💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت111 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از
#دمشق_شهرعشق
#قسمت112
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید. یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت113
💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره #داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از #تروریستها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستادهاند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بیسر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هقهق گریه بلند شد.
💠 شانههایش میلرزید و میدانستم رفیقش #فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریام میداد :«اون حاضر شد فدا شه تا #ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!»
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو #صحن، من میام!»
💠 میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و نالهام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟»
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر #خجالت میکشیدم کسی نگرانم باشد که بیهیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه285ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_عبدالمجید_ابوطالبی 😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#شیعههایحضرتصاحبالامر "عادت" های بدی پیدا کرده ایم....🍃
عادت کرده ایم به تعریف غلطِ
#انتظار...
اینطور تعریفش می کنیم که بگوییم
#آقابیا...
یعنی " #منتظر" تر،آن کسی است که بیشتر از دیگران از آقا خواهش آمدن دارد. در حالی که #کمرنگترین و #کملطفترین و #بیتاثیرترین و #بیمزهترین نوع انتظار این است که #ازآقابخواهیم.بیاید.
فاجعه تر اینکه فکر کنیم این "خواهش فرج" که توصیه شده, خواهش کردن از حضرت است برای تشریف فرمایی....
کانه حضرت با ما و با جهان شوخی و تعارف دارند که نمی آیند.به روی مبارکمان هم نمی آوریم که گیر از #ماست نه #ایشان...
#وبلاگبخاری
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🕊🍀
☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷
*⚘﷽⚘
🌸با توکل به اسم اعظمت، 🌸
🌸شروع میکنیم روزمان را🌸
🌸الهی ...
🌿امروزمان شروعی باشد،
🌸برای شڪر نعمتهايت،
🌿و قلبمان جایگاه مهربانۍ،
🌸زندگیمان سرشار از آرامش،
🌿روحمان غرق در محبت و عشق،
🌸و دستانمان سرشار از الطاف نورانی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
استاد #عباسی_ولدی
#ماهواره
#قسمت62
📌کمی از خدا بترسیم
❓کسی هستم که به قدری دوستم از ماهواره برایم تعریف و مرا تشویق به خریدن آن کرد که فکر کردم اگر نگیرم، از دنیا عقب ماندهام. این وسیله را خریدم؛ امّا خدا روز بد به کسی نشان ندهد. از همان اوّلین روزها میان من و همسرم، اختلافاتی رخ داد که هیچ وقت فکرش را نمیکردم. من خواهش میکنم به کسانی که ماهواره دارند و دیگران را هم تشویق به خریدن ماهواره میکنند، بگویید کمی هم از خدا بترسند. من و همسرم در آستانۀ جدایی هستیم. چه کسی پاسخگوی زندگی از هم پاشیدۀ من است؟ آیا کسی میتواند جواب دختر خُردسال و پسر نوجوانم را بدهد؟
1⃣ گناه اختلافافکنی در میان زن و شوهر
📛این نالهها امروزه در جامعۀ ما کم شنیده نمیشود. کسانی که دیگران را به داشتن ماهواره تشویق میکنند، دو دستهاند: یا به خدا و قبر و قیامت، اعتقاد دارند یا ندارند. اگر اعتقاد ندارند که ما هیچ حرفی برای آنان نداریم. تنها میتوانیم دعایشان کنیم و از خدا بخواهیم که هدایت شوند و لذّت باایمان بودن و عبادت را بچشند؛ امّا اگر به خدا و قبر و قیامت اعتقاد دارند، تنها این روایت رسول خدا؟صل؟ را برایشان میخوانیم که فرمود:
هر کسی کاری در جهت جدایی میان زن و شوهری انجام دهد، خشم خدا در دنیا و آخرت، بر او خواهد بود و بر خداست که [در روز قیامت] هزار صخرۀ آتش بر او بیفکند. اگر هم در مسیر ایجاد فساد و [اختلاف] در میان آنها گام بردارد، امّا آنها را از هم جدا نکند، باز هم در دایرۀ خشم الهی است و خداوند در دنیا و آخرت، او را لعنت مینماید و نگاه [رحمت] به روی او را حرام میکند.
