یڪ حَسَن 💚 گفتیمُ
یڪ عمر نمڪ گیر شدیم
خوشبحالمان ڪہ....
نمڪ گیرِ شَـهِ بـے حَرمیم
#اللّهمعجّللولیکالفرجبحقالحسن 🌷🌷
🕊🌺🌷🕊🌺🌷🕊🌺🌷🕊🌺🌷
#امام_حسن_مجتبی
نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکندفرق به وقت کرمش دشمن ودوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
#میلاد_امام_حسن_مجتبی ( ع )
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
15.mp3
9.65M
شرح دعای روز پانزدهم
مرحوم آیت الله #مجتهدی
#ماه_مبارک_رمضان
🔷شرح دعای روز پانزدهم🔷
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِیهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِینَ وَ اشْرَحْ فِیهِ صَدْرِی بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِینَ بِأَمَانِکَ یَا أَمَانَ الْخَائِفِینَ.
خدایا در این روز برای من، اطاعت فروتنان و بندگان ترسانت را روزی بفرما، و شرح صدر بندگان فروتن خود را به من عطا بفرما به احترام امانت، امانی که خودت بر بندگان عنایت میفرمایی، ای امان بندههای ترسانش.
در فراز اوّل از دعای روز پانزدهم میخوانیم:
خدایا! امروز طاعت بندگان خاشع را نصیبم کن.
خداوند متعال نمازگزارانی را اهل رستگاری میداند که در نمازشان خاشع باشند.
آن عبادتی ارزشمند است که با حضور قلب و خشوع باشد و این حالتی است که از قلب بر میخیزد و احساسی است که انسان را به محضر حق میبرد، و دل را از هواهای دیگر میشوید و پاک میکند.
«نماز» بی خشوع مانند جسد بی جان است. مرده ای است که از او حرکتی بر نمی خیزد و کاری از او ساخته نیست.
امام صادق علیه السلام در ضمن دعا، از خداوند چنین درخواست میکند:
خدایا! به تو پناه میبرم از تنی که سیر نشود و از قلبی که خاشع نگردد و از دعایی که به اجابت نرسد و از نمازی که سود ندهد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در فراز دوّم از دعای این روز مبارک، چنین میخوانیم:
خدایا! سینهام را به توبه ی فروتنان، فراخ ساز.
«شرح صدر»، و سینه ی گشاده، حالتی از ایمان است که از توکل مطلق، بی نیازی از مردم، قدرت تحمل فراوان و اراده ی استوار سرچشمه میگیرد.
افق دید افراد بی بهره از «شرح صدر»، به زندگی روزانه محدود خواهد بود. اگر نعمتی به آنان برسد، گویا به همه چیز دست پیدا کرده اند، و اگر کم ترین تغییری در آن پیدا شود، همه چیز را پایان یافته مییابند.
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدند: «شرح صدر چیست؟» فرمودند: «نوری است که خدا در قلب هر کس بخواهد میافکند و در پرتو آن، روح او وسیع و گشاده میشود». پرسیدند: «آیا نشانه ای دارد که با آن شناخته شود؟ » فرمود: «آری، نشانه اش، توجه به سرای جاویدان و دامن برچیدن از زرق و برق دنیا و آماده شدن برای مرگ است، پیش از آن که مرگ فرا رسد.»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در فراز آخر از دعای این روز مبارک، میخوانیم:
ای ایمنی دلهای ترسان!
چون خداوند متعال، «غفار الذنوب» است، دلهای وحشت زده از عذاب قیامت، بی کسان، سرگشتگان، خسته دلان و فراریان را پناه و امان میدهد.
آری، خداوند متعال امان و محل امنیت است، نقطه ی اتّکا و امیدواری اهل ایمان است؛ آنان که از عذاب خداوند و آتش دوزخ ترسانند، به او پناه میبرند.
التماس دعا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ماه_مبارک_رمضان
حاجمحمود_کریمی_روی_خونهای_از_گل_و_خشت.mp3
15.81M
🔊 #صوتی ؛ #شور زیبا
📝 روی خونهای از گِل و خشت
👤 حاج محمود #کریمی
🌺 ویژه ولادت #امام_حسن
👌 #پیشنهاد_دانلود
#میلاد_امام_حسن_مجتبی ( ع )
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#هردوبخوانیم
مامان و بابای خوب😍
بچه ها "دروغگو" نیستند!
