eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت26 🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_وششم خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحش
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🖤🖤 🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ (ایها) اَلثَّائِرُ بِدَمِ اَلْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ... 🏴سلام بر تو ای منتقم داغ های کربلا... این صدای اَینَ الثائر سرزمین کربلاست، که گوش تاریخ را پر کرده... 🏴برگرد واین دلهای داغدار را التیام بخش! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس شبتون پر نور   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ بر نور دل و دیده زهرا صلوات🖤 بر دخت گرانمایه مولی صلوات🖤 بر مظهر صبر و حلم و ایمان و شرف🖤 بر یاورِ حسین زینبِ کبری صلوات🖤 🖤 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🖤   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارشنبه ها و مباحث ان شاءالله مورد استفاده تون قرار بگیره😊
🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک ♦️👈3- تکمیل پازل ها: برای این کار می تونید عکس های مورد علاقه ی فرزندتون رو از اینترنت بگیرید و به کمک نرم افزارهای مخصوصِ تبدیل عکس به پازل یا بوسیله ی خلاقیت خودتون عکس ها رو برش بزنید و به پازل تبدیل کنید و هربار که عملیات با موفقیت انجام شد یه تیکه از اون عکس بیاد و روی دیوار بچسبه و بعد از یه مدتی اون عکس ها کامل بشه. ابتدا عکس ها رو به پازل های چهارتکه برش بزنید و بعد به تدریج تعداد تکه ها رو بیشتر کنید . هربار که یه تکه رو آوردید سعی کنید ادامه ی تکه ی قبلی باشه که یه قسمت از شکل رو کامل شده ببینه و ذوق کنه و یا حتی می تونید از خودش بپرسید که این تکه باید کجا بچسبه؟ این طوری با یه تیر دو تا نشون میزنید!😉👌 ♦️👈4 - استفاده از ساک جادویی یا کیسه ی گنج: از یک ساک جادویی یا کیسه گنج استفاده کنید. می‌توانید یک کیسه کوچک رنگی بردارید و آن را پر از اسباب‌بازی کوچک کنید. اگر اسباب‌بازي‌ها با موضوع دست‌شویی رفتن باشند بهتر است، مانند لگن‌های کوچک، دوش حمام، صابون‌های تزئینی، شلنگ، حوله و... یا با مقواهای رنگی این اشکال را ببرید و درون کیسه بیندازید. سپس هر بار که کودک موفق شد او را تشویق کنید و اجازه دهید خودش اسباب‌بازی یا ماکتی را از درون ساک جادویی بیرون بیاورد و درون یک جعبه کفش نگه دارد تا قسمت بعدی آن را دفعه بعد به دست آورد. 😊👌 با این کار او تشویق می‌شود به دست‌شویی برود تا سرانجام دست‌شویی کوچک و ماکت خود را کامل کند.😉 پس از مدتی می‌بینید او به استفاده از لگن و دست‌شویی عادت کرده. همچنین می‌توانید این کار را با یک صندوقچه گنج امتحان کنید، کشف چیزهای جدید همیشه برای کودکان لذت‌بخش است.👌 ♦️👈5- بازی های تشویقی: یکی از علاقمندی های بچه ها بازی کردن با والدینشون هست شما می تونید از بازی های مختلف برای تشویق فرزندتون کمک بگیرید و با روش بازی اون رو به دستشویی ببرید مثلا می تونید به حالت چهار دست و پا روی زمین قرار بگیرید و صداتون رو عوض کنید و بگید بوق بوق من ماشین دستشویی هستم و دنبال مسافر می گردم کسی هست بیاد سوار من بشه؟ 😄 اونوقته که می بینید فرزندتون بدون هیچ زور و فشاری به سرعت می دوه و سوار ماشین دستشویی می شه و بدون دردسر بعد از انجام عملیات از دستشویی بیرون میاد تا دوباره سوار ماشین دستشویی بشه!😀😀😀👌 ♦️👈6- تشویق های زبانی: از فرزندتون تعریف و تمجید کنید و بهش بگید که چقدر خوشحال هستید که بزرگ شده و مثل آدم بزرگا توی دستشویی کارش رو انجام میده و از معایب پوشک که توش راحت نبود و گاهی پاش رو می سوزوند براش بگید و بگید یادته کوچولو بودی همیشه مجبور بودی پوشک بپوشی و اذیت می شدی؟... ♦️👈7- تشویق های معنوی: از تاثیر شگفت انگیز تشویق های معنوی بعد از انجام عملیات غافل نشید😇 مثلا فرزندتون رو به طور ویژه و متفاوتی با مهربانی بغل کنید و با ذوق بوسش کنید یا اون رو چند دور توی هوا بچرخونید و خوشحالی خودتون رو از اینکه توی دستشویی جیش کرده ابراز کنید. ♦️👈8- خواندن شعر دستشویی: می تونیم هر بار که این عمل انجام شد یک شعر که حتی می تونه به اختراع خودتون باشه رو با شادی بخونید. مثلا ما یه شعر داشتیم که درسته قافیه و اصول شعری خاصی نداشت ولی چون با حالت آهنگین و ریتمیک می خوندیم مورد استقبال فرزندم قرار گرفته بود. ❤️«دستشویی کردم من ، شده چه راحت، این دل من!»😁 و وقتی این دل من رو می گفتیم دستامون رو هی میزدیم روی شکممون به حالت طبل و می خندیدیم...😀 وقتی هم که فرزندم اعلام دستشویی می کرد، چون اوایل از زمانی که اعلام می5 کنند تا اون زمانی که دستشویی ها می آیند بیرون زمان کوتاهی هست، من به فرزند می گفتم، بیا این شعر رو برا دستشویی ها بخونیم و با هم می خوندیم: ❤️«دستشویی ها ! دستشویی ها! الان نیاید... هر وقت گفتم، بعدا بیاید» 😁 👌اینطوری به فرزندم بطور غیرمستقیم می گفتم که خودش رو نگه داره و مواظب باشه و فرزندم هم با من بصورت آهنگین این رو تکرار می کرد و می خوند و تا رسیدن به دستشویی همین روند ادامه داشت.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک ♦️👈 9- ماژیک های تشویقی: یکی دیگه از علاقمندی های بچه ها نقاشی هست، حالا اگه نقاشی با ماژیک باشه اونم روی دیوار دیگه خیلی بیشتر براشون جذاب هست. یکی از روش های تشویقی که استفاده کردم این بود که ماژیک وایتبرد براش گرفتم و اونم اجازه داشت با ماژیک روی دیوارهای دستشویی نقاشی بکشه و براش توضیح داده بودم که این ماژیک معمولی نیست و ماژیک وایتبرد هست و به راحتی پاک میشه و فقط اجازه داره روی دیوارهای دستشویی یا حمام باهاش نقاشی بکشه تا یه وقت بعدا روی دیوارهای خونه نقاشی نکشه. 👌😉 اون هم این مساله رو به عنوان یک قانون پذیرفته بود و بعد هم دستمال کاغذی دستش میدادم تا خودش دیوار رو پاک کنه. 😊 این روش برای زمان هایی که لازمه مدت بیشتری توی دستشویی باشه مفیده وگرنه باید یک انگیزه ی قوی تری برای خروجش از دستشویی بهش بدید چون معمولا این روش تشویقی خیلی براشون جذاب و جالب هست و به راحتی ازش دل نمی کنن!😳😳😳 ♦️👈10- رنگ های انگشتی: روش دیگه می تونه استفاده از رنگ های انگشتی باشه. برای اینکه خیالتون راحت تر باشه که اگه غفلت کردید این مواد شیمیایی رو به لب و دهنش نزدیک نمی کنه می تونید رنگ های انگشتی ساخت خودتون رو تولید کنید برای این کار چند تا ظرف رو بردارید و توی هر کدوم مقدار کمی ماست بریزید، توی هر ظرف یه رنگ خوراکی اضافه کنید و هم بزنید و به همین راحتی انواع رنگ های انگشتی رو تولید می کنید.👌 👈نکته: از این رنگ ها توی حمام هم می تونید استفاده کنید و مدت زمان زیادتری رو اونجا نگهش دارید تا فواصل زمانی دستشویی هاش دستتون بیاد.😉 ❤️همین شعر و بازی که توی این پروژه دخیل می شوند ، این پروژه رو از حالت خشک و یه معضل دور می کنه و یه حس دوست داشتنی نسبت به اون توی ذهن بچه به جا میذاره. ♦️👈11- تشویق به سبک کُزِت:😂 فرزند من علاقه ی زیادی به دست زدن به فرچه و جاروی دستشویی داشت و من بخاطر این قضیه خیلی اذیت میشدم . ولی دیدم همین فرچه و جارو چقدر می تونه منو توی رسیدن به اهدافم یاری کنه. و این شد که یکی از راه هایی که بچه ام رو به دستشویی هدایت می کردم!😉 بهش می گفتم هر وقت دستشویی هات اومدند میخوای با هم دستشویی رو فرچه و جارو بکشیم که تمیز بشه... و همونجا بود که یه چیزی عین فشفشه خودش رو به دستشویی می رسوند و اون کسی نبود به غیر از بچه ی من و به ذوق کار کردن با این وسایل کارش رو هم انجام میداد😂😂😂 شاید بطور غیرمستقیم هم یاد میگرفت که بعد از اینکه دستشویی کردی باید نگاه کنی ببینی اطراف دستشویی تمیزه یا نه!😉👌 ♦️👈12- بردن عروسک به دستشویی: انگیزه ی دیگه ای که می تونیم به وسیله ی اون بچه ها رو بدون مقاومت به دستشویی هدایت کنیم اینه که بگیم : «بیا با هم عروسکت رو ببریم دستشویی».😁😉👌 یه مدت که فرزندم برای اومدن به دستشویی مقاومت می کرد بوسیله ی یه مقوا برای عروسکش لگن درست کرده بودم و چون بعضی وقتها فرزندم بدون دمپایی به دستشویی می رفت برای عروسکش هم بوسیله ی مقوا دمپایی درست کردم و روی اون رو با گل تزیین کردیم. وقتی می گفتم بیا عروسکت رو ببریم دستشویی سریع دمپایی های عروسکش رو پاش می کرد و خودش هم دمپاییهاش رو می پوشید و مکالمه هایی در این میان بین عروسک و فرزندم انجام میشد که منجر به رسیدن به هدف میشد.😊👌 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برای هر مادری یه طرح تشویقی درخور شخصیت بچه اش به ذهنش میرسه؛ چون یه مامان بهتر می دونه که فرزندش به چه چیزایی علاقمنده ؛ فقط کافیه که یه کم ریزبینانه تر فرزندتون رو نگاه کنید و برطبق علاقمندیهاش تشویقش کنید.👏👏👏   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک 📚از بین بردن ترس بچه ها: ♦️👈بعضی از بچه ها فکر می کنن جیش و پی پی قسمتی از بدن اونهاست که دارن از دستش می دن و ممکنه از این عمل ترس داشته باشن به همین خاطر بهتره که شما توضیحاتی رو به زبان ساده براشون بگید. 👌 مثلا من به فرزندم گفتم که «وقتی شربت و آب میخوری میره توی دلت، برای اینکه دلمون باز هم جا داشته باشه که دوباره شربت و آب بخوریم باید شربت قبلی ها از دلمون بیان بیرون و وقتی میخوان بیان بیرون جیش میشن و یه کم قلقلکمون میدن و در میزنن تا بیان بیرون اما ما نباید همینجوری اجازه بدیم بیان اول باید اونا رو به خونشون برسونیم بعد اجازه بدیم بیان، خونشون هم کجاس؟ آفففففففففرین دستشوییه...» 😄😉👌 ♦️👈گاهی ترس بچه ها به خاطر عکس العمل های تند ماست. 😕 باید مراقب باشیم که در قبال جیش یا پی پی اونا از خودمون عکس العمل تند و بدی نشون ندیم وگرنه میترسن و کار خودمون سخت میشه. 😳 باید سعی کنیم که خیلی عادی برخورد کنیم و توضیحات لازمه رو همون لحظه بهشون بدیم. 👌مثلا من در مورد جیش یا پی پی به فرزندم گفتم که «جیش ها و پی پی ها آلودگی دارن و نباید رو فرش بریزن و اون ادامه می داد نباید روی مبل بریزن من می گفتم بله دوباره میگفت نباید روی موکت بریزن و همینطور ادامه میداد و من تایید میکردم!...»