eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ❣ رسول اكرم صلى الله عليه و آله : ✨جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ؛ ✨ زيبايى مرد به شيوايى زبان اوست. 📚 شرح فارسی شهاب الاخبار .ص73 ‎‌‌‌‌‌ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: اِرحَم تُرحم... رحم کن به خلق خدا تا خدا به تو رحم کنه... ✅ یه خانم باید سعی کنه همیشه با شوهرش قشنگ حرف بزنه. نباید نگران این باشه که ممکنه شوهرش درست رفتار نکنه. 🌸 گاهی وقتی به بعضی از خانم ها میگیم که حضرت زهرا (س) به امیرالمومنین (ع) عرض میکرد: علی جانم... من کنیز تو هستم... خانه؛ خانۀ تو هست... تو صاحب خانه ای... 💢 وقتی میگیم که حضرت زهرا (س) با شوهرش اینطوری صحبت میکردن، خانم ها بر میگردن و میگن خب معلومه چون شوهر حضرت زهرا (س) حضرت علی (ع) بوده!😏 اما شوهر من که آدم درستی نیست!😤 ⭕️ لیاقت اینو نداره که من این حرفا رو بهش بزنم! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
معامله با خدا ⭕ آهای خانم بزرگوار! شما چیکار داری به لیاقت اون، شما اینطوری با شوهرت حرف بزن، ببین خدا برات چیکار میکنه... ✅ اونوقت خدا خیلی از چیزایی که لیاقتش رو نداری بهت میده...🎁 این معاملۀ خوبیه دیگه! درسته؟ 🎈 آقایی هم که میخواد در حق خانمش یه خدمتی بکنه نباید به لیاقت خانمش نگاه کنه. 🔮 به خدا بگو: خدایا من به لیاقتش نگاه نکردم، تو هم به لیاقت من نگاه نکن... 🌺 خداوند مهربان هم میفرماید: عزیز دلم... آفرین... من میدونم چه کار قشنگی کردی.. منم باهات همین کار رو میکنم... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام ..من یه مشکلی دارم.دوس دارم اگه بشه با کمک شما ریشه ای حل بشه .چون دارم احساس میکنم زندگی رو برامون سرد کرده من خییییلی زود رنجم سر هر موضوعی از همسرم دلخور میشم وچن روز باهاش نمیشه گف قهرم ولی سرد میشم وبی محلیش مبکنم ..بعد همیشه هم توقع دارم که همسرم به نحو احسن ازم دلجویی کنه ..تا وقتی درستی نیاد سراغم منم همون حالت میمونم ... واین داستان شاید بتونم بگم ماهی دو. سه دفعه پیش میاد .خییلی زیاد شده که خودمم دیگه خسته شدم از ای همه قهر وقهر کشی همسرم میگه منم نمیدونم باید چکار کنم که دل منو به دس بیاره وخیییلی هم داره اذیت میشه از رفتار من ..میخاسم بدونم من تا چه حد باید انتظار. دلجویی داشته باشم ...چون احساس میکنم عقده ای شدم بس که نیاز به ناز خریدن از طرف اقامون دارم تو مواقع قهر کردن بعد 10 سال زندگی هنوز سیراب نشدم از دلجویی ...واقعا توقع من بالاس یا همسرم برام کم گذاشته که اینجور شدم هر دومون عصبی شدیم دیگه وقت برای دلبریهای همسرانه نمیزاریم ..فقط دنبال قهر وقهر کشی هسیم ...من زود قهر میکنم. 💥 پاسخ قهر کردن یکی از مکانیزم های دفاعی در دوران کودکی هست،، بین سه تا 5 سال،، یعنی زمانی که هنوز خزانه لغت کودکان کامل و غنی نیست و نمیتونند مفهوم و منظور شون رو برسونند،، وقتی چیزی ناراحت شون میکنه، قهر میکنند،، در حقیقت اعتراض و انتقاد شون رو با کناره گیری همراه با ناراحتی، اعلام میکنند. وقتی سن بچه‌ها بالاتر میره میزان قهر کردن ها کمتر میشه چون توانایی بیان احساسات، افکار و عقایدشان رو پیدا می کنند. خوب،، حالا اگه فردی، در بزرگسالی، هنوز از این مکانیزم استفاده میکنه،، چه دلیلی میتونه داشته باشه؟ همونطور که خودتون فرمودین، یکی از دلایلش زودرنجی هست. یعنی احساسات و عواطف تون بسیار شکننده و ظریف هست و با کوچکترین تلنگر،، بهم میریزه و میشکنه! بعد از شکستن، داخل خود فرو میرین و تا مدتها میل به برگشت به واقعیت رو ندارین! عزیز،، کاملا درست میگین، هم خودتون اذیت میشین و هم همسرتون از این وضعیت راضی نیستن و خیلی اذیت میشن. اگه بخوام ریشه های این رفتار رو جستجو کنم،، احتمالا به کودکی تون برمیگرده. از دلایل دیگه،،میتونیم به: پایین بودن عزت نفس،، کم بودن سطح واقعیت گرایی شخصیت،، توقع زیاد از طرف مقابل،، و افسردگی پنهان،، اشاره کنیم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
KhanevadeMotaali02-18k.mp3
7.57M
استاد برتری نگاه اسلام لزوم برنامه داشتن برای لذت و شادی برنامه اسلام برای لذت جاودانه روابط اجباری محل کسب نورانیت و معنویت روضه روضه برنامه‌ای برای رشد در خانواده روضه حضرت رباب(س) ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
نویسنده : ح. سادات، کاظمی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت43 به روایت حانیه ................................................. به روایت
به خودم که اومدم، تو حیاط بودم و بغل پر مهر فاطمه. آروم خودم رو کنار کشیدم و به یه لبخند اکتفا کردم و بعد هم خیره شدم به خاله مرضیه تو چهارچوب در شیشه ای بالای پله ها وایساده بود و با همون لبخندی که صمیمیت و مهر توش موج میزد به ما نگاه میکرد؛ الان من باید ذوق کنم و سریع برم بغلش کنم ، ولی نمیدونم انگار که اعضای بدنم تحت فرمان خودم نبود و به جای اینکه به سمت خاله مرضیه برن کشیده شدن به سمت چپ حیاط یعنی در حسینیه. تقریبا 7.8 سالم بود که پارکینگ این آپارتمان 3 طبقه که خیلی هم بزرگ بود به حسینیه تبدیل شد و از اون سال هرسال دهه اول محرم اینجا مراسم بود. یه در کرکره ای ساده بود که بسته بود و توش معلوم نبود. رو به فاطمه گفتم _ اینجا هنوز حسینیس ؟ فاطمه هم متعجب از اینکه به جای سلام و علیک با مامانش اول رفتم سراغ حسینیه و دارم سراغش رو میگیرم آروم جواب داد _ آ....ره به محض ورود فاطمه دستم رو کشید و به سمت اتاقش برد و منم فقط فرصت کردم خیلی سریع و گذرا نگاهی به پذیرایی بندازم. چیزی از مدل قدیمی خونشون به خاطر نداشتم و فقط میدونستم که نوسازی کردن. اتاق فاطمه اتاق خوشگلی بود و حس خاصی رو به من القا میکرد ؛ حسی از جنس آرامش.... و این حس برام عجیب بود ؛ دیوار سمت چپ و بالای تخت یه قاب عکس خیلی شیک بود که عکس توش یه جای زیارتی بود. و روی دیوار سمت راست چند تا پوستر که معنی جملات روش برام گنگ و نامفهوم بود. پایین تخت به کتابخونه بود که طبقه اولش مفاتیح و قرآن و یه سری کتاب قطور دیگه قرار داشت و طبقه های دیگه کتاب هایی که حدس زدم باید کتابای مذهبی باش. کنار کتابخونه هم میز کامپیوتر بود که روی اون هم یه تابلو کوچیک بود که روش به عربی چیزی نوشته شده بود. با صدای فاطمه دل از برانداز کردن خونه برداشتم و به سمت تخت که روش نشسته بود ، برگشتم. فاطمه_ خوب بیا بشین اینجا تعریف کن ببینم. و بعد به روی تخت جایی کنار خودش اشاره کرد. کنارش نشستم و گفتم _ چیو تعریف کنم؟ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فاطمه_ همه این 10.11 سال رو. همه این 10 سالی که قید دوست صمیمیت رو زدی نامرد. _ همشو؟ فاطمه_مو به مو _اومممم. خب اول تو بگو. فاطمه_ حانیه خیلی دلم برات تنگ شده بود. این جمله مصادف شد با پریدنش تو بغل من و آزاد کردن هق هق گریش. _ فاطمه، چی شدی؟؟ فاطمه_ کجا بودی نامرد ؟ کجا بودی؟ آروم از بغلم کشیدمش بیرون سرش رو انداخت بالا. دستمو بردم زیر چونش و سرشو اوردم بالا. _ فاطمه. به خاطر من گریه میکنی ؟ آره؟ فاطمه_ به خدا خیلی نامردی حانیه. چند بار با مامان اومدیم خونتون ولی تو نبودی. کلی زنگ زدم ، هربار مامانت میگفت خونه عموتی یا با دوستات بیرونی. حتی یک بار هم سراغی از من نگرفتی. _ قول میدم دیگه تکرار نشه. حالا گریه نکن . باشه؟ فاطمه _ قول دادیاااااا _ چشششم. با لبخند من فاطمه هم لبخند زد و گفت _ چشمت بی بلا آبجی جونم. با تعجب پرسیدم _ آبجی؟؟؟😳 فاطمه_ اره دیگه. از این به بعد ابجیمی☺️. _ اها از لحاظ صمیمیت و اینجور چیزا میگی؟ فاطمه خندید و گفت _ اره دیگه. حالا این ابجی خانم ما افتخار میدن شمارشون رو داشته باشیم؟ _ بلی بلی. اختیار دارید. . . . بعد از دوساعت و کمی مرور خاطرات و گفتن از این چند سال گذشته ، مامان امر به رفتن صادر کرد. بلاخره با کلی تهدید فاطمه که اگه زنگ نزنی میکشمت و اگه دیگه نیای اینجا من میدونم و تو خداحافظی کردیم. _ مامان. میشه شما رانندگی کنید. مامان _ باشه. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃 🍃 🍃 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══