💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت83 یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت84
مامان_ حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه.
داشتم از استرس میمردم ، وای اصلا نمیدونستم چرا. وای خدا.
مامان به فاطمه هم گفته بود بیاد که هم کمک کنه هم پیش آقاشون باشه😂
یعنی چقدر جالب و شیرین بود عشق این دوتا .
میوه هارو از مامان گرفتم گذاشتم رو میز و بعد هم رفتم از پشت پنجره خیره شدم به حیاط. با نشستن دستی روی شونم. جیغ کشیدم و برگشتم عقب.
فاطمه_ چته دیوونه؟ عه
_ عه خب ترسیدم.
فاطمه_ چرا انقدر بی قراری؟ خبریه؟
_ چه خبری؟
فاطمه_ چمدونم والا. گفتم شاید خبر لیلی و مجنونی چیزی باشه.
_ مسخره
فاطمه_ نه جدا.
واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. دسته فاطمه رو گرفتم و کشیدمش تو اتاق.
_ خب. قول بده به کسی نگی.
فاطمه_ همین الان میرم میگم
_ عه توام.
کل ماجرا رو براش تعریف کردم. از دربند گرفته تا ماجرای مسجد و اون شب رو که خودش میدونست.
فاطمه_ خب؟
_ خب به جمالت بالام جان.
فاطمه_ این چیش بده؟
_ بابا من روم نمیشه دیگه به این بگم سلام.
با صدای زنگ در که خبر از اومدنشون داد استرس منم بیشتر شد . عادت نداشتم تو مهمونیا چادر سرم کنم. یه تونیک آبی تا زیر زانو با شال و شلوار مشکی.
با فاطمه رفتیم دم در کنار مامان و بابا و امیرعلی برای استقبال.
بعد از سلام و علیک و آشنایی خانواده ها که با اب شدن من همراه بود، با مامان رفتیم تو آشپزخونه برای پذیرایی.
مامان_ بیا این چایی ها رو ببر.
_ نه.
مامان_ چی نه؟
_ من نمیبرم.
مامان _ حرف نزن بدو.
بعدم سریع سینی چای رو داد به من و خودش از آشپزخونه رفت بیرون
امیر علی هم طبق معمول شد فرشته نجات منو اومد سینی چای رو از من گرفت و رفت . منم شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون.
همه مشغول بودن و خیلی زود باهم صمیمی شده بودن. مامان با خانوم حسینی (مامان امیرحسین ) بابا هم با اقای حسینی. فاطمه و پرنیان هم با هم. پرنیان دخترخوبی بود ولی من ازش خجالت میکشیدم چون فکر میکردم الان اونم همه چیزو میدونه. امیرعلی چایی هارو تعارف کرد و رفت نشست پیش امیرحسین.
فاطمه و پرنیان داشتن حرف میزدن اما اصلا متوجه صحبتاشون نمیشدم چون اصلا تو حال و هوای اونجا نبودم همش نگران بودم دوباره یه سوتی بدم و ابروم بره. چندبار هم منو به بحثشون دعوت کردن اما هربار تشکر کردم و گفتم نظر خاصی ندارم و ترجیح میدم شنونده باشم.......
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه207ازقرآن💐
#جز_یازده💐
#سوره_توبه💐
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهیده_زینب_کمایی💐
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨یا اباالمهدی ...
🌸ما دیده به راه دلبری مه روئیم...
🌸با بـاده ناب دیده را می شوئیم...
🌸در این شب پر شکوه با هر صلوات...
🌸تبریک به «صاحب الزمان» می گوئیم...
✨مولاجان...
🌱ولادت سراسر نور پدر بزرگوارتان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را به شما و تمام عالمیان و عرشیان تبریک میگوئیم...