لطفا این کلمه رو از فرهنگ لغات خانواده ی بهشتی تون حذف کنید.❎
براساس نظر پیاژه، بچه ها تا 4 سالگی رفتاری رو انجام میدن که والدینشون رو خوشحال کنه،
تفکر غالب اونها اینه 👈 «هر چیز مامان و بابا رو خوشحال کنه، خوبه و هر چه آنها را عصبانی کنه، بده»
و با این تفکر ذهنی و رشدی، امکان داره کودک 3 ساله شما در حالی که دور دهانش آغشته به شکلاته، به چشماتون زل بزنه و بگه نمیدونه شکلات ها کجاست!! و کی مبلها رو کثیف کرده!
اون میدونه کثيف شدن مبلها مادر رو عصبانی می کنه و رفتار درست از نظر او، نگفتن علت واقعی این اتفاق هست تا مامان ناراحت نشه!
بچه ها برای درک تفاوت بین حقیقت و دروغ به زمان نیاز دارند بنابراین باید در درک بهتر حقیقت و دروغ کمک شون کنید.
✅ بررسی ها نشان داده فقط 18 درصد از کودکان 6 ساله می تونند تفاوت داستان های واقعی و تخیلی رو درک کنند و بقیه بچه ها تا 9 سالگی قدرت درک تخیلی بودن داستان هایی مانند دیو و پری رو ندارند. بچه ها در 7 سالگی از دروغ گفتن حس بدی پیدا می کنند و از مجازات می ترسند و در 12 سالگی که طبق نظریه دکتر پیاژه به بلوغ می رسند، 👇👇
اگه نتونند با گفتن حقیقت اعتماد مردم رو جلب کنند، شکست خواهند خورد. در این سن هست که دروغ گویی رو یاد میگیرند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#دل نوشته های یک مشاور
وقتي یه مامان با خوشحالی میگه بچه ی من حتی برای آب خوردنش هم از من اجازه میگیره! نمیدونه كودكي كه حتي براي آب خوردنش هم منتظر گرفتن #تاييد از مادرش هست ، احتمالا در بزرگسالي با #اختلال #وسواس #درگير ميشه. 😩😩
❌مادران #مضطربي كه با #كنترل كودكشون سعي ميكنند، #استرس خودشون رو #كنترل كنند، كودكاني پر از #ترس و #اضطراب تربیت میکنند.❌
⚠️ پس ای کاش #نگذاریم ترسهاي
👈ما بزرگترها 👉
اضطراب رو در فرزندانمون #تقويت كنه.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
نکته تربیتی بسیار زیبا
بعضی ازمادرها سلام کردن را به کودکانشان نیاموخته اند،
💠بعضی مادرها جواب سلام دادن به کودکانشان را بلد نیستند،
💠بعضی مادرها به علیک سلامی قناعت میکنند،
فاطمه (س) اینگونه جواب سلام بچه ها را میدادند:
سلام و درود خدا بر تو اي فرزندم و اي نور ديده ام وميوه قلبم
یاد بگیریم ماهم اینگونه جواب سلام کودکان را بدهیم.
#حدیث #کساء
# تربیت فاطمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت4 بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خانم رسولی فکر💭 میکردم. مامان تو آشپز
#هرچی_توبخوای
#قسمت5
-میگی چکارکنم؟😕
-حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت.😊
-ممنون داداش.☺️
بالاخره خواستگارها اومدن....💐🍰
تو خواستگاری هام مریم مشغول سرگرم کردن بچه ها توی اتاق بود.😊
حرفهای همیشگی بود...
من مثل هربار سینی چایی رو بردم توی هال.ولی هربار محمد سینی رو ازم میگرفت 😊👌و خودش پذیرایی میکرد.
اکثر خواستگارها هم غر میزدن ولی من از اینکار محمد خوشم میومد.😇
کنار اسماء نشستم...
#نگاهی_گذرا به سهیل کردم...😕
خوش قیافه و خوش تیپ بود.از اون پسرهایی که خیلی از دخترها آرزوشو دارن.🙁
بزرگترها گفتن من و سهیل بریم تو اتاق من که حرف بزنیم.محمد گفت:
_هوا خوبه.با اجازه تون برن تو حیاط.🌳
نمیدونم چرا محمد اینو گفت ولی منم ترجیح میدادم بریم توی حیاط،گرچه هوای اسفند سرده...
محمد جذبه ی خاصی داره.حتی پدرم هم روی حرفش حساب میکنه و بهش اعتماد داره.😊☝️
رفتیم توی حیاط،..
من و آقای سهیل.روی تخت نشستیم ولی سهیل #کاملاروبه_من نشسته بود.گفت:
_من سهیل صادقی هستم.بیست وشش سالمه.چند سال خارج از کشور درس خوندم.پدرومادرم اصرار دارن من ازواج کنم.منم قبول کردم ولی بعد از ازدواج برمیگردم.
منکه تا اون موقع به رو به روم نگاه میکردم باتعجب نگاهش کردم.😟
نگاهش...نگاهش خیلی #آزاردهنده بود.
از نگاه مستقیم و بی حیایش سرمو انداختم😔 پایین و گفتم:
_من دوست ندارم جایی جز ایران🇮🇷 زندگی کنم... از نظر من ادامه ی این بحث بی فایده ست.😐
بلند شدم،چند قدم رفتم که گفت:
_حالا چرا اینقدر زود میخوای تمومش کنی؟شاید بتونی راضیم کنی که بخاطر تو ایران بمونم.😏
از لحن صحبت کردنش خیلی بیشتر بدم اومد تا فعل مفردی که استفاده میکرد..😑
برگشتم سمتش و جوری که آب پاکی رو بریزم روی دستش گفتم:
_من اصلا اصراری برای موندن شما ندارم.اصلا برام مهم نیست ایران بمونید یا نمونید.جواب من به شما منفیه.☝️
-اونوقت به چه دلیل؟ما که هنوز درمورد هیچی حرفی نزدیم😐
-لازم نیست که آدم...😕
-حالا چرا نمیشینی؟😕
با دست به کنارش روی تخت اشاره کرد و گفت:بیا بشین.
ولی من روی پله نشستم و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_نیاز نیست آدم همه چیز رو بگه،خیلی چیزها با رفتار مشخص میشه.
-الان از رفتار من چی مشخص شده که اونجوری میخواستی ازم فرار کنی؟😐
نمیخواستم بحث به اونجایی که اون میخواست کشیده بشه،فقط میخواستم این گفتگو یه کم بیشتر طول بکشه که نگن بی دلیل میگم نه.گفتم:
_چرا اومدید خواستگاری من؟😕
بالبخندی که یعنی من فهمیدم میخوای بحث روعوض کنی گفت:
_خانواده م مخصوصا مادرم اونقدر ازت تعریف کردن که به مادرم گفتم یه جوری میگی انگار فرشته ست.مادرم گفت واقعا فرشته ست.منم ترغیب شدم ببینم این فرشته کی هست.😊
سکوت کرد که چیزی بگم...
متوجه نگاه سنگینش شدم ولی من سرمو بالا نیاوردم که نگاهشو نبینم.
خودش ادامه داد:
_ولی وقتی دیدمت و الان که اینجایی فهمیدم مادرم کم تعریف کرده ازت.😊
تو دلم گفتم
✨خدا جونم!!!😒🙏
چرا اینقدر بامن شوخی میکنی؟😔به فکر من نیستی مگه؟😔آخه چرا پسری مثل سهیل باید بخواد که همسری مثل من داشته باشه؟😔قطعا دخترهایی دور و برش هستن که آرزوی همسری سهیل رو داشته باشن.چرا بین اون دخترهای رنگارنگ سهیل باید منو بخواد؟...😔😞
یاد اون جمله ی معروف افتادم؛
✨کسی که محبت خدا رو داشته باشه،خدا محبت اون بنده شو به دل همه می اندازه...✨خب خداجون من چکار کنم؟😞عاشق تو نباشم که کسی عاشق من نشه؟😔خوبه؟😞
تو همین افکاربودم که سهیل گفت:
_تو چیزی نمیخوای بگی؟
-الان مثلاشما چی دیدین که متوجه شدین تعریف های مادرتون درسته؟
-مثلا #نگاهت. دختری که به هر پسری نگاه نمیکنه یعنی در آینده #فقط به همسرش نگاه میکنه.زنی که فقط به همسرش نگاه کنه دیگه مقایسه نمیکنه و همسرش رو #بهترین میدونه.
دختری که به هر پسری نگاه بیجا نمیکنه #لایق این هست که با پسری ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه بیجا نکنه😊👌
تو فکر بود.نگاهم به آسمان بود.گفتم:
_من مناسب همسری شما نیستم.
پوزخندی زد و گفت:...
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت6
پوزخندی زد و گفت:
_راحت باش...
(به خودش اشاره کرد)
_بگو من لیاقت تو رو ندارم.😏
بلند شدم و گفتم:
_دیگه بهتره بریم داخل.
برگشتم سمت پله ها که برم بالا،با یه حرکت ناگهانی اومد جلوم،با دستش مانع رفتنم شد.
صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت:
_چکار کنم لایقت بشم؟😒چکار کنم راضی میشی؟😒
باتعجب😳 و اخم😠 تو چشمهاش خیره شدم که شاید بفهمم چی تو سرشه.
ازچیزی که میدیدم ترس افتاد تو دلم،😥نگاهش واقعا ملتمسانه بود.
