eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت111 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا بی‌صدا گریه می‌کرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از نبود که نفسم برگشت. دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه می‌کردند، نمی‌دانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده‌اند، ولی مصطفی می‌دانست و خبری جز پیکر بی‌سر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق‌هق گریه بلند شد. 💠 شانه‌هایش می‌لرزید و می‌دانستم رفیقش من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست می‌کشید و عارفانه دلداری‌ام می‌داد :«اون حاضر شد فدا شه تا دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!» از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفس‌های خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو ، من میام!» 💠 می‌دانستم می‌خواهد سیدحسن را به خانواده‌‌اش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و ناله‌ام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟» صورتم را نمی‌دیدم اما از سفیدی دستانم می‌فهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر می‌کشیدم کسی نگرانم باشد که بی‌هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
"عادت" های بدی پیدا کرده ایم....🍃 عادت کرده ایم به تعریف غلطِ ... اینطور تعریفش می کنیم که بگوییم ... یعنی " " تر،آن کسی است که بیشتر از دیگران از آقا خواهش آمدن دارد. در حالی که و و و نوع انتظار این است که .بیاید. فاجعه تر اینکه فکر کنیم این "خواهش فرج" که توصیه شده, خواهش کردن از حضرت است برای تشریف فرمایی.... کانه حضرت با ما و با جهان شوخی و تعارف دارند که نمی آیند.به روی مبارکمان هم نمی آوریم که گیر از نه ... 🕊🍀 ☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⚘﷽⚘ 🌸با توکل به اسم اعظمت، 🌸 🌸شروع می‌کنیم روزمان را🌸 🌸الهی ... 🌿امروزمان شروعی باشد، 🌸برای شڪر نعمتهايت، 🌿و قلبمان جایگاه مهربانۍ، 🌸زندگیمان سرشار از آرامش، 🌿روحمان غرق در محبت و عشق، 🌸و دستانمان سرشار از الطاف نورانی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد 📌کمی از خدا بترسیم ❓کسی هستم که به قدری دوستم از ماهواره برایم تعریف و مرا تشویق به خریدن آن کرد که فکر کردم اگر نگیرم، از دنیا عقب مانده‌ام. این وسیله‌ را خریدم؛ امّا خدا روز بد به کسی نشان ندهد. از همان اوّلین روزها میان من و همسرم، اختلافاتی رخ داد که هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم. من خواهش می‌کنم به کسانی که ماهواره دارند و دیگران را هم تشویق به خریدن ماهواره می‌کنند، بگویید کمی هم از خدا بترسند. من و همسرم در آستانۀ جدایی هستیم. چه کسی پاسخ‌گوی زندگی از هم پاشیدۀ من است؟ آیا کسی می‌تواند جواب دختر خُردسال و پسر نوجوانم را بدهد؟ 1⃣ گناه اختلاف‌افکنی در میان زن و شوهر 📛این ناله‌ها امروزه در جامعۀ ما کم شنیده نمی‌شود. کسانی که دیگران را به داشتن ماهواره تشویق می‌کنند، دو دسته‌اند: یا به خدا و قبر و قیامت، اعتقاد دارند یا ندارند. اگر اعتقاد ندارند که ما هیچ حرفی برای آنان نداریم. تنها می‌توانیم دعایشان کنیم و از خدا بخواهیم که هدایت شوند و لذّت باایمان بودن و عبادت را بچشند؛ امّا اگر به خدا و قبر و قیامت اعتقاد دارند، تنها این روایت رسول خدا؟صل؟ را برایشان می‌خوانیم که فرمود: هر کسی کاری در جهت جدایی میان زن و شوهری انجام دهد، خشم خدا در دنیا و آخرت، بر او خواهد بود و بر خداست که [در روز قیامت] هزار صخرۀ آتش بر او بیفکند. اگر هم در مسیر ایجاد فساد و [اختلاف] در میان آنها گام بردارد، امّا آنها را از هم جدا نکند، باز هم در دایرۀ خشم الهی است و خداوند در دنیا و آخرت، او را لعنت می‌نماید و نگاه [رحمت] به روی او را حرام می‌کند. 2⃣ اختلافات خانوادگی ماهواره‌ای ✅ما نمی‌خواهیم همۀ مشکلاتمان را بر سرِ ماهواره خراب کنیم؛ امّا نمی‌توان این واقعیت را انکار کرد که در خانواده‌هایی که اهل ماهواره هستند، انواع و اقسام اختلافات، رخ می‌دهد. در بسیاری از این موارد، اعضای خانواده نمی‌دانند زَهر اختلاف، از کجا وارد پیکر خانواده شده است؟ یکی از این اختلافات، بر سرِ اصل ماهواره است. وقتی پای ماهواره به خانه باز می‌شود و زن یا شوهر با آن مخالف است، میان آن دو، تنش به وجود می‌آید. یکی می‌گوید: «باشد» و دیگری‌ می‌گوید: «نباشد». ‼️بسیاری از افراد می‌گویند: «از وقتی که ماهواره‌ وارد خانۀ ما شده، کار همیشگی همسرمان شده تماشای ماهواره و به ما و نیازهای ما هیچ توجّهی ندارد». برخی از مشکلات را در بحث شیوه‌ها و اهداف شبکه‌های ماهواره‌ای گفتیم؛ امّا در این جا به یکی دیگر از این مشکلات، اشاره می‌کنیم: ⚠️وقتی یک زن یا مرد، به صورت دائمی، تماشاگر فیلم‌ها و سریال‌هایی است که موضوع اصلی یا فرعی آن، ارتباط‌های نامشروع زن و شوهر خارج از چارچوب خانواده است، به صورت طبیعی، آرام آرام، نسبت به دیگران بدگمان می‌شود. در این جاست که رفتارهای زن و شوهر برای هم معنادار می‌شود. سوء ظن هم که وارد خانه شد، دیگر آن خانه، جای زندگی نیست. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص ۲۵۱ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ❓چه کنم که تماشای ماهواره را ترک کنم؟ 📌من فقط دو سه تا سریال دوبله شدۀ فارسی را از روی بی‌کاری، وقتی از سرِ کار می‌آیم تا خستگی‌ام بیرون رود، می‌بینم و فکر می‌کنم که روی من هیچ تأثیری ندارد. آهنگ‌ها و برنامه‌های سیاسی و ... را اصلاً نمی‌بینم و حتّی شدیداً با آنها مخالف بوده، احساس نفرت می‌کنم؛ امّا متأسّفانه با این که صد در صد با صحبت‌های شما موافق هستم، نمی‌توانم حتّی یک روز هم دیدن آنها را ترک کنم و هر راهی را که شما گفتید یا شنیده‌ام، امتحان کرده‌ام؛ امّا موفّق نشده‌ام. محتوای این سریال‌ها را مخالف با اعتقاداتم می‌بینم؛ امّا فکر می‌کنم روی من، بی‌تأثیر است. من در محلّ کار و هنگام رانندگی، تماماً به برنامه‌های «رادیو معارف» و «رادیو قرآن» گوش می‌دهم و همیشه تصوّر می‌کنم شنیده‌های من از آنها، مرا از ارتکاب گناه، باز می‌دارد؛ ولی احساس می‌کنم هیچ وقت راه رهایی از این سریال‌ها را ندارم. لطفاً کمکم کنید. 1⃣ تأثیرناپذیری، ادّعا یا واقعیت؟ از آن جا که شما حرف‌های ما را قبول دارید، دیگر در بارۀ این که نگاه کردن به این برنامه‌ها چه آسیب‌هایی دارد، سخنی نمی‌گوییم؛ امّا به این راحتی نمی‌توان پذیرفت که شما از این سریال‌ها تأثیر نمی‌گیرید؛ چرا که تأثیر این سریال‌ها، تدریجی است. بدون تردید، کسی که با دیدِ سرگرمی به این سریال‌ها نگاه می‌کند، اگر در همان ابتدا متوجّهِ آثاری که این سریال‌ها روی او می‌گذارد، نشود، در طول زمان، پی به آن خواهد بُرد. ✅خوب است به ارتباط خود با خدا توجّه کنید و ببینید که آیا مثل زمانی که اهل دیدن این سریال‌ها نبودید، با خداوند ارتباط دارید؟ کمی از حالِ نمازتان بپرسید. ببینید نمازهایتان چگونه شده است. حالِ نگاهتان در کوچه و خیابان، چه‌طور است؟ احساس دردتان نسبت به مسائل ضدّ ارزشی که در جامعه می‌بینید، تغییری نکرده است؟ مگر اثر گذاشتن این سریال‌ها از همان ابتدا به آن است که شما منکراتی را مرتکب شوید که شایستۀ حد خوردن است؟! ⬅️ادامه دارد ..... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۵۵ @abbasivaladi ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰انتخاب همسر و آنقدر با و محبت گره می خورد که شور و هیجانی که به شما می آورد که اگراوضاع بد هم که باشد، باز آن را می کنید. اما همیشه وضع به یک شکل نمی ماند و اولیه که فروکش کرد واقعیت ها بیشتر به چشم می آیند. ❤️واقعا صادقانه جستجو کنید. درباره قوت و ضعف طرف عشقتان متمرکز شوید وراجع به حالات او از مشاور وافراد تحقیق کنید. ❤️توجیه نکنیم. فلان چیز که مهم نیست... فلان موضوع چشم پوشی است... زمان بگذر درست می شود و... از خودتان بپرسید سه ویژگی مثبت و سه ویژگی منفی او چیست؟؟ حالا بر اساس تصمیم بگیر. وقتی دیگران درباره مشکلات این ازدواج برایتان صحبت می کنند، می گویید: 💞می دانم اما دارم... 💞 می دانم اما ماجرای ما فرق می کند... 💞 می دانم اما من می توانم از بر بیایم... 