🍀🌺🌺🍀🌺🌺🍀🌺🌺
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع) مبارک
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
باز گیتی روشن آمد از جمال عسکری
ماه گردون شد خجل پیش هلال عسکری
موکب اجلال او چون شد پدید از گرد راه
محور آمد هر جلالی در جلال عسگری
ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام سلام سلام 😍😍😍
عید تون مبااااارررررررررککککککک👏👏👏👏👏👏👏🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐🌺🌺🌺🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍀🍀🍀🍀
انشالله روز خوبی رو در پیش،داشته باشیم💪💪💪💪💪
به امید ظهور آقامون..که جشن ظهور رو با هم بگیریم انشالله 😍😍
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹
ثواب کارهای امروزمون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به #شهید_محرم_محرمی😍😍😍😍😍😍😍
ما گفتیم مراقبه ✅
خیلی ها پرسیدند مراقبه یعنی چی 🤔🤔🤔🤔🤔🤔
مراقبه یعنی اینکه حواسمون باشه به اینکه ما داریم کارهامون رو تقدیم میکنیم به شهید 😍😍😍😍😍
پس باید حواسمون باشه که کار های خوب انجام بدیم✅
مراقب باشیم کار ناشایست انجام ندیم 👌
مراقبه یعنی حواسمون هست✅✅
نماز اول وقت یادمون نره ✅✅
دائم الذکر بودن 😍😍
این رو باید ملکه ذهن کنیم 👌👌👌👌
حین کارها یادمون بیفته 👌👌
یک جایی خوندم یک نفر گفته بوده تو ترافیک حدود ۲۰۰۰ سوره توحید خونده بوده✅
این یعنی استفاده از زمان به طور مفید 👌👌
بهترین ذکر ها هم صلواته 😍
اگر جایی بودید که نمیخواستید کسی متوجه بشه ذکر لا اله الا الله هم عالیه چون لب و دهان حین خوندن تکان نمیخوره👌👌
موفق باشید جهادگران در راه خدا 🌹🌹🌹🌹
سوالی بود در خدمتم ☺️
پیشنهادی بود با جان و دل پذیراییم✅
التماس دعا از همه بزرگواران🌹
#هرروز_باشهدا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥🌹
#هرروز_باشهدا
#تجربه_اعضا
سلام ....ممنونم از شما ....ب کمک شهدا نشاطم برای عبادت زیاد شده و غذاها رو با عشق درست میکنم و همچنین دوست دارم یکی بیاد خونمون از غذای نذری بخوره😍....پیرو حرف دوستمون ک فرمودن برنامه اخلاقی داشته باشیم نظرم اینه ک هر هفته یکی از صفات متقین، از نهج البلاغه مطرح بشه ،خوبه چون توفیق عمل ب نهج البلاغه هم روزیمون میشه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
سلام سلام سلام 😍😍😍 عید تون مبااااارررررررررککککککک👏👏👏👏👏👏👏🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐🌺🌺🌺🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍀🍀🍀🍀 انشالله روز خوبی
#هرروز_باشهدا
#تجربه_اعضا
سلام علیکم خدا قوت ،خدا خیرتون بده ان شاالله و خوشا به سعادتتون خیلی خیلی ممنون بابت این کانال خوبتون برنامه ها ،رمان و مطالب همه عالی .و مهم تر واقعا چقدر تاثیر داره آن روزی که بیاد و نام یه شهید باشه و ثواب کارها هدیه بشه آن روز آدم صبورتر و پرانرژی تره برنامه ی نماز و دائم الذکر هم عالیه ان شاالله بتونم همیشگی اجرا کنم و موقع ذکر همش یادتونم ان شاالله عاقبت بخیر و حاجت روا باشید ان شاالله که بقیه ی اعضا هم انجام بدن وآقا امام زمان و من و عزیزامو توی دعاهاشون یاد کنن🌹
✍ ممنون از تک تک شما همراهان خوبمون که بودنتون در کنارمون باعث افتخاره😍
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#همسرداری
🔴 #همسر بی نماز
💠 اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز #سستی میکند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم.
💠 بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان #معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) #نماز بخوانیم.
💠 با نماز زیبا، در درون همسرمان #میل و اشتهای به نماز ایجاد خواهد شد.
💠 قبل و بعد از نماز، خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر #نماز ما، بیشتر شود.
💠 به هیچ عنوان بابت #سستی همسرمان در نماز، با او بدرفتاری نکنیم چرا که اثر عکس دارد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
#همسرانه
خانم وآقای خونه؛
آراستگی شما؛
شرط لازم،برای سلامت روانی همسرتان است
اما کافی نیست!
