#صفحه303ازقرآن🌸
#جز_پانزده🌸
#سوره_کهف🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_حاج_احمد_غیاثی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر
انتقاد کردن در زندگی زناشویی چیز خوبی است به شرط آن كه اولاسازنده باشد نه مخرب دوما به عادت یکی از زوجین یا هر دو نفر آنها تبدیل نشود.
وقتی انتقاد کردن از همدیگر و به خصوص بازگو کردن این انتقادها در برابر جمع به سبک زندگی همسران وارد میشود دیگر جایی برای عشق، تعهد، رابطه جنسی و دیگر ملزومات یک زندگی مشترک سالم و موفق باقی نمیماند.
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
☘عزیزی میگُفت :↓
هروقت احساس کردید،
از امامزمان دور شدید.
و دلتون واسه آقا تنگ نیست،
این دعایِ کوچیک رو بخونید.
بخصوص تویِ قنوت نمازاتون:
[الّلهمَّلـَیِّـنْ قَـلبی لِـوَلِـیِّ أَمـرِکْ]
یعنی؛خدایادلموواسهاماممنرمکن(:
چقدخوشگلهایندعا😍
شبتون امام زمانی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا 🙏
تسکین
می دهم
دل
زیارت نرفته ام را
با
سلام های
پر از
اشک و آهم 😔🙏
به سمت حـرم ... 🕌
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ...🙏
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت116
"سحرخیزی عامل افزایش لذته
✅ مثلاً یکی از دستورات اسلام برای افزایش امکان لذت بردن، سحر خیزی هست.
💢اگه یه نفر توی تمام عمرش، بین الطلوعین رو بخوابه، معلومه که دیگه الان جسمش توانایی لذت بردن رو نداره.😒
❌دیگه روحش کشش نداره که لذت ببره....
سیستم عصبیش دچار مشکل شده.❌
💢 «وقتی یه نفر روحش آسیب ببینه دیگه به این راحتیا نمیتونه لذت ببره».
⭕️ «مجبوره مثلاً با هیجان شهرِبازی یا هیجان های خطرناک دیگه یه ذره لذت ببره».
🔷 مجبوره برای یه لذت کوچک هزینه های زیادی کنه. اینجوری هم هزینه کرده و هم لذت نبرده!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت117
💢 عزیز دلم این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟
آدم عاقل مگه بین الطلوعین میخوابه؟!😒
⭕️ معلومه دیگه روحش نمیتونه از تک تک لحظات زندگی لذت ببره.
- مگه میشه که آدم از تک تک لحظات زندگیش لذت ببره؟
* بله که میشه! 😊
آدم باید از همۀ حرکاتش توی زندگی لذت ببره.
✅ شما باید از خوابیدن نهایت لذت رو ببری. از بیداری، از غذا خوردن، نگاه کردن، فکر کردن، از همه چیز....😌💞❣️
✔️تو باید "خیلی لذت ببری". حق نداری کم لذت ببری.
- خب چطور میشه از همه چیز لذت برد؟ 😢
* «تنها راهش اینه که قدرت و ظرفیت خودت رو برای لذت بردن افزایش بدی که البته اینم برنامه میخواد».
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت118
✅ آدمی که اهل مبارزه با هوای نفسش بشه، کم کم توانایی خودش رو برای لذت بردن افزایش میده.
خیییلی مهم 👆👆✔️
درست مثل کسی که روزه میگیره.
🌺آدم روزه دار با روزه گرفتن، طبیعتا توانایی بیشتری برای لذت بردن از غذا پیدا میکنه دیگه! درسته؟😊
انصافا افطاری لذتش بیشتر از شام نیست؟ 👌
👈همیشه یادتون باشه که:
✅ به میزانی که آدم اهل مبارزه با تمایلات پست خودش بشه، قدرت لذت بردن خودش رو افزایش میده...
🔺 آقا هر کاری دلت میخواد انجام نده! این تنها راه لذت بردنه!
حله؟!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
AUD-20210113-WA0017.mp3
15.29M
#همسرداری
📝بخش اول؛ «حفظ اقتدار مرد»
💕 روش های درست صحبت با همسر؛ آموزش طرح نیاز صحیح
#حفظ_اقتدار_مرد
#صوتی
دکتر #حبشی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#همسرداری 📝بخش اول؛ «حفظ اقتدار مرد» 💕 روش های درست صحبت با همسر؛ آموزش طرح نیاز صحیح #حفظ_اقتد
خانمها حتما این فایلها رو گوش بدید👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرداری
💖 اوایل ازدواج خیلی به هم علاقه داشتیم، بینمون خیلی عشق و محبت بود...!!
⛔️ ولی الان دیگه اون علاقه و محبت از بین رفته، چیکار کنم برگرده؟!😢
#کلیپ
استاد #تراشیون
#هردوببینیم 😊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان #ناحله
نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نــاحله
#قسمت1
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....*
#نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده.حرام.است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ناحله
#قسمت2
ی صدایی از پشت سرش بلند شد
(صبر منم خیلی کمه)
با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود
ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت
وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود
صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین
دستش درد نکنه تا جون داش زدتش..
اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...
ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب
ی دستمال گرفت سمتم
با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم
سرشو گرفته بود اون سمت خیابون
دستاش از عصبانیت میلرزید
مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم
لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد.
دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم.
ازم دور شد.
اون یکی دوستش اومد جلو ...
جلو حرف زدنمو گرف
_نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...
بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...
رو کرد به منو ادامه داد
شما خوبین ؟
جاییتون که آسیب ندید ...؟
ازش تشکر کردمو گفتم که
نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...
هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشاماشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود
دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...
اه چقدر از خودم بدم اومد
پسره ادامه داد
_ما میتونیم برسونیمتون
سعی کردم آروم باشم
+نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_تعارف میکنین ؟
+نه !
پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...
همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم
به خودم لعنت فرستادم که چرا
گذاشتم برن ...
وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم
اگه دوباره ...
حتی فکرشم وحشتناکه ....
اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم .
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم
توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .
کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ...
همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...
بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...
تنم میلرزید
خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم .
چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم.
وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم
دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید .
اصلا نمیدونم چی گفتم بهش
فقط لای حرفام فهمیدم گفتم
شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...
با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش.
کل راه تو سکوت گذشت...
وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ...
حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود .
دائم سرم گیج میرفت .
همش حالت تهوع داشتم .
به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...*
* _ #نویسنده✍
# #غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
ادامــه.دارد....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه304ازقرآن🌸
#جز_شانزدهم🌸
#سوره_کهف🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_قباد_حسن_پور 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
@honarmandankhane
─┅═ঊঈ🍰ঊঈ═┅─
❣ #یا_امام_زمان ❣
عشق آن دارم که تا آید #نفس
از #جمال دلبرم گویم فقط ...
حق پرستم، مقتدایم #مهدی است
تا ابد از #سرورم گویم فقط ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
شبتون پر نور
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❤️💫❤️💫❤️💫❤️💫
بسم الله الرحمن الرحیم
روزتان را معطر کنید
با ذکر صلوات
یک صلوات هدیه به حضرت علی (ع)
یک صلوات هدیه به حضرت فاطمه سلام الله علیها
صلواتی برای تعجیل درفرج امام زمان
یک صلوات هم به نیابت ازامام زمان عج🌸🍃
@zendegiasheghane_ma