تعجبم بیشتر شد.گفت:
_هرکاری بگی میکنم.😕به کسی نگاه نکنم خوبه؟ریش داشته باشم خوبه؟😐
دستشو برد سمت دکمه یقه ش وگفت:
_اینو ببندم خوبه؟
-یعنی برداشت شما از من و عقاید و تفکراتم اینه؟!!😐
پله ها رو رفتم بالا.پشت در بودم که گفت:
_بذار بفهمم تفکرات و عقاید تو چیه؟😕
نمیدونستم بهش چی بگم،..
ولی #مطمئن بودم حتی اگه تغییر کنه هم #حاضرنیستم باهاش ازدواج کنم...
از سکوت و تعلل من برای رفتن به خونه استفاده کرد و اومد نزدیکم و گفت:
_بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم.😊
-در موردش فکر میکنم.
اون که انگار به هدفش رسیده باشه خوشحال گفت:
_ممنونم زهراخانوم.☺️
بعد با لبخند درو باز کرد و گفت:
_بفرمایید.
یه دفعه همه برگشتن سمت ما...
از نگاه هاشون میشد فهمید چی تو سرشونه. خانم و آقای صادقی خوشحال نگاهمون میکردن. مامان و بابا اول تعجب کردن بعد جواب نگاه های خانم و آقای صادقی رو بالبخند دادن.
نگاه محمد پر از تعجب و سؤال و نگرانی و ناراحتی بود...
بالاخره خانواده ی صادقی رفتن.منم داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا صدام کرد:
_زهرا
-جانم بابا
-بیا بشین
نشستم روی مبل،رو به روی محمد.بابا گفت:نظرت چیه؟
به چشمهای بابا نگاه کردم ببینم #چی دوست داره #بشنوه.
نگاهش سؤالی بود و کمی نگران.حتما فهمیده سهیل اونی که باید باشه نیست.
محمد گفت:
_بابا شما که سهیل رو دیدید.فهمیدید چه جور آدمیه.این...😕
بابا پرید وسط حرفش و گفت:
_بذار خودش جواب بده.😐
مامان گفت:
_آخه زهرا هیچ وقت با خواستگارش جوری حرف نمیزد که پسره خوشحال بیاد تو خونه!
همه ساکت بودن و به من نگاه میکردن ولی محمد کلافه سرش پایین بود.گفتم:
_من نمیدونم چرا آقای صادقی اون طور رفتار کرد.من فقط بهش گفتم درمورد پیشنهادش فکرمیکنم.
بلندشدم که برم،مامان گفت:
_یعنی فقط از اینکه بهش فکرکنی اینقدر خوشحال شد؟!!😟
شانه بالا انداختم و گفتم:
_چی بگم؟فقط همین بود.🙁
چندقدم رفتم و برگشتم،بالبخند گفتم:
_شاید اینقدر جاهای مختلف رفته خواستگاری همون اول بهش نه گفتن😅 از اینکه من به پیشنهادش فکر کنم خوشحال شده.😁
همه لبخند زدن😊😊😏 و محمد پوزخند زد.منم رفتم تو اتاقم.
مریم اومد پیشم و گفت:
_چی شده؟محمد خیلی ناراحته!😕
-خودم هم نمیدونم چرا سهیل اونطوری رفتار کرد.فردا یه سرمیام خونه تون،باید با تو و محمد حرف بزنم.😊
-خوشحال میشیم.😊
اینکه خواستم بعدا با محمد صحبت کنم آروم ترش کرده بود.
وقتی داشت میرفت...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
اینم از کیک به کمک پسرم درست کردم
برای میلاد آقاجانم امام حسن😍
#خانه_های_نورانی
#ارسالی_اعضا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
🌸 اینم یه جشن کوچیک با یه هدیه برا دخترم بمناسب میلاد کریم اهل بیت آقا امام حسن علیه السلام
🌸طاعات و عبادات مورد قبول حق تعالی ان شاءالله...
در حال آماده کردن بسته های نذری جهت میلاد امام حسن مجتبی علیه سلام و تعجیل در ظهور آقا امام زمان(عج)....
#صفحه356ازقرآن🌸
#جز_هجدهم🌸
#سوره_نور🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_عباس_دانشگر 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#دعای_افتتاح
📖 وَما قَصُرْنا عَنْهُ فَبَلِّغْناهُ
🔆 خدایا برسان ما را به آنچه که در رسیدن به آن کوتاهی کردیم.
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🌾🌷
🌿🕊🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻🌿🕊🌻
#عارفانہ 🌺🍃
الــهے ....
تو که بـــاشى
تمام دورها
نزدیک وتمام ناممکن ها
ممکن مى شوند !
گرماى بودنت
را از سرماى روزگار
ما نگیر...
الهى آمين.....🙏
سلام روزتون معطر به ذکر صلوات
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══