2⃣ اختلافات خانوادگی ماهوارهای
✅ما نمیخواهیم همۀ مشکلاتمان را بر سرِ ماهواره خراب کنیم؛ امّا نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که در خانوادههایی که اهل ماهواره هستند، انواع و اقسام اختلافات، رخ میدهد. در بسیاری از این موارد، اعضای خانواده نمیدانند زَهر اختلاف، از کجا وارد پیکر خانواده شده است؟ یکی از این اختلافات، بر سرِ اصل ماهواره است. وقتی پای ماهواره به خانه باز میشود و زن یا شوهر با آن مخالف است، میان آن دو، تنش به وجود میآید. یکی میگوید: «باشد» و دیگری میگوید: «نباشد».
‼️بسیاری از افراد میگویند: «از وقتی که ماهواره وارد خانۀ ما شده، کار همیشگی همسرمان شده تماشای ماهواره و به ما و نیازهای ما هیچ توجّهی ندارد».
برخی از مشکلات را در بحث شیوهها و اهداف شبکههای ماهوارهای گفتیم؛ امّا در این جا به یکی دیگر از این مشکلات، اشاره میکنیم:
⚠️وقتی یک زن یا مرد، به صورت دائمی، تماشاگر فیلمها و سریالهایی است که موضوع اصلی یا فرعی آن، ارتباطهای نامشروع زن و شوهر خارج از چارچوب خانواده است، به صورت طبیعی، آرام آرام، نسبت به دیگران بدگمان میشود. در این جاست که رفتارهای زن و شوهر برای هم معنادار میشود. سوء ظن هم که وارد خانه شد، دیگر آن خانه، جای زندگی نیست.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص ۲۵۱
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت63
#ماهواره
استاد #عباسی_ولدی
❓چه کنم که تماشای ماهواره را ترک کنم؟
📌من فقط دو سه تا سریال دوبله شدۀ فارسی را از روی بیکاری، وقتی از سرِ کار میآیم تا خستگیام بیرون رود، میبینم و فکر میکنم که روی من هیچ تأثیری ندارد. آهنگها و برنامههای سیاسی و ... را اصلاً نمیبینم و حتّی شدیداً با آنها مخالف بوده، احساس نفرت میکنم؛ امّا متأسّفانه با این که صد در صد با صحبتهای شما موافق هستم، نمیتوانم حتّی یک روز هم دیدن آنها را ترک کنم و هر راهی را که شما گفتید یا شنیدهام، امتحان کردهام؛ امّا موفّق نشدهام. محتوای این سریالها را مخالف با اعتقاداتم میبینم؛ امّا فکر میکنم روی من، بیتأثیر است. من در محلّ کار و هنگام رانندگی، تماماً به برنامههای «رادیو معارف» و «رادیو قرآن» گوش میدهم و همیشه تصوّر میکنم شنیدههای من از آنها، مرا از ارتکاب گناه، باز میدارد؛ ولی احساس میکنم هیچ وقت راه رهایی از این سریالها را ندارم. لطفاً کمکم کنید.
1⃣ تأثیرناپذیری، ادّعا یا واقعیت؟
از آن جا که شما حرفهای ما را قبول دارید، دیگر در بارۀ این که نگاه کردن به این برنامهها چه آسیبهایی دارد، سخنی نمیگوییم؛ امّا به این راحتی نمیتوان پذیرفت که شما از این سریالها تأثیر نمیگیرید؛ چرا که تأثیر این سریالها، تدریجی است. بدون تردید، کسی که با دیدِ سرگرمی به این سریالها نگاه میکند، اگر در همان ابتدا متوجّهِ آثاری که این سریالها روی او میگذارد، نشود، در طول زمان، پی به آن خواهد بُرد.
✅خوب است به ارتباط خود با خدا توجّه کنید و ببینید که آیا مثل زمانی که اهل دیدن این سریالها نبودید، با خداوند ارتباط دارید؟ کمی از حالِ نمازتان بپرسید. ببینید نمازهایتان چگونه شده است. حالِ نگاهتان در کوچه و خیابان، چهطور است؟ احساس دردتان نسبت به مسائل ضدّ ارزشی که در جامعه میبینید، تغییری نکرده است؟ مگر اثر گذاشتن این سریالها از همان ابتدا به آن است که شما منکراتی را مرتکب شوید که شایستۀ حد خوردن است؟!