😁😉 ❌البته در مورد پی پی یه کم کار حساس تر هست و اولین برخورد شما میتونه خیلی مهم باشه. معمولا بچه ها در ساعات مشخصی از روز عمل دفع رو انجام میدن و دیگه هر مادری بعد از دو سال و اندی تقریبا زمان شروع این عمل متوجه ی اون میشه!😳 در آغاز پروژه هم شما باید سعی کنید در زمان هایی که مشکوک هستید گوش بزنگ باشید و تا متوجه میشید که عملیات میخواد شروع بشه به همون بهانه های خوراکی و روش های تشویقی ببریدش تا همه و یا اگه کمی دیر متوجه شدید حداقل بقیه عملیات رو توی دستشویی انجام بده! 👌 🌟🌟🌟یادتون باشه که همه چیز باید براش حالت بازی داشته باشه.🌟🌟🌟 دفعه اول که فرزندم توی دستشویی پی پی کرد سعی کردم خیلی تحویلش بگیرم و کاری کنم که بهمون خوش بگذره تا دفعات بعد هم با یادآوری اون خاطره ی شیرین!!!! 😄راحت تر باهام بیاد و همکاری کنه و ترسی از این عمل در ذهنش ثبت نشه.😉👌 مثلا برای اینکه بچه دفعه اول از پی پی نترسه می تونید بگید ببین شبیه چی شده و به قول یه مامانی در مورد این اشکال و آثار هنری بچه صحبت کنید! 😳 البته نه خیلی زیاد اندکی مختصر و مفید!😐 و جالبه که این کار هم یکی از علاقمندی های خیلی از بچه هاست و حتی گاهی همین میشه انگیزه ی اونا برای رفتن به دستشویی تا ببینن این دفعه پی پی شبیه چی میشه!!!! 😳😳😳 البته این رو هم بگم که من خودم این برخورد رو برای فرزندم نداشتم و خودش باب این بحث رو باز کرد و من فقط همراهیش کردم و در نقش سرکوب گر عمل نکردم😐 ✅یک نمونه: دفعه ی اول که فرزندم عمل دفع رو توی دستشویی انجام داد و من احساس کردم با دیدن اون جا خورد، سریع ابراز احساسات کردم و از جانب تک تکشون صحبت کردم و شخصیت دادم تا از اونا نترسه! و بعد با همه ی دستشویی ها بای بای کردیم و گفتیم برید خونتون و اونا رفتند و از ما تشکر کردند که کمک کردیم تا به خونشون برسند. به این ترتیب هر وقت که احساس می کردم دستشویی داره و از اومدن به دستشویی امتناع می کنه از جانب اونا حرف میزدم و می گفتم که می خواهند بروند خونشون و از این حرف ها... 😉 ✅نمونه دیگر: (تجربه ی یکی از مامان ها) گاهي پي پي ها به ما زنگ ميزنند و ميگن ما راهمون را گم كرديم و بايد كمكمون كنيد بياييم بيرون و گوشی تلفن هم در واقع دست من بود به این شکل که يك دستم را مثل كاسه گود ميگردم و دست دیگه رو مشت میکردم و ميگذاشتم داخل اون دستم و مثلا تلفن زنگ ميزد و من گوشي یعنی دست مشت شده ام را ميبردم سمت گوشم و با جناب پي پي صحبت ميكردم!!! ادامه دارد....   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥🌹 خانم کارشناس ارشد خانواده سلام بنده یک راهنمایی ازتون می خوام یه دختر ۹ ساله دارم چند ماهی از جشن تکلیف می گزره برای حجاب کردن کمی مشکل دارم البته حرف کوش می کنه قبلا حجاب می کرد اما حالا باید بیشتر داشته باشه براش سخته جامعه می بینه دوستاش، میگه چرا اونا رعایت نمی کن من باید ... چرا باید خودم بپوشنم چرا خدا این قرار داده چرا بزرگ شدم ..