💕زندگی عاشقانه💕
به نام خداوند مهربانی ها🌸🌱 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_دوم در نکات قبلی متوجه شدیم که امر
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_سوم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ، کار فرهنگی نیست❌❌
در آیه ۱۰۴ سوره آل عمران دو عبارتِ دعوت به خوبی ها (کار فرهنگی)و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر رو به صورت جدا از هم آورده و متوجه میشیم که این دو ،دو عمل خوب ولی کاملا جدا از هم هستند😉
کار فرهنگی چند مشکل داره
🤔👇
1️⃣همه خودشون رو در معرض کار فرهنگی قرار نمیدن ☹️
مثلا همه نمیرن کتاب شهید مطهری درباره حجاب رو بخونن
یا همه به سخنرانی مذهبی نمیرن
2️⃣کار فرهنگی دیر بازدهی میده
اما امر به معروف زود بازدهه
3️⃣میگن پیشگیری بهتر از درمان هست
عه ؟؟ یعنی برا بیمار هم فقط پیشگیری کفایت میکنه؟؟😅
مثلا یک بیمار کرونایی بگه پیشگیری بهتر از درمان هست و هیچ کاری جز شستن دست ها انجام نده
این منطقیه؟ ؟
خب عزیزان ، معلومه که برای بیمار دیگه پیشگیری کافی نیست❌❌❌❌❌
دارو و درمان لازمه💊💉
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر مثل دارو برای جامعه بیمار می مونه😉😉
کار فرهنگی و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر هر دو خوب و لازم اند و هیچ کدام جای دیگری را نمیگیرد
مانند دو بال یک پرنده🐦🐦
این پیام رو منتشر کنید...🌺
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت28 💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش ز
#تنها_میان_داعش
#قسمت29
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت30
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه132ازقرآن🌹
#جز_هفت🌹
#سوره_انعام 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_مهدی_توکلی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یامهدے❤️
طاقتم
طاق شد
و
از تو نیامد خبرے
جگرم آب شد
و از تو نیامد خبرے
عاشقانی ڪہ مدام از فرجٺ میگفتند
عڪسشان قاب شد
و
از تو نیامد خبرے 😭
شبتون مهدوی
یاعلی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#اقا_جانم
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را ميڪشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هرروشنایي
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_بهار_دل_من✋
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مجردانه
#ویژه_مجردها
سوال -👈 دختر تا چه حد باید از جزئیات زندگی خود در جلسه خواستگاری به آقا بگوید ؟
پاسخ - 👈لازم نیست خانم و آقا وارد حریم خصوصی یکدیگر بشوند . در مورد گذشته و سابقه و جزئیات نباید وارد شوند . مسائل کلی زندگی زناشویی در آینده را مطرح می کنیم . یکسری مسائلی هست که باید گفته بشود . یک بیماری حاد جسمی و روحی که طرفین دارند ، یک اختلال روحی روانی و عصبی و افسردگی حاد و پرخاشگری عصبی وسواس شدید ، اعتیاد آقا ، ازدواج قبلی . ولی بیماری که ده سال پیش بوده و حل شده ، احتیاجی نیست که گفته شود . حتی لازم نیست سوال شود که آیا شما بیماری حاد داشته اید یا خیر . حالا یک افسردگی بوده و درمان شده و اثری از آن هم نیست . نباید گفت . ما وارد مسائلی که بوده و تمام شده نمی شویم . مثلا گناهی کرده و توبه کرده ، احتیاج نیست که این را بگوید مگر اینکه تبعی داشته باشد . در مورد بیماری حاد ، آخر جلسه اول بگویید . چون در آخر جلسه به یک جایی میرسید که طرف به دردتان می خورد یا خیر . دیگر اینکه آقایان در مورد کلیت مهریه صحبت کنند . آیا شما اعتقاد به مهریه کم یا زیا د یا متعادل دارید ؟ وارد رقم نشوید . رقم برای جلسه بله بران است . شما در جلسه اول جواب مستقیم یا غیر مستقیم ، چه منفی و چه مثبت ، نمی دهید . باید سوالات جمع بندی بشود و گفتگو و تحقیق بشود و بعد به جواب برسید .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══