🍀این هم یک نشانه است برمحدود شدن براین نگاه. شما وقتی یک روشن و ارزشی دارید که بتوانید منطقی درباره همه ی ابعاد انتخاب تان فکر کنید‌. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" " يعنى؛ «جسم و روحمان با هم زيرِ يك سقف بروند» مبادا روحمان را پشت درب بگذاريم و فقط جسممان به عقدِ يكديگر درآيد! مبادا براى فرار از گذشته، آينده ى آدمِ ديگرى را سياه كنيم! پاك كنيم گذشته مان را از هر چه به سرمان آمد... «اگر لايق بودند، جايشان در گذشته مان نبود!!!» ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت113 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بی‌صدا گریه
💠 خانواده‌های زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن می‌سوختم که گنبد و گلدسته‌های بلند حرم (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون می‌خوردم. کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد می‌کنه؟» 💠 و همه دل‌نگرانی این مادر، ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بی‌منت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت. در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش می‌چکد که بی‌اراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...» 💠 طعم تلخ اشک‌هایم را با نگاهش می‌چشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ نفهمیدم چه می‌گوید، نیم‌رخش به طرف حرم بود و حس می‌کردم تمام دلش به سمت حرم می‌تپد که رو به من و به هوای (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچه‌ها از دفاع می‌کنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...» 💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینه‌اش می‌لرزید و صدایش از سدّ بغض رد می‌شد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمی‌رسید، نمی‌دونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان می‌خوام. این دختر دست من امانته، منِ ضمانت این دختر رو کردم! آبروم رو جلو شیعه‌هاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد. خجالت می‌کشید اشک‌هایش را ببینم که کامل به سمت چرخید و همچنان با اشک‌هایش با حضرت درددل می‌کرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن می‌گفت که دوباره ناله‌اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش می‌بارید. 💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می‌فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبان‌شان شنیده و دیگر می‌دانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟» وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمی‌دانستم این عکس همان بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد. 💠 به گلویم التماس می‌کردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی‌ام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله‌های شهر به دست افتاده بود، راه ورود و خروج بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با هق هق و بدون صدا بغض من شکست درشهرِ بی هوایِ شما بغض من شکست از دوری حرم شب و روزم به گریه رفت هرکس که گفت "کرببلا" بغض من شکست 🌷 🌙 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌱مهدیا منتظرانت همه درتاب و تبند همه‌ی اهل جهان، جمله گرفتار شبند 🌱چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم شاد گردد دل آنان که گرفتارِ غمند... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌹🌹 🍀🍃🌹🍀🍃🌹🍀🍃🌹🍀🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـ♡ـهـدي جـان.. فرموده ايد:"كارهایتان را به ماواگذار كنيد،برماست كه آنها را به سرانجام رسانيم" دلسوزترينم😭 اين شما و اين رشته در هم تنيده ي زندگيِ مان...😭 درمانده گشته ايم اين روزها..😭 چاره سازِ ما...عَجِّلْ يٰا مَوْلٰانٰا..😭 ♡اَللّٰهـُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِيِّكَ الْفَـرَجِ بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِي عَلَيْهِ السَّلٰامِ♡ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا