ ن ﺑﺎز ي ﮐﺮده م." دﺳﺖ روي ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد.ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: " اﮔﺮ ﯾﮏ ﺗﻠﻨﮕﺮ ﺑﺰﻧﯽ، ﺷﺎﯾﺪ ﺧﻮدت ﯾﺎدت ﺑﺮود وﻟﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮي ذﻫﻨﺸﺎن ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺮا ي ﻫﻤﯿﺸﻪ." ﺑﺎﻫﺎﺷﺎن ﻣﺜﻞ آدم ﺑﺰرگ ﺣﺮف ﻣﯽ زد. وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻏﺬاﺷﺎن ﺑﺪﻫﺪ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺨﻮرﻧﺪ. ﺳﺮ ﺻﺒﺮ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﺷﺎن راه ﻣﯽ رﻓﺖ و ﻏﺬا را ﻗﺎﺷﻖ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ دﻫﺎﻧﺸﺎن. از وﻗﺘﯽ ﻫﺪي ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ دﯾﮕﺮ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﻨﻄﻘﻪ. ﻋﻠﯽ ﻫﻤﺎن ﺳﺎل رﻓﺖ ﻣﺪرﺳﻪ. ﻋﻤﻠﯿﺎت ﮐﺮﺑﻼي ﭘﻨﺞ، ﺣﺎج ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﻫﻢ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﺣﺎﺟﯽ ﺧﯿﻠ ﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﺜﻞ ﻣﺮﯾﺪ و ﻣﺮاد. ﺣﺎﺟﯽ وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻗﺮﺑﺎن ﺻﺪﻗﻪي علی ﺑﺮود ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "ﻗﺮﺑﺎن ﺑﺎﺑﺎت ﺑﺮوم." ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻌﺪ از او ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ. ﺗﺎ آﺧﺮﯾﻦ روز ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳ ﯿﺪي « ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ روز دوران ﺟﻨﮓ ﺑﺮاﯾﺖ ﭼﻪ روز ي ﺑﻮد؟» ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "روز ﺷﻬﺎدت ﺣﺎج ﻋﺒﺎدﯾﺎن." راه ﻣﯽ رﻓﺖ و اﺷﮏ ﻣﯽ رﯾﺨﺖ و آه ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. دﻟﺶ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺮود ﻣﻨﻄﻘﻪ و ﺟﺎي ﺧﺎﻟﯽ ﺣﺎﺟﯽ را ﺑﺒﯿﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺗﻮي ﻋﻤﻠﯿﺎت ﮐﺮﺑﻼي ﭘﻨﺞ ﺑﺪﺟﻮري ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺷﺪ. ﺗﻨﺶ ﺗﺎول ﻣﯽ زد و از ﭼﺸﻢ ﻫﺎش آب ﻣﯽ آﻣﺪ، اﻣﺎ ﭼﻮن ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﺮد ﻫﻤﺮاه ﺷﺪه ﺑﻮد ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم. ﺷﻬﺎدت ﻫﺎي ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ و ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻈﺎري اﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﺎ ﻣﯽ رﺳﺪ و ﻣﻮﺷﮏ ﺑﺎران ﺗﻬﺮان اﻓﺴﺮده ام ﮐﺮده ﺑﻮد. ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ .ﻧﻪ اﺷﺘﻬﺎ داﺷﺘﻢ، ﻧﻪ دﺳﺖ و دﻟﻢ ﺑﻪ ﮐﺎري ﻣﯽ رﻓﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﺒﻮد. ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ. ﮔﻔﺖ: "اﯾﻦ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻣﺒﺎرزه اﺳﺖ. ﻓﮑﺮ ﮐﺮده اي ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﻢ؟ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﺗﺮس؟ ﺗﻮي ذﻫﻨﻢ ﯾﮏ ﻗﻬﺮﻣﺎن ﺑﻮد. ﮔﻔﺖ:آدم ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪر ﻃﺎﻟﺐ ﺷﻬﺎدت ﺑﺎﺷﺪ،زﻧﺪﮔﯽ را ﻫﻢ دوﺳﺖ دارد. ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺮس ﻣﯽ ﺷﻮد.ﻓﻘﻂ ﭼﯿﺰ ي ﮐﻪ ﻫﺴﺖ: ﻣﺎ دﻟﻤﺎن را ﻣﯽ ﺳﭙﺎرﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺪا. ﺣﺮف ﻫﺎش آﻧﻘﺪر آراﻣﺸﻢ داد ﮐﻪ ﺑﻌﺪ از ﻣﺪت ﻫﺎ ﺟﺮات ﮐﺮدم از ﭘﯿﺶ ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﺑﺮوم ﺧﺎﻧﻪي ﺧﻮدﻣﺎن. دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ دوﺑﺎره زﻧﮓ زد. ﮔﻔﺖ: "ﻓﺮﺷﺘﻪ، ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮوﯾﺪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺷﮏ زده اﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﭼﺮا ﺑﺎﯾﺪ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﺮدم؟ ﮔﻔﺖ: "ﺑﺮاي اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼﻪ ﻗﺪر آدم ﺧﻮدﺧﻮاه اﺳﺖ." دﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺎﻫﺎش ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻢ. ﻧﻪ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎراﺣﺖ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﻢ. ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪم از ﺧﻮدم. ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma ❤️
✍ مــریـم بـرادران 🌹قسـمـت بـیـســت و هـشـتـم ﺑﺎ ﻋﻠﯽ و ﻫُﺪي رﻓﺘﯿﻢ ﺟﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﺗﺎزه ﻣﻮﺷﮏ زده ﺑﻮدﻧﺪ. ﯾﮏ ﻋﺪه ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ روي ﺧﺎك ﻫﺎ. ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻣﺎدرش را ﺻﺪا ﻣﯽ زد ﮐﻪ زﯾﺮ آوار ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﮐﻤﯽ آﻧﻄﺮف تر ، ﻣﺮدم ﺳﺒﺰه ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ و ﺗُﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ دﺳﺘﺸﺎن ﺑﻮد. اﻧﮕﺎر ﻫﯿﭻ ﻏﻤﯽ ﻧﺒﻮد ﻣﻦ دﯾﺪم ﮐﻪ دوﺳﺖ ﻧﺪارم ﺟﺰو ﻫﯿﭻ ﮐﺪوم از اﯾﻦ آدم ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ﻧﻪ ﻏﺮق در ﺷﺎدي ﺧﻮدم و ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻏﻢ ﺧﻮدم. ﻫﺮ دو ﺧﻮد ﺧﻮاﻫﯽ اﺳﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ اﯾﻦ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﮕﺎه ﺗﻠﻨﮕﺮﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ زد ﮐﻪ ﻣﻦ را ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻣﯽ آورد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و ﻫﻔﺖ ﻣﺴﺌﻮل ﭘﺎدﮔﺎن ﺑﻼل ﮐﺮج ﺷﺪ. زﯾﺎد ﻣﯽ آﻣﺪ ﺗﻬﺮان و ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ. وﻗﺘﯽ ﺗﻬﺮان ﺑﻮد صبحﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺖ ﭘﺎدﮔﺎن و ﺷﺐ ﻣﯽ آﻣﺪ. { ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮد. آﺳﺘﯿﻦ ﻫﺎش را زده ﺑﻮد ﺑﺎﻻ و ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ وﺿﻮ ﺑﮕﯿﺮد.اﯾﻦ روزﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺎدت ﮐﺮده ﺑﻮد ﺑﻪ ﺑﻮدﻧﺶ. وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺮود ﻣﻨﻄﻘﻪ، دﻟﺶ ﭘﺮ از ﻏﻢ ﻣﯽ ﺷﺪ. اﻧﮕﺎر ﺗﺤﻤﻠﺶ ﮐﻢ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺠﺎده اش را ﭘﻬﻦ ﮐﺮد. دﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ در ﻧﻤﺎز ﻫﺎ ﺑﻪ او اﻗﺘﺪا ﮐﻨﺪ، وﻟﯽ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ راﺿﯽ ﻧﺒﻮد. ﯾﮏ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪه ﺑﻮد ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﻮاﺷﮑﯽ ﭘﺸﺘﺶ اﯾﺴﺘﺎده و ﺑﻪ او اﻗﺘﺪا ﮐﺮده، ﻧﺎراﺣﺖ ﺷﺪ. از آن ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮔﻮﺷﻪ ي اﺗﺎق ﻣﯽ اﯾﺴﺘﺎد، ﻃﻮري ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺘﻮاﻧﺪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ. ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ را ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد و اذان ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﺑﻪ « ﺣﯽ ﻋﻠﯽ ﺧﯿﺮاﻟﻌﻤﻞ»ﮐﻪ رﺳﯿﺪ، ﻓﺮﺷﺘﻪ از ﮔﺮدﻧﺶ آوﯾﺰان ﺷﺪ و ﺑﻮﺳﯿﺪش. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ « ﻻ اﻟﻪ اﻻ اﷲ» ﮔﻔﺖ و ﻣﮑﺚ ﮐﺮد. ﮔﺮدﻧﺶ را ﮐﺞ ﮐﺮد و ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﮕﺎه ﮐﺮد« ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ اﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎري اﺳﺖ ؟ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﺸﺘﺎﺑﯿﺪ ﺑﻪ ﺳﻮي ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻋﻤﻞ، آن وﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ آﯾﯽ و ﺷﯿﻄﺎن ﻣﯽ ﺷﻮي؟» ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎر ﻣﻮي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﮐﻪ روي ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﺴﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪه ﺑﻮد، ﮐﻨﺎر زد و ﮔﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺧﻮدم ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣ ﯽ ﮐﻨﻢ." } ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺶ ﻣﺎه اول ازدواﺟﻤﺎن ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮاﯾﻢ راﺣﺖ ﺗﺮ ﮔﺬﺷﺖ، وﻟﯽ از ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و ﺷﺶ دﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻢ. ﻫﺮ روز ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ واﺑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪم. دﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ ﻫﺮ روز ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ. ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ،ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮا ي ﭘﺎﮐﺴﺎزي و ﻣﺮزداري ﻣﯽ رﻓﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ. ﻫﺮﺑﺎر ﮐﻪ ﻣﯽ آﻣﺪ ﻻﻏﺮﺗﺮ و ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﺷﺪه ﺑﻮد. ﻏﺬا ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮرد. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "دل و روده ام را ﻣﯽ ﺳﻮزاﻧﺪ. ﻫﻤﻪي ﻏﺬاﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮش ﺗﻨﺪ ﺑﻮد. ﻫﻨﻮز ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺘﯿﻢ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﭼﯿﺴﺖ و ﭼﻪ ﻋﻮارﺿﯽ دارد. دﮐﺘﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻧﻤﯽ دادن. ﻫﺮ دﻓﻌﻪ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن،ﯾﮏ ﺳﺮم ﻣﯽ زدﻧﺪ و دو روز اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﻣﯽ دادﻧﺪ و ﻣﯽ آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ.... ادامه دارد... @zendegiasheghane_ma ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودت بخواه ڪه این انتظار سر برسد . دعاے این همه چشم انتظار ڪافی نیستـ ؟!... *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* شبتون مهدوی @zendegiasheghane_ma
سلام اے مسافر دلتنگم ، سلام مولاے غریبم. آقا جان ... دوست دارم به توّلاے تو بنویسم عشق آه خورشید به پهناے تو بنویسم عشق دستْ خطم به قشنگے خط و خالت نیست تا به زیبایی لب هاے تو بنویسم عشق دوست دارم که شبے روے فرج نامه ے تان با همه مردم دنیاے تو بنویسم عشق دَر و دیوار دلم پرُ شده از یا مهدے چقدر از غم شب هاے تو بنویسم عشق ذکر یابن الحسنے گفتم و رفتم سرداب تا به یاد دلِ تنهاے تو بنویسم عشق .... اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا القائِم المُنتَظَرُ المَهدیّ @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربانان امروز و هر روزتون گلباران صبحتان پراز محبت الهی سهم امروزتان شادی سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربانی سهم چشمتون زیبایی و سهم عمرتون عزت باشه چهارشنبه تون زیبا و در پناه خدا 💐💐 @zendegiasheghane_ma ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای پای رمضان به گوش میرسـد دستهای خالی‌مان دستاویز دلهای پاکتان... ما را در روز آخر شعبان نه به بهای لياقت بلکه به رسم رفاقت ، اول حلال و بعد دعایمان کنید... @zendegiasheghane_ma
خدایا 🙏 آدم وقتی تنها میشود✨ آدم وقتی خیلی ، خیلی تنها میشود✨ تازه اول آشناییش باتوست✨ 🙏یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ🙏 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی فرزند کار اشتباهی انجام می‌دهد که به برخورد تند از سوی ما نیاز دارد؛  اما محبت اجازۀ تندی به ما نمی‌دهد. این دل‌سوزی نوعی افراط در محبت محسوب می‌شود. گاهی هم مادر باید کار زشت فرزند را به پدر اطلاع دهد تا او از اقتدار خویش برای بازداشتن فرزند از آن کار استفاده کند؛ اما محبت، به او اجازۀ چنین کاری را نمی‌دهد و فرزند هم در آن کار زشت، پیش‌روی می‌کند. این هم افراط در محبت است. [کتاب منِ دیگرِ ما] استاد عباسی 💕🍃تربیت فرزند🍃💕 @zendegiasheghane_ma
⭕️ برخی کودکان تحمل باختن در بازی را ندارند! ➖ چگونه تحمل آنان را بالا ببریم؟! ۱. دلیل این امر اینست که آن‌ها خودباوری و اعتماد به نفس پایینی دارند و احساس منفی درباره خود دارند که باید تلاش نمود تا اعتماد به نفس شان را بالا ببرید. ۲. او را با خواهر و برادر و همسالانش مقایسه نکنید. درباره برد و باخت و اینکه لازم نیست انسان همیشه برنده شود و برد و باخت نوبتی است به او توضیح دهید. ۳. هرگز به‌ گونه‌ای با کودک بازی نکنید که همیشه برنده شود ✔️ بگذارید گاهی باختن را هم تجربه کند. و در آن زمان برد قبلیش را به او یادآوری کنید. ۴. بیشتر بازی‌های غیر رقابتی را در لیست بازی‌هایش قرار دهید. ۵. رفتار والدین در مسئله برد و باخت نیز بسیار تأثیرگذار است.مثل اظهار ناراحتی یا اعطای جایزه و ... . ۶. بهتر است بی‌اهمیت بودن باختن را در روش الگویی به‌صورت عملی به او بیازید. 💕🍃تربیت فرزند🍃💕 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه4_قسمت6 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ✅ امام
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ⭐️ ⭐️ طرح واسطه_گری_ازدواج داریم در حد خیلی قوی، دعوت می کنیم از مادر پدرا، می یان دختر و می بینند پسر و می بینند ازدواج می کنند. چرا❓❓❓ 🔔🔔 آقای حسینی چند وقت پیش در سمت خدا فرمودند دوازده میلیون دختر و پسر مجرد دم بخت داریم. 👩❤️👩شما الان باید بگی این مجردها کیه منند؟ خواهر من برادر من 🍎 یعنی از امروز هر وقت می یای کلاس برای بچه ت سیب می یاری، دو تا بیار. بچه دوستت کیه❓❓ بچه شماست 👠 زنی تو خیابون می بینی بدحجاب هست. برو اکرام یتیمش کن. اون نمی دونه تو قیامت قراره چه بلایی سرش بیاد.😔 ما داشتیم ایام ماه رمضان روایاتی که در مورد قبر و قیامت بود. بچه ها سرکلاس می لرزیدند، گریه می کردند می گفتند خانوم ما اینا رو نمی دونستیم حالا الان چی کار کنیم❓❓❓😭 👈از این به بعد هر خانومی می بینی تو جامعه، مشکلی داره، افسرده ست، دست بچه ش تبلت داده تو حرم که خفه ش کنه یا حالا از نظر آرامشی اون ثبات رو نداره بگو این خواهر منه، وظیفه منه که بهش یه خدماتی رو ارایه بدم. اگر کسی در این مسیر قدم برداره بهش چی می دن❓❓❓ 🌺 اجر_شب_قدر 🌺 ♀ حالا چه اون طرف به مقصد برسه چه اون طرف به مقصد نرسه. ☺️ اخلاقتان را با همسر و خانواده باید به این شکل باشد هر چقدر ارتباط فامیلی شما نزدیکتره می شه رعایت حد و حدود بيشتره.✔️ 💑 برای بحث بلوغ_عاطفی، دین ازدواج را از قصد قرار داده که ما هر طور شده به بلوغ عاطفی برسیم. ✅ توی بحث بلوغ عاطفی اگر شما بخواین نسبت به جامعه حسن_خلق داشته باشید باید اینو در « نظام خانواده » تمرین کنید. 👈من الان مثلا می رم مهموني ، می گم چنگالم نیفته از روی میز، آبروی من نره، اینجوری نشه، کج نشه، چادرم فلان باشه، خوب برخورد کنم. ✅ تمام این قواعد و باید و نبایدها، صدش باید در خونه اجرا بشه. یعنی شما در بحث های ارتباطی در خانواده باید خودتونو غلام هم بدونید. 💝 زهرا اطهر سلام الله علیها و آقا امیرالمومنین علی( علیه السلام ) حتی در کلام هم، خود را فدایی هم می دونستند. نفسی لک الفدا، روحی لک الفدا جونم به فدات، روحم به فدات. 💐 آقا رسول اکرم( صلی الله علیه و آله) یکبار، سه مرتبه خانم حضرت زهرا( سلام الله علیها) را صدا کردند، حضرت زهرا( سلام الله علیها) هر سه مرتبه شو این شکلی جواب می دادند جان فاطمه به فدایت، پدرم، جانم. ❌ سه مرتبه ما رو یکی صدا کنه چه طوری جواب می دیم؟ می گیم چی می گی دستم نجسه، بگو، رو آیفونه. 😤 آیا با حوصله جواب می دیم⁉️⁉️ از امروز حوصله دیگران را داشته باش😍 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 دعاى آخر ماه شعبان و اوّل ماه رمضان «أَللَّهُمَّ! ... وَاجْعَلْنِى مِنْ صالِحِ خَلْقِكَ فِى الْعَمَلِ وَ الْأَمَلِ وَ الْقَضآءِ وَ الْقَدَرِ.» خداوندا! ... مرا از شايسته ترين آفريده هايت در عمل و آرزو و [در برابر] قضا [و سرنوشت حتمى] و قدَر [و مشخصات چيزهايى كه اراده فرموده اى] قرار بده. از مجموع جمله هاى اين فراز معلوم مى شود: كسى مى تواند از افراد صالح شود كه از چهار جهت كسب شايستگى و صلاح كرده باشد: 1. شايستگى در عمل 2. شايستگى در آرزو 3. شايستگى در برابر قضاى الهى 4. شايستگى در برابر قَدَر 📚نور هدايت، ج1، ص: 17، تالیف عارف واصل آیة الله سعادت پرور (ره) @zendegiasheghane_ma
😍 ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم آن قــدر به عمــرم رمضان آمده رفته... فرارسیدن‌ماه‌رمضان‌مبارررک🌸💝 💚🍃 @zendegiasheghane_ma
✨الهی من همانم بی پناهم بجز الطافتان راهی ندارم☘ الهی گاه گاهی یک نگاهی به این عبده ذلیلت، کن عطائی☘ الهی من حقیرم،ناتوانم تویی سرور به این عالم، خدایی☘ الهی تو رئوفی ، مهربانی کریمی و رحیمی ، باصفائی☘ الهی ماندگاری ، نازنینی تو پوشاننده هر عیب مائی!☘ الهی آمدم دستم بگیری نیازم را ببین یا رب الهی ☘ 🌸شبتون پر از آرامش و یاد خدا🌸 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا