eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 صادقانه بشنوید👂👂👂 ممکن است شما احساسات خصمانه تان را پنهان کنید و در لحظه ای که او از احساساتش حرف می زند وانمود کنید که درکش می کنید و همه چیز برای تان قابل پذیرش است اما باید بدانید که این بدترین راه است. اگر او بفهمد که همدردی شما صادقانه نیست و قضاوت دیگری روی حرف های او دارید اما نشان نمی دهید، قطعا از آن به بعد روی احساساتش سرپوش خواهد گذاشت. او این نقاب دروغین را روی صورت شما تشخیص خواهد داد و به محض دیدنش از شما فاصله خواهد گرفت. به جای این کار، اجازه بدهید که او حتی آسیب پذیری تان را ببیند و به جایش نوعی حس اعتماد را در شما تشخیص دهد. ✍در زندگی مشترک هرگز تظاهر نکنید صادق و روراست باشید👌 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ❤بسم رب الشهدا❤ ! 💪در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم، مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟گفتم:‌ «فعلا نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم! 🍃تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌ اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم، می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج! 💞‌مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید. اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. 💕من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...» 💟با ساده‌ترین لباس به خواستگاری آمد؛ 👕پیراهن آبی آسمانی ساده، 👖شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده. 💐یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود 🍰با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ! ادامه دارد..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 @zendegiasheghane_ma
  رمان   _نمیخوام یه نامحرم سر هر استوری بهم پیام بده +ای بابا! ما که کاری نمی کنیم آخه.. _مگه قراره کاری هم انجام بدیم؛اینکار درست نیست..! +ببین من خودم متاهلم،3ساله ازدواج کردم؛همسرمم دوست دارم! _چه خوب! امیدوارم خوشبخت باشید! +بله هستیم! خیلی هم خوشبختیم! _خب خیلی خوبه که.. +اما آدما گاهی نیاز دارن با کسی حرف بزنن..درد و دل کنن.. _وا! خب همون حرفا رو به همسرشونم میتونن بگن دیگه! +د نه دیگه...وقتی با زنم دعوا میکنم نمیتونم برم با خودش حرف بزنم که.. یه وقتایی آدم یه حرفایی داره که نمیتونه به شریک زندگیش بگه.. _حرفاتون خیلی برام عجیبه!! +چیش عجیبه فرشته ی روی زمین☺️ _میشه اینطوری صدام نکنید😒 +چشمممم فرشته خانومم! _بحث محرم و نامحری چی میشه؟! همون حرفا رو به هم جنس خودتون بزنید،اینطوری بهتره.. +همجنسا اکثرا تو زرد از آب در میان،بعدشم چرا انقدر سخت میگیری حالا! _من سخت میگیرم؟ +آره دیگه...ما که نمیخوایم ارتباط جنسی با هم داشته باشیم انقدر بزرگش کردی؛میخوایم گاهی دو کلمه با هم اختلاط کنیم همین!نمیخوام بخورمت که! _ببخشید من نمیتونم با شما صحبت کنم خیانت که فقط رابطه جنسی نیست!لطفا دیگه پیام ندید.. +عهههه صبر کننن..کجا رفتی؟ میخوام باهات حرف بزنم. خیلی بد اخلاقی😕 حرفاش همش توی ذهنم رژه میرفت هی با خودم سبک سنگین میکردم..! چند روزی دور اینستا خط کشیدم.. خودمو سرگرم کتاب خوندن و دید و بازدید کردم. کیوان جدیدا کارش طول می کشید و شبا دیر می اومد خونه،منم بشدت حوصله ام سر میرفت! این اواخر دیر اومدنای کیوان و خستگیاش اذیتم میکرد.. زندگی خوبی داشتیم،چیزی کم و کسر نداشتیم به لطف خدا.. من و کیوان دختر خاله پسر خاله بودیم 6سال بود ازدواج کرده بودیم،تقریبا همه چی رو براه بود! کیوان عاشق بچه بود،دو سالی بود که مدام با زبون بی زبونی میگفت دلش میخواد بچه داشته باشیم! اما من بهانه می آوردم که هنوز زوده.. خودمون بچه ایم،بچه میخوایم چیکار! واقعیتش حس میکردم نمیتونم مسئولیت یکی دیگه رو به عهده بگیرم کمی میترسیدم،حرفای دیگران هم روم تاثیر داشت. خیلیا بهم میگفتن حالا جوونید،خوشگذرونی کنید!وقت واسه بچه دار شدن زیاده.. اینجوری شد که نخواستم حس مادری رو به اون زودی تجربه کنم.. ادامه دارد... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 💞 @zendegiasheghane_ma
🍃🌀🍃🌀🍃🌀🍃 نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که بعضی ها فکر می کنند چون را در دست اقدام دارن حتما و انرژی شان را باید معطوف به همون کار کنن📛. درصورتیکه کار رو با و تقسیم کردن به زمان های مشخص می شه به راحتی در کنار بقیه امور زندگی به سرانجام رسوند. ⭐️🍃♦️ مثلا دوختن یک لباس مجلسی⬅️. در ابتدا که کارش را شروع نکردید ممکنه سختی کار همه انرژی و فکر روزانه شما رو به خودش مشغول کنه و اگه لباسی رو بخواهین یک شبه تموم کنین باید تمام کارهای خودتون را تعطیل کنید تا فقط به همون یه کار برسید.🤔😳 معلومم نیست کیفیت لازم رو شاید به دست نیارید ولی اگر برنامه ریزی کنید، خردش کنید که روزانه مدت زمان مناسبی مثلا یک ساعت به این کار اختصاص بدهم، ظرف یک هفته به پایان می رسونم. هم کارهای دیگه تون زمین نمونده و هم کار بزرگ تون را به نحو شایسته ای انجام دادید.⬅️ این میشه برنامه ریزی قبل از عمل. میشه فکر کردن. ماها معمولا همین الان فکر میکنیم، همین الان هم مجبوريم انجام بدیم. به قصد کشتن خودمون و دیگران هم که شده 👇 این یعنی آرامش نداریم. همه کارها عقب میمونه میگیم چکار کنم چاره ای نیست. وقت ندارم. نميشه، هزارتا بهانه برای این عمل خودمون میتراشم حالا یا از آسمون یا زمین😄 در مورد اعمال عبادی هم به همین نحو عمل می کنیم @jalasaaat ارسال مطلب ✅ کپی ⛔
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. ✍️نویسنده: 💞 @zendegiasheghane_ma
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 ، کار فرهنگی نیست❌❌ در آیه ۱۰۴ سوره آل عمران دو عبارتِ دعوت به خوبی ها (کار فرهنگی)و رو به صورت جدا از هم آورده و متوجه میشیم که این دو ،دو عمل خوب ولی کاملا جدا از هم هستند😉 کار فرهنگی چند مشکل داره 🤔👇 1️⃣همه خودشون رو در معرض کار فرهنگی قرار نمیدن ☹️ مثلا همه نمیرن کتاب شهید مطهری درباره حجاب رو بخونن یا همه به سخنرانی مذهبی نمیرن 2️⃣کار فرهنگی دیر بازدهی میده اما امر به معروف زود بازدهه 3️⃣میگن پیشگیری بهتر از درمان هست عه ؟؟ یعنی برا بیمار هم فقط پیشگیری کفایت میکنه؟؟😅 مثلا یک بیمار کرونایی بگه پیشگیری بهتر از درمان هست و هیچ کاری جز شستن دست ها انجام نده این منطقیه؟ ؟ خب عزیزان ، معلومه که برای بیمار دیگه پیشگیری کافی نیست❌❌❌❌❌ دارو و درمان لازمه💊💉 مثل دارو برای جامعه بیمار می مونه😉😉 کار فرهنگی و هر دو خوب و لازم اند و هیچ کدام جای دیگری را نمیگیرد مانند دو بال یک پرنده🐦🐦 این پیام رو منتشر کنید...🌺   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی ‌‌‌ 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐🌟 ❣خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 🌻امیددارم آن‌جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم ها، آن‌ها را ببخشی. خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب‌ من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
دکتر ⬅️ ✍ کسی که وقتی یه علاقه ی تصویری برای فعالیت های خودش انتخاب میکنه ودیگه به زوجش هیچ کاری نداره؛ این قابلیت لازم روبرای زوجیت نداره. 📌 خوب بعد ازاین مقدمه ای که خیلی هم اساسی هست ومالازم داریم یه ارزیابی اولیه ازخودمون داشته باشیم ونقصمون رو دراین مسئله بریم تمرین کنیم که جبران کنیم؛ میرسیم به اینکه حالا وقتی که من میخوام برم برای آنچه که هستم. 👀 دقت کنید نه برای آنچه که می خواهم، می خوام برم برای آنچه که می خواهم یه هم جهت انتخاب کنم. مایه مقصد مشترک داریم، نیازی نیست سلیقمون در طی این مقصد هم شبیه ویکسان باشند.خیر.👏 اما می خواد نگاهمون به مقصد واحد باشه. فرض کنید من وخانم می خوایم بریم به یه تفریحی. این تفریح رو هردو دریه فضایی مثل کوهستان انتخاب کردیم. آیا چون من میخوام برم به کوه ،این خانم هم می خواد بره به کوه ما مقصدمون در کوه یکیه؟ خیر درمنظر اولیه یکسانیم، درعنوان مقصد یکسانیم؛اما درمسیر مقصد واحد نیستیم.💯 بعد به پای کوه میرسیم خانم می خواد همین جا سفره پهن کنه، دراین دشت ودامن کوه بشینه، نگاهی هم به این فضای اطرافش بیندازه واز این محیط استفاده کنه. من چی؟🤔 اگه من دارم اینجا به صعود ها فکر میکنم، به اینکه از این قله وسنگ ها بالابرم؛ آیا این خانم همسفر منه؟ ازاین مثال باید استفاده کرد دید من از جون این زندگی چی می خوام؟ وچقدر باید این روبرای اون مخاطبم تشریح کنم که اون بفهمه کجا داره پامیزاره؟ باکی داره مقصد یکسان انتخاب میکنه؟ 👣 نیادچندقدمی بعد ببینه اِ اینجا کجاست!😬 این داره منو کجا میبره! شماچرا اینجوری هستید؟! این چه رفتاریه؟ این چه برخوردیه!درگیری ها شروع شد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
⬅️ ✍ پس مسئله ی دیگه ای که می خواد خیلی اساسی وجدی نگاهش کنیم ببینیم ماخودمون چی هستیم. ببینید من تاحالا سراغ مخاطبم نرفتم که ببینم اون مخاطبی که می خوام انتخاب کنم براش چه شاخصه هایی بزارم. دارم میبینم منی که می خوام به سمت کسی راه بیافتم،برم اون ادم روبرای خودم انتخاب کنم: 1️⃣ قابلیت زوجیت دارم.👌 2️⃣ خودم رودرست کشف کردم که کی ام وچی می خوام.👌 خیلی از ازدواج هایی که شکل میگیره، فارغ از این مهم ها هست؛ یعنی خارج از این شاخص ها هست ..بعدرفتند وازدواج رو شکل دادند. مثلا یه اُنسی اومده بین این دونفر بعد یه علاقه ای شکل گرفته.... خوب عاطفه ها هم جاری شد واین ادم هارو به هم پیوند داد؛ اینااحساس کردند متعلق بهم اند بدون اینکه سنجش قابلیت ها ومقصد هاشده باشه. 📌 حالا وقتی میاند در کنار همدیگه انتظاراتشون هست که همدیگه رو رنج میده، بعد خواهر گفت تو مگه منو دوست نداری ؟🙄 مگه توبه من اینقدر التماس نداشتی؟ وقتی میگم اینجوری باش؛باش دیگه. اونم همین انتظار رو به مخاطبش تحمیل میده واون عاطفه های سنگینی که پیش از حرکت در مسیر زندگی بهم تعارف میکردیم الان سنگی شده که بهم پرتاب میکنیم.😮 💯 پس موضوع خیلی اساسیه که ماداریم چجوری به امر ازدواج نگاه میکنیم وچه قابلیت هایی رو فراهم کردیم. وآیادارم میرم کسی رو انتخاب کنم برای گرایش های خودم یا به دنبال این هستم که یک هم مسیر ویک هم جهت روانتخاب کنم؟👏 🚫 مراقب باشیم. مخصوصا در جوانی تبلور عاطفه ها هست، عاطفه ها جوشش می کنند. اگر بخوام از پنجره ی عاطفه انتخاب همسر بکنم بعد باهمین ابزار در مسیر زندگی حرکت کنم؛ این ابزار برای این مسیر قابلیت ندارد واگر جهت های ما معکوس باشد،یه زاویه ی بزرگی بین این جهت ها وجود داشته باشه. پایان قسمت سوم. 🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
💠 در مورد موقعیتی که در قسمت های قبل در مورد خرید با کودک سه ساله گفتم... شاید این سئوال برای شما هم پیش اومده باشه که وقتی بچه ی ما سنش کمتر از سه سال هست و این چیزا براش قابل درک نیست ما باید چیکار کنیم؟ 👈 در پاسخ باید بگم که در سنین پایین تر باید از روش همراهی کردن با کودک به اضافه ی تکنیک پرت کردن حواس استفاده کنید. ♦️ مثلا فرزند یک سال و نیمه یا دو ساله شما پشت ویترین یک مغازه می ایسته و مدام دست شما رو میکشه و کلمات نامفهومی رو همراه با گریه میگه 👈 اینجا شما باید اول بدون اینکه بخواید مقاومت خاصی از خودتون نشون بدید همراهیش کنید و بعد حواسش رو پرت کنید ✅ مثلا بگید: - چی شده؟ - میخوای ماشین ها رو تماشا کنیم؟ بـاشـه... - کدوما رو میگی؟ آهان اون ماشینه؟ - همون که آبی رنگه؟ قشنگه؟ - بله به نظر من هم خیلی قشنگه... - وای اون ماشین رو ببین اون قرمزه رو میگم - میدونی اسمش چیه؟ - بهش میگن تراکتور میدونی کار تراکتور چیه؟ - میخوای قصه اش رو برات بگم؟ - بیا این آبنبات رو بگیر بخور تا برات تعریف کنم و همینطور که آبنبات رو میگیره و میذاره توی دهنش با گفتن «یکی بود، یکی نبود» بغلش کنید و شروع کنید به گفتن یک قصه در مورد تراکتور! ✅ این یعنی : همراهی + پرت کردن حواس اینطوری هم اطلاعات فرزندتون رو بالاتر بردید و هم بدون گریه و زاری از مغازه دور شدید😏 📌 توجه داشته باشید نوع گفتگوی شما و اینکه قبلا توی خونه همین نوع برخورد رو در مورد مسائل دیگه با فرزندتون داشتید یا نه، در میزان موفقیت شما تاثیر مستقیم داره👌 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
33.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 قیاس یعنی چی؟! 🔹هیچگاه باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران قیاس نکنید... 🔸خلقت بر اساس نقصه... 💠گزیده‌ای از سخنرانی