#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای قسمت40 یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو
#هرچی_توبخوای
#قسمت41
همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:
_دوست دارم.😍🙈
یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان...
سرم محکم خورد به داشبرد.🤕ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن.🚕🚙🚌روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم
و با خنده گفتم:
_امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت.😬😁
هیچی نگفت...
نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.😧😥فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان.
آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم:
_امین،جان زهرا بلند شو.😨
سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.😢قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود.
به من نگاه نمیکرد.
ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد...
از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.🚶یه کم که دور شد،نشست رو زمین.
من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه.
احتمال دادم بخاطر این باشه که #ترسیده وقتی بخواد بره سوریه من #نتونم ازش دل بکنم.😔💔
نیم ساعتی گذشت....
پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش.😒
دوباره بغضش ترکید...
من با تعجب نگاهش میکردم.😟دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.😭گفتم:
_چی شده؟ امین،حرف بزن.😭
یه نگاهی به من کرد...
وقتی اشکهامو دید عصبانی😠 بلند شد و یه کم دور شد.
گیج نگاهش میکردم.😟🙁دلیل رفتارشو نمیفهمیدم.
ناراحت گفت:
_زهرا..حلالم کن.😞
سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر،
گفت:....
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت42
گفت:
_تو خیلی خوبی..😔خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..😞ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم.😣😞
عجب!! پس عذاب وجدان داشت...☺️
سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد.
بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که #همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم...
جا خورد.😒دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.😊تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم:
_پس همدردیم.☺️
سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم:
_درد عشقی کشیده ام که مپرس.😌
جدی گفتم:
_تو که مجبورم نکرده بودی.😊
-ولی اگه من...😔
-اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش.😌
بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم:
_درد عشقو دیگه.😉
لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین.😞
-امین😊
-بله😔
باخنده گفتم:
_ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟☺️☹️
لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت:
_جانم😊
گفتم:
_نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟☺️😌
لبخندی زد و گفت:
_بریم.😍
اول رفتیم سر مزار مادرش.🍃آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور.👣🍃
امین بابغض گفت:
_سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.😢میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه.😢😒
نشستم کنار امین.گفتم:
_سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید.☺️
بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم.😍✨😍
گفتم:_امین☺️
نگاهم کرد.
-جانم😍
لبخند زدم.گفتم:
_بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم.
-چه قول و قراری؟
-هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. #تولحظه زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟😉
-باشه.
-یه قولی هم بهم بده.😌
-چه قولی؟
-هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت.😊☝️
یه کم مکث کرد.گفت:
_یه هفته قبلش.؟!
بالبخند گفتم:
مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها!☺️😇
-قبول.😊
-آفرین.
رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.
-این چی هست؟👀🎁
-بازش کن.😌
وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش.
دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.💍لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.💍💍هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد.
بلند شد و گفت:
_بریم پیش بابام.👣🌷
اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.😒کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. #شهادت امین، #امتحان خیلی سختیه برای من.😔
رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت:
_همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟!😁
لبخند زدم و گفتم:
_بازش کن.☺️
وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن.😌💍
دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم:
_بهش دست نزن.😠
باتعجب نگاهم کرد.
-مگه مال من نیست؟!!😳
جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.😍لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم.☺️🙈
نماز مغرب رو همونجا خوندیم.✨✨
بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم...😋😋
من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید.😁☺️
بعد شام منو رسوند خونه مون.
از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه383ازقرآن🌸
#جز_بیستم🌸
#سوره_نمل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_حشمت_الله_عسگری 🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#عاشقانه_مهدوی
⏳ من از هر ثانیهٔ بیتو میترسم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینب 🌹🌿
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
همیشہ امیــدتان بہ خـدا باشد
نہ بہ بندگانش🌺🍃
امیدبستن بہ غیرخدا مثل خانہ
عنڪبوت است سست ،شڪننده ،
بےاعتبار🍂
❤️خـــــدا بہ تنهایےبرایتان ڪافیست
درهمہ حال بہ او اعتماد ڪنید❤️
سلام روزتون بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دلم محزون داغی از قدیم است
عزای حمزه و عبدالعظیم است
کشد پر مرغ دلهامان ز سینه
گهی سوی ری و گاهی مدینه
#شهادت_حضرت_حمزه🥀
#وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
#قسمت15
استاد #پناهیان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت اعضای خوب کانال😊
ان شاءالله بتونیم #سبک_زندگی مون رو فاطمی کنیم
درس جدید سبک زندگی رو شروع میکنیم
پیشنهاد میدم از ابتدا بخوانید 👆
#قسمت_ششم
#سبک_زندگی
خب رسیدیم به اینجا که اگر میخوایم زندگی موفقی داشته باشیم 🤔باید عمل کنیم وایمان زیاد آگاهی نمیخواد💐
ایمان به هر چیزی که شما فکرشو بکنی
ایمان به درستی
ایمان به صداقت
ایمان به ....
و سرآمد همه ش ایمان بخدا ❤️
ایمان سلامت قلب میخواد که ناشی از سلامت رفتاره👉☺️
مثلا شما برای اینکه قلب سالمی داشته باشی نیازی نیست بشی دکتر قلب و تخصص قلب داشته باشی.🙃
میتونی با پیاده روی و ورزش و مراقبت مقدار خوردنت تا حد زیادی قلبت رو سالم نگه داری .🍭
یه ذره آگاهی و ایمان به علاوه یه ذره محبت لازمه که بتونی به نتیجه رفتار درست برسی حالا میشه اصلاح رفتار و اصلاح عمل .🌻
کارهای ما در حوزه و دانشگاه بر عکس اینه چرا آنقدر دارید درس معارف میدید در دانشگاه و حوزه برای اینکه در دبستان رفتار آموزش ندادید.👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت16
اطلاعات زیادی ضرر داره و زدگی ایجاد میکنه😒
کسی با رفتار خودش آمادگی برای انجام یه کاری پیدا نکرده آگاهی بهش میدی تا بهش بقبولونی یه موضوع رو،اون رو کشتی!!😳🙈
ته دلش بیزار میشه هنر کردی دلیل آوردی اون ساکت شد .😕
برای هر کاری باید اول آمادگی اونو ایجاد کنی 😐
خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها❤️ در طول عمر شریفشون مداوم کلاسهایی برگزار میکردند برای خانمهای مدینه،چرا؟؟
برای اینکه آمادگی پیدا کنند برای بهتر زندگی کردن،لذت بردن
😒😒
الان شما بخوای یه نفر رو با یه کار آشنا کنی اول باید کلی مقدمات بچینی
توضیح بدی و....👌😉
تازه اونوقت میشه گفت آمادگی ایجاد شده چون شرایط گفته شده و من با روند کار آشنا شدم
☺️👌
واقعا آمادگی بسیار مهمه در هر کاری
اگر میبینی در کاری مداوم شکست میخوری یکی از دلایلی آمادگی نداشتنه برای اونکار
🍭
باید آگاهی و #ظرفیت خودتونو بسنجید
ظرفیت هم با عمل کردن بدست میاد
مثلا من ظرفیت داشته باشم با مردم درست رفتار کنم
😌
اگر برم در جنگل تنها زندگی کنم ممکنه؟😕
نه خب باید توشرایط و محیط قرار بگیرم
و مدلهای مختلف رفتاری رو ببینم تا بتونم بگم من ظرفیت و آمادگی پیدا کردم با افراد مختلف تعامل داشته باشم
🙂💐
معصوم میفرمایند
نصف دین مدارا کردن با مردم است
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══