‌ من تا جایی تونستم از قرآن حدیث اطلاعات دارم توضیح میدم داستان فرشته ها تعریف می کنم داستان صدف ومروارید ولی باز قانع نمی شه بااین حال حجاب رعایت می کنه ولی با اکراه ببخشید طولانی شد اگه می شه راهنمایم کنید امسال همه روزهاش گرفت ، سلام عزیزم،، ✅اطاعت پذیری خودتون رو از همسر در فضای خونه،، به صورت آشکار و مشخص ظاهر کنید. تا پایه های ولایت پذیری فرزندان تون گذاشته بشه،، ✅ تا میتونید هم خودتون هم همسرتون،، نسبت به چادر و حجاب ابراز علاقه کنید و بگین،، من عاشق چادر و حجاب هستم و همینطور عاشق دخترهای محجبه. ✅به دخترتون بگین خودت انتخاب کن،، میتونی هر طور دوست داری لباس بپوشی،، خدای بزرگ بهت قدرت انتخاب داده،، من و بابا هم دوست داریم خودت حجاب و پوشش ات رو انتخاب کنی،، ✅ اگه نخواست چادر بپوشه،، اصرار نکنید. بدون هیچ عکس العمل و فیدبک عادی عادی و خیلی خشک برخورد کنید. ✅آگه چادر پوشید،، در کلام هیچ چیزی نگین اما در نگاه با تحسین و محبت خیلی زیاد نگاهش کنید و رضایت و خشنودی خودتون رو در عمل( بدون کلام ) نشون بدین. ✅ هر چند وقت یه بار،، جایزه های کوچولویی در چادرش مخصوصا چادر نمازش قرار بدین. ✅صوت ها و کلیپ های کوتاه در مورد دینداری و حجاب،، از اساتید اخلاق مثل آقای پناهیان،، عالی،، شجاعی، همیز و... براش بذارید تا پایه های دینداری اش محکم بشه ان شا الله..   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧒🏻👦🏼🧒🏻👦🏼🧒🏻👦🏼🧒🏻👦🏼🧒🏻 ❌ ✳️ برای اصلاح اشتباهات رفتاری فرزندتان و متنبه كردنش، هرگز محبت خود را از او دریغ نكنید. حتی اگر فرزندتان پس از شنیدن این جمله، هرگز اشتباهش را تكرار نكند، نمی‌توانید آن را عبارتی تربیت‌كننده بدانید. ⛔️ *شما به عنوان والدین او، باید محبتی بی‌قید و شرط را نثارش كنید* 💟 كودك شما باید بداند در صورت اشتباه كردن، همه محبت شما را از دست نمی‌دهد و تنها دلخورتان می‌كند. 💟 او باید بداند با یك اشتباه همه وجودش زیر سوال نمی‌رود و باید باور كند احساساتی كه نسبت به او دارید، ناپایدار و تغییرپذیر نیستند.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
1_410149503.mp3
13.11M
دکتر   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
😍😍 از قشنگترین چسبندگان دنیا الهی نصیب همتون چند تا صالح و سالمشون بشه👶🏽👦🏻 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
به نام خداوند مهربانی ها🌸🌱 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_دوم در نکات قبلی متوجه شدیم که امر
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 ، کار فرهنگی نیست❌❌ در آیه ۱۰۴ سوره آل عمران دو عبارتِ دعوت به خوبی ها (کار فرهنگی)و رو به صورت جدا از هم آورده و متوجه میشیم که این دو ،دو عمل خوب ولی کاملا جدا از هم هستند😉 کار فرهنگی چند مشکل داره 🤔👇 1️⃣همه خودشون رو در معرض کار فرهنگی قرار نمیدن ☹️ مثلا همه نمیرن کتاب شهید مطهری درباره حجاب رو بخونن یا همه به سخنرانی مذهبی نمیرن 2️⃣کار فرهنگی دیر بازدهی میده اما امر به معروف زود بازدهه 3️⃣میگن پیشگیری بهتر از درمان هست عه ؟؟ یعنی برا بیمار هم فقط پیشگیری کفایت میکنه؟؟😅 مثلا یک بیمار کرونایی بگه پیشگیری بهتر از درمان هست و هیچ کاری جز شستن دست ها انجام نده این منطقیه؟ ؟ خب عزیزان ، معلومه که برای بیمار دیگه پیشگیری کافی نیست❌❌❌❌❌ دارو و درمان لازمه💊💉 مثل دارو برای جامعه بیمار می مونه😉😉 کار فرهنگی و هر دو خوب و لازم اند و هیچ کدام جای دیگری را نمیگیرد مانند دو بال یک پرنده🐦🐦 این پیام رو منتشر کنید...🌺   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت28 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش ز
💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══