زیبایی #کلام شماست،
که او راتا همیشه،آرام وعاشق
در کنارتان،حفظ میکند😊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
KhanevadeMotaali09-18k.mp3
6.3M
#خانواده_متعالی
#جلسه9
استاد #پناهیان
آنچه در این صوت خواهید شنید👇
💥عظمت ایثار و دشواری اخلاص
💥اخلاص و ایثار، زیربنای همه توصیههای اخلاق خانواده
💥چرا برخی به توصیههای اخلاقی عمل نمیکنند؟
💥خدمت به خانواده فرصتی برای اخلاص و ایثار
💥خصلتهایی که مرد برای خانوادهداری به آنها نیاز دارد
💥حسن معاشرت
💥خرج کردن حساب شده
💥غیرت
💥زنها از غیرت مرد لذّت میبرند
💥مشکل فیلم ها با غیرت مردان
💥روضه غیرت امام حسین(ع)
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دوستان حتما این رمان رو بخونید سرشار از نکات عالی به قلم نویسنده توانمند خانم ف. مقیمی
💥 پیشنهاد #عضویت در کانال بالا و مطالعه😊👆👆
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
تدارکات اعضای کانال برای جشن ولادت #امام_حسن_عسکری (ع)
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت84 مامان_ حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه. داشتم از استر
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت85
به روايت امير حسين
.................................................................
مدام نگران اين بودم كه بابا سرد برخورد كنه يا حرفی بزنه که ناراحتشون کنه. بلاخره با افراد مذهبی میونه خوبی نداره . اما خوشبختانه این خانواده انقدر خون گرم و مهربون هستن که هم مامان هم بابا خیلی زود باهاشون صمیمی شدن و همچنین پرنیان با نامزد امیرعلی فاطمه خانوم. اما اون خانومی که فهمیدم خواهر امیرعلی بوده و اسمش هم حانیه ؛ نه تو بحثی شرکت میکنه نه حرفی میزنه ، وای مدام سعی میکنم بهش توجه نکنم اما همش فکرم درگیرشه و همین منو عذاب میده. بلاخره نامحرمه ، همون مسجد هم که باهاش چشم تو چشم شدم کلی توبه کردم و چند روز حالم داغون بود.
امیرعلی_ امیرحسین. اینجایی؟
_ جان؟
امیرعلی_ کجایی داداش ؟ عاشق شدی؟
_ چی ؟ من ؟ نه بابا
امیرعلی_ 😂 . میخوای من سکوت کنم به توهماتت برسی پسرم ؟
_ نه پدرم ادامه بده. 😂
.
مامان حانیه خانوم _ خب دخترا میاید کمک سفره بندازیم؟
با این حرف، مامان و پرنیان و فاطمه خانوم و حانیه خانوم بلند میشن و به سمت آشپزخونه میرن و بلاخره بعد از تعارف معمول که نه شما بفرمایید و این حرفا؛ همه خانوما میرن تو آشپزخونه
.
.
.
چندبار سر جام غلط میزنم ." وای خدا دارم دیوونه میشم ". الان یه ساعته که میخوام بخوابم ولی خوابم نمیبره. تصمیم میگیرم کمی مهمونی امشب رو مرور کنم ، واقعا شب خوبی بود ، خیلی خوش گذشت. با این وجود که خانواده مذهبی بودن اما بابا خیلی خوب باهاشون کنار اومد اما اون اوضاع حجاب حانیه خانوم اون روز دربند و اون شب برام عجیب بود ، از یه خانواده مذهبی همچین حجابی؟ البته حجاب اون شبش به خاطر کار اون......
با حرص دندونامو رو هم فشار میدم و چشمام رو میبندم . آية الكرسى مسكن خوبيه.......
.
.
.
با صداي آلارم گوشي سريع از جام بلند ميشم. با حرص گوشي رو خاموش ميكنم و ميندازمش اون سمت.
" واي امروز ، دانشگاه نه "
.
.
.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت86
محمدجواد_ ميگما امير اين خواهرمون چي بود اسمش؟ اها خانوم مقيمي. اخ ببخشيد بيتا خانوم.
بعد لحنشو زنونه ميكنه و ميگه _ خواهر فكر كنم ميخواد مختو بزنه.
_ خيلي مسخره اي جواد. ميدوني ازاين شوخيا بدم ميادا.
محمدجواد_ اوا خواهر . خب به من چه ؟
_ بسته برادر.
محمد جواد_ خب حالا بي جنبه جانم. امروز ميخوايم با بچه ها بريم بيرون فكر كنم يه شش هفت ماهي هست كه اصلا جايي نرفتيم ، فقط تو هيئت همدیگه رو دیدیم. میای دیگه ؟
_ صددرصد
محمدجواد_ سنگین باش خواهرم.
_ برادر تقبل الله
با نشستن دستی روی شونم برمیگردم عقب ، از چیزی که میبینم متعجب و فوق العاده عصبی میشم. چشمامو میبندم و چندتا صلوات زیر لب زمزمه میکنم. مغزم از کار افتاده و واقعا نمیدونم چیکار میتونم بکنم. دستم میارم بالا که با تمام قدرت بزنم تو صورتش اما گذشت بهترین کاره. تمام نفرتم رو تو چشمام میریزم و سریع پشتم رو بهش میکنم که از برم بیرون از دانشگاه. چشمم به اطراف که میوفته با دیدن جمعیتی که همه با تعجب زل زدن بهم عصبانیتم بیشتر میشه. دستم رو مشت میکنم و تمام حرصم رو سعی میکنم رو دستم خالی کنم. دختره بی حیا خجالتم نمیکشه.
سریع از در دانشگاه خارج میشم و به سمت ماشین میرم. با اینکه من کاری نکردم اما خودم رو گناهکار میدونم.
بهترین مهد آرامش برای من مزار شهدا بود ، پس پیش به سوی بهشت زهرا.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت87
به روايت راوي ( سوم شخص )
محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده فقط به رفتن امیرعلی نگاه میکنه، الان فقط اون حال دوستش رو درک میکنه ، چون میدونه امیرحسین فوق العاده رو مسئله محرم و نامحرم حساسه. و البته پچ پچ اطرافیان بیشتر عصبیش میکنه. تمام نفرتش رو تو چشماش میریزه و به سمت بیتا برمیگرده.
محمد جواد_ دختره احمق این چه کاری بود که کردی؟
بیتا که ظاهرا به نقشش رسیده بود لبخند موزیانه ای میزنه و با ناز و عشوه پشتش رو به محمد جواد میکنه و از اونجا میره.
همه فکر میکنن بیتا عاشق امیرحسین شده در صورتی که قصد اون فقط و فقط اذیت کردن بچه مذهبیای دانشگاهه که با این لبخندش محمد جواد پی به نقشش میبره.
جو دانشگاه براش فوق العاده سنگینه و این رو هم درک میکنه که امیرحسین الان فقط نیاز به تنهایی داره. تصمیم میگیره در اولین فرصت با بچه ها تماس بگیره و برنامه امروز رو کنسل کنه و خودش هم به سمت خونه راه میوفته.
.
.
.
امیرحسین با سرعت زیاد به سمت بهشت زهرا میره ، تمام مدت تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده ، حانیه هست. دختری که با وجود بی حجابی اما هیچ سو استفاده ای حتی از تنهاییشون نکرد و این فکرش بیشتر کلافش میکنه ، اصلا دوست نداره به نامحرم فکر بکنه اما........
بعد از یک ساعت به بهشت زهرا میرسه. قطعه 40. سرداران بی پلاک . شهدای گمنام. نزدیک به اذان مغربه و هوا تقریبا تاریک. چراغ های روشن بالای قبر شهدا فضا رو دلنشین کرده. تمام سعیش اینه که آرامش قلب بی قرارش رو از شهدای گمنام بگیره. زیارت عاشورا کوچیکی که همیشه همراهش بود رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. به یاد دوست شهیدش میوفته و باهاش درد و دل میکنه. یاداوری این که چند وقته از دوست شهیدش حسابی دور شده دوباره غم عجیبی به دلش برمیگرده. با شنیدن صدای الله اکبر چشماش رو میبنده و زیر لب صلواتی میفرسته.چفیه ای که انداخته بود روی شونش رو برمیداره و روی زمین پهن میکنه جانماز کوچیکی که از ماشین برداشته بود رو روی اون میندازه و قامت میبنده.
_ الله اکبر
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══