⬅️ادامه دارد .....
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۵۵
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مجردانه
#ویژه_مجردها
🔰انتخاب همسر و #ازدواج
آنقدر با #عشق و محبت گره می خورد که شور و هیجانی که به شما می آورد که اگراوضاع بد هم که باشد، باز آن را #تحمل می کنید.
اما همیشه وضع به یک شکل نمی ماند و #هیجانات اولیه که فروکش کرد واقعیت ها بیشتر به چشم می آیند.
❤️واقعا صادقانه جستجو کنید.
درباره #نقاط قوت و ضعف طرف عشقتان متمرکز شوید وراجع به حالات او از مشاور وافراد #موفق تحقیق کنید.
❤️توجیه نکنیم.
فلان چیز که مهم نیست...
فلان موضوع #قابل چشم پوشی است...
زمان بگذر درست می شود و...
از خودتان بپرسید سه ویژگی مثبت و سه ویژگی منفی او چیست؟؟
حالا بر اساس #واقعیات تصمیم بگیر.
وقتی دیگران درباره مشکلات این ازدواج برایتان صحبت می کنند،
می گویید:
💞می دانم اما #دوستش دارم...
💞 می دانم اما ماجرای ما فرق می کند...
💞 می دانم اما من می توانم از #پسش بر بیایم...
🍀این هم یک نشانه است برمحدود شدن براین نگاه.
شما وقتی یک #عشق روشن و ارزشی دارید که بتوانید منطقی درباره همه ی ابعاد انتخاب تان فکر کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مجردانه
" #ازدواج " يعنى؛
«جسم و روحمان با هم زيرِ يك سقف بروند»
مبادا روحمان را پشت درب بگذاريم و
فقط جسممان به عقدِ يكديگر درآيد!
مبادا براى فرار از گذشته،
آينده ى آدمِ ديگرى را سياه كنيم!
پاك كنيم گذشته مان را از هر چه به سرمان آمد...
«اگر لايق بودند، جايشان در گذشته مان نبود!!!»
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت113 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه
#دمشق_شهرعشق
#قسمت114
💠 خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدستههای بلند حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از #خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد میکنه؟»
💠 و همه دلنگرانی این مادر، #امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بیمنت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش #محبت میچکد که بیاراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت115
نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچهها از #حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینهاش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمیرسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ #سُنی ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعههاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد.
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت #حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل میکرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره نالهاش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟»
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
💠 به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محلههای شهر به دست #تکفیریها افتاده بود، راه ورود و خروج #داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه286ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_اسرا🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_جمال_الدین_خوشاب 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
با هق هق و بدون صدا بغض من شکست
درشهرِ بی هوایِ شما بغض من شکست
از دوری حرم شب و روزم به گریه رفت
هرکس که گفت "کرببلا" بغض من شکست
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨#یامهدی
🌱مهدیا منتظرانت همه درتاب و تبند
همهی اهل جهان، جمله گرفتار شبند
🌱چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان که گرفتارِ غمند...
#العجلمولایغریبمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌹🌹
🍀🍃🌹🍀🍃🌹🍀🍃🌹🍀🍃🌹
مـ♡ـهـدي جـان..
فرموده ايد:"كارهایتان را به ماواگذار كنيد،برماست كه آنها را به سرانجام رسانيم"
دلسوزترينم😭
اين شما و اين رشته در هم تنيده ي زندگيِ مان...😭
درمانده گشته ايم اين روزها..😭
چاره سازِ ما...عَجِّلْ يٰا مَوْلٰانٰا..😭
♡اَللّٰهـُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِيِّكَ الْفَـرَجِ بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِي عَلَيْهِ السَّلٰامِ♡
#اللّهم_عجِّل_لوليِّك_الفرج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══