🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#چالش
#خاطرات_خواستگاری از نوع خنده دار😄
#ارسالی_اعضا
سلام ..خوبید ..عیدتون مبارک..
بابت سوتی ها بگم ..
ما چون ازدواج مون سنتی بود و من هم خیلی خجالتی .نام همسر من عادل و من بخاطر اینکه خیلی خجالتی بودم روزی که برای خواستگاری اومدن گوش هام اون روز سنگین شده بود و اسمشونو نادر شنیده بودم حتی توی اون یک ماهی که صیغه محرمیت داشتیم تا برای مراسم عقد حاضر بشیم من این بنده خدا رو نادر صدا میزدم و ایشونم بخاطر اینکه من ناراحت نشم بهم چیزی نگفتن تا اینکه شناسنامه هامونو دیدم چقدر خندیدم😁😁😁😁
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ #چالش #خاطرات_خواستگاری 📞الو .. الو .. هستی بدو بدو بیا اینجا که کارت دارم 🏃♂🏃♂🏃♂
خاطره ندارید واقعا ؟؟؟😄
مگه میشه ؟؟
مگه داریم؟؟
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
😉😄
#ارسالی_اعضا
سلام...
عیدتون مبارک🌹
جلسه ی دوم خواستگاری که قرار شد همسرم بیان برای صحبت های اساسی و مهم تر بخاطر اینکه فرصت زیادی نداشتم که فکرامو خوب بکنم(بخاطر اینکه فاصله ی جلسه ی اول و دوم فقط دو روز بود ) و چون موقع استرس بنده کلا یادم میره اسمم چی بوده😅 اومدم تمام سوال هامو روی برگه ی a4 نوشتم
ولی اصلا روم نمیشد درش بیارم 🤣
ولی یواشکی از زیر چادر بازش کرده بودم و میپرسیدم دیگه اخرهاش همسرم گفتن راحت باشین کاغذ رو در بیارین منم یه کاغذ دارم😂
و این چنین شد که زندگی عاشقانه ی ما شروع شد😁
💞 @zendegiasheghane_ma
صفحه #شانزدهم از قرآن 🌹
جزء #یک🌹
سوره #بقره🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید اسدالله رشیدی😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت94 #فصل_یازدهم دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. تو
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت95
#فصل_یازدهم
نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.»
پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.»
گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.»
پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.»
زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.»
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.»
این را که شنیدم، پاهایم سست شد.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت96
#فصل_یازدهم
اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود.
جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.»
نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.»
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
شــب زیبـاتون متبـرک بہ
گـرمـی نـگاه خـ♡ـدا
✨الــهی
دلخوشیهاتون افـزون
دلاتـون از غـم و غصـه خالی
و جمـع خانـوادهتـون
پر از دلگـرمی و عشـق و لبخنـد
✨خـدایا
دستـم بہ آسمـانت نمیرسد
اما تـو ڪه دستت بہ زمین میرسد
در این شـبهای زیبـای بهـاری
عـزت دوستـان و عزیـزانم را
تا عـرش کبریایی خود بلنـد کن
و عـطا کن بہ آنـان
هر آنچه برایشـان خیـر است
و دلشـان را لبـریز کن از شـادی
💞 @zendegiasheghane_ma
⏪ تقوا مهمترین رمز فرج
🍀 امام زمان در توقیعی میفرماید: ما در مراعات شما کوتاهی و سستی نکردیم و یاد شما را فراموش نکردیم و اگر این نبود؛ هر آینه به شما بلای سخت نازل میشد و دشمنان، شما را مستأصل میکردند.
🍀پس بپرهیزید از خداوند و تقوا پیشه کنید و ما را بر بیرون آوردنِ شما از فتنه ای که بر شما آمده است،یاری کنید.
🔴 این هشداری جدی است برای مهدیاران که خود حضرت صاحب الامر عامل ظهور را تقوا معرفی میکند👇
💠حاسِبوا قبلَ أَن تُحاسَبوا...💠
📚 برگرفته از کتاب لواءالانصار
#وظایف_منتظران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_الکبری
#شب_سی_و_چهارم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃بـرای سلامتی و ظهـور
آقـا امـام زمـان عـج
صلوات بر محمد و آل محمد ﷺ🍃🌸
اَلسَّـلامُ عَلیک یا بَقِیـة الله عج
🌸 اَللَّهُـمَّ 🌸
🌿 صَـلِّ 🌿
🌸 عَـلَى 🌸
🌿 مُحَمَّـد 🌿
🌸وَ علی آلِ 🌸
🌿 مُحَمَّـد🌿
💞 @zendegiasheghane_ma
#حدیث_عشق
#استقبال_ازهمسر
شخصی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت : همسری دارم که چون به خانه می آیم به استقبال من می آید و چون بیرون میروم، همراهیم می کند؛ و چون مرا غمگین میبیند، میگوید:اگر غم وغصه رزق و روزی را میخوری، که خدا آن را میرساند و اگر غم وغصه آخرت را داری ، خدا بر غمت بی افزاید...
رسول خدا(ص) فرمودند:خدای عزوجل کارگزارانی دارد که همسر تو از جمله آنان است ونیمی از پاداش شهید از آن اوست
عوالی الالی ج3 ص291
@💞 @zendegiasheghane_ma
#خانه_های_نورانی
#هرخانه_یک_جشن
بخشی از تدارکات اعضای کانال برای جشن #نیمه_شعبان
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
📞الو .. الو .. هستی
بدو بدو بیا اینجا که کارت دارم 🏃♂🏃♂🏃♂
می خوایم یه چالش راه بندازیم با کمک خودتون ازز
سوتی هـ😂ـاتون در
.
.
.
.
#خواستگاری 😜😝
چی کار کردین ؟ چیکار نکردین؟..
کجا رَد دادین😅
میدونم همه تون تجربه شو دارین😜
اعضای فعال ببینم چه میکنیدااا🙌
تجربیات گرانبــهاتونو برای شرکت در چالش به
@yamahdi85
ارسال کنین
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
#ارسالی_اعضا
سلام برای چالش جدید.
موقعی که همسرم اومده بودن خواستگاریم.من برای اینکه تا بحال ایشون رو ندیده بودم همش فک میکردم چهرشون چه شکلیه.از آخرم به آبجی کوچیکم گفتم برو کنار اپن یواشکی ازش عکس بگیر تا من ببینم🙈😁بعد که عقد کردیم شوهرم گفت فهمیده ازش عکس گرفتیم😢😄
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
سلام،ماجرای جالب خواستگاری من☺️
ما کلا شش تا خواهر بودیم و من چهارمی بودم واولی بودم که ازدواج کردم،شب خواستگاری از اونجایی که آبجیای شیطونی دارم و اونا هم میخواستن خواستگار بنده رو ببینن یه ترفند جالب زدن،یه تیکه آینه برداشتن از بغل در جوری گرفتن که شوهرم تو تیر رس نگاهشون بود😁نگو که همسرم هم اونا رو میدیده بنده خدا خیس عرق شده بود از خجالت😅،بعد ها این شده بود سوژه خنده های همسرم و خواهرام
یه خاطره ماندگار هم از صحبت هامون، از اونجایی که خونمون کوچیک بود و یه اتاق پر از دخترای مجرد😄 یه اتاقم که مهمون بود،ما برا صحبت رفتیم تو ماشین عموم صحبت های قبل ازدواج رو کردیم😌
#ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma