#صفحه412ازقرآن🌸
#جز_بیست_و_یک🌸
#سوره_لقمان🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_مهدی_زین_الدین 😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت85 نفس نفس میزد....🏃💓 معلوم بود دویده.آقای موحد بهش گفت: _بیا اینجا اینو ببین.😁
#هرچی_توبخوای
#قسمت86
با تعجب و نگرانی گفت:
_چه مطلبی؟!😳😥
-داشتن #روزی_حلال برای من خیلی مهمه.حتی اگه کم باشه مهم نیست ولی حلال بودنش مهمه..
حرفمو قطع کرد و گفت:
_من همه ی تلاشم رو میکنم که حتی لقمه ای غذای #شبهه_ناک نخورم.از اون بابت خیالتون راحت باشه...
تو دلم گفتم تو زندگی با تو،..
من از هر نظر خیالم راحته.هرچی میگم خودت قبلا بهش فکر کردی.👌
💞💍💍💞
بالاخره روز عقد رسید...
از فامیل ما همونایی که برای عقد با امین بودن، اومده بودن.😊از طرف فامیل موحد هم پدربزرگ و مادربزرگ ها و عمو و عمه و دایی و خاله ش بودن.محضر بزرگ انتخاب کرده بودیم که همه راحت جا بشن.😇
وقتی عاقد شروع کرد #باخدا حرف میزدم...
💖گفتم..
خدایا زندگی با وحید #خیلی_سخت_تره. #امتحاناتت داره خیلی سخت میشه.😥کمکم کن.اگه تو کمکم نکنی دیگه #هیچکس حتی همین وحید که #تو محبت شو بهم دادی هم نمیتونه کمکم کنه. #کمکم کن پیش جدش، پیش مادرش #شرمنده نشم.😥😓🙏💖
عاقد گفت:
_برای بار سوم میپرسم،عروس خانم آیا وکیلم؟
سکوت محض بود.آروم و شمرده گفتم:
_بسم الله.با اجازه ی خانم فاطمه زهرا(س)، پدر ومادرم و بزرگترها..بله.☺️💞
همه صلوات فرستادن.وحید هم بله گفت و عاقد خطبه عقد رو خوند.
#بعدازعقد احساسم به وحید خیلی بیشتر شده بود.☺️واقعا عاشقانه دوستش داشتم.تو دلم از خدا ممنون بودم که دعای دوم منو مستجاب کرد، 😍🙏گرچه اون موقع خودم دوست داشتم دعای اولم مستجاب بشه ولی خدا #بهتر از هر کسی صلاح بنده هاشو میدونه.☺️👌
به محض تموم شدن خطبه عقد،وحید صدام کرد:
_زهرا😍
اولین بار بود که با احساس باهام حرف میزد.🙈 سرمو آوردم بالا،.. نگاهی به بقیه کردم،😬داشتن به ما نگاه میکردن.خیلی خجالت کشیدم.سرمو انداختم پایین و آروم،طوری که کسی نشنوه گفتم:
_همه دارن نگاهمون میکنن.😬🙈
ولی وحید خیلی عادی گفت:
_خب نگاه کنن،مگه چیه؟😍😁
خیس عرق شده بودم... به معنای واقعی کلمه داشتم آب میشدم.🙈ولی وحید بیخیال نمیشد و بالبخند نگاهم میکرد.
خیلی دلم میخواست منم نگاهش کنم ولی روم نمیشد.گفت:
_زهرا،به من نگاه کن.😍☺️
سرمو آوردم بالا.اول به بقیه نگاه کردم.علی و محمد داشتن شیرینی🍰 و شربت🍻🍻 پخش میکردن،در واقع داشتن حواس بقیه رو پرت میکردن ولی هنوز هم بعضی ها حواسشون به ما بود.😅وحید گفت:
_به من نگاه کن،نه بقیه.🙁
نگاهش کردم،تو چشمهاش.👀👀گفت:
_خیلی وقته منتظر این لحظه م. #تاالان نامحرم بودی و نمیتونستم،اما حالا که محرمی و میتونم نمیخوام بخاطر دیگران این لحظه رو از دست بدم.
من هم مثل اون بودم. #هیچ_وقت بهش نگاه نمیکردم.😊☝️
هنوز به هم نگاه میکردیم که اخمهام😠 رفت تو هم.گفت:
_چی شده؟🙁😟
باتعجب گفتم:
_چشمهات مشکیه؟!!!😳
بالبخند گفت:
_از چشمهای مشکی خوشت نمیاد؟😉
لبخند زدم و گفتم:
_تا حالا دقت نکردم ولی الان که دقت میکنم چشمهای شما خیلی قشنگ و جذابه...☺️اون دخترهای بیچاره حق داشتن بیفتن دنبالت.🙈😄
بلند خندید...😂
طوری که همونایی که نگاهمون نمیکردن هم به ما نگاه کردن.👀👀👀
با پام یکی به پاش زدم،آروم خندید.😁✋بعد چند ثانیه خیلی جدی گفت:
_تو هم از اون چیزی که شنیده بودم خیلی زیبا تری.😍😇
با خودم گفتم... از زیبایی من فقط شنیده،یعنی یکبار هم به من نگاه نکرده.☺️
❤️وحید واقعا مرد با حجب و حیایی بود.❤️
مادروحید اومد نزدیک و گفت:
_وحیدجان بقیه حرفهاتو بذار برای بعد.الان حلقه رو بگیر دست عروست کن.😊
وحید بالبخندگفت:
_چشم.😍💍
همون موقع وحید چهارده💚 تا سکه از صدوچهارده سکه ای که میخواست بهم هدیه بده رو داد.😊☝️
وقتی مراسم تموم شد نزدیک اذان بود.پدرومادر و خواهرهای وحید رفتن خونه بابام به صرف شام.
من با ماشین وحید رفتم.صدای اذان اومد.گفت:
_بریم مسجد؟😇
گفتم:
_من با این لباس ها بیام؟!!😟☹️
-خب نمیخوای نماز بخونی؟😉
دیدم راست میگه.گفتم:
_بریم.😍☺️
وقتی وارد زنانه شدم...
همه نگاهم میکردن.لباسم مانتو بلند بود و آرایش نداشتم 👌ولی چادرم و روسری و همه لباسهام حتی کفش هام هم سفید بودن و معلوم بود عروسم.☺️😅
همه بهم تبریک میگفتن و برام آرزوی خوشبختی میکردن.☺️منم بالبخند تشکر میکردم.
بعد از نماز رفتم بیرون،وحید منتظرم بود. درماشین رو برام باز کرد و سوار شدم.وقتی سوار شد گفت:
_سالی که نکوست از بهارش پیداست.اینم اول زندگی من و همسرم،تو مسجد؛😍😌
بعد عکس گرفت.📸
بالبخند گفت:...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت87
بالبخند گفت:
_حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.😊
گفتم:
_آقاسید☺️
جواب نداد.نگاهش کردم.اخمهاش تو هم بود.😠گفتم:
_چی شد؟😕
خیلی جدی گفت:
_من وحید هستم،وحید تو.😠😐
تو دلم گفتم وحید من.وحیدم.لبخند رو لبم نشست.☺️
گفتم:
ولی من دوست دارم آقاسید من باشی.😌
جدی نگاهم کرد.
-پس میشه حداقل آقاوحید یا سیدوحید بگم؟🙁
-نه.
-باشه.پس وقتی دوتایی هستیم میگم وحید،بقیه ی مواقع آقاوحید.😊
-برای همه وحید باشم برای خانومم آقا وحید؟!!😕
گفتم:وحیدم..لطفا.☺️😍
بالبخند نگاهم کرد و گفت:
_باشه،گوشهام دراز شد.😊😁
گفتم:
_وقتی درمورد همسر من صحبت میکنی مؤدب باش.😎☝️
به خونه رسیدیم...
وحید با مردها روبوسی میکرد.منم کنار نرگس سادات،خواهر وحید،نشستم.😊وحید احوالپرسی هاش که تموم شد،اطراف رو نگاه کرد.وقتی منو دید لبخندی زد و اومد سمت ما.به خواهرش گفت:
_چرا اینجا نشستی؟برو تو آشپزخونه کمک کن.
گفتم:
_ما عادت نداریم از مهمان کمک بگیریم.😇
بالبخند نگاهش کردم.وحید هم نگاهی به من کرد که من کم نمیارم توش موج میزد.😅مادروحید به نرگس سادات گفت:
_بیا پیش من بشین.
نرگس سادات رفت و وحید سریع نشست.فرصت هیچ عکس العملی به من نداد.
از اینکه وحید اصرار داشت کنار من باشه خوشحال بودم.😊
همه نشسته بودیم.مادروحید به وحید گفت:
_خیلی خوشحالم که الان کنار خانمت هستی.😊
پدروحید گفت:
_حالا متوجه شدی عشق چقدر شیرینه.😊
من خجالت کشیدم...
سرمو انداختم پایین.وحید مدتی سکوت کرد.بعد بالبخند گفت:
_ولی من قبلا عاشق شدم.😍
همه باتعجب نگاهش کردن،😳😳😟😳😟حتی پدرومادرش.
با خودم گفتم منم قبلا عاشق شدم.پس نمیتونم بهش خرده بگیرم.☺️
پدروحید گفت:
_وحیدجان الان وقت این حرفها نیست.😟😐
وحید گفت:
_ولی من میخوام بگم...
شش سال پیش بود.روز سوم اردیبهشت ماه.😊ساعت حدود ده صبح🕙 بود.تو خیابان منتظر تاکسی بودم.تاکسی گیر نمیومد.منم عجله داشتم....
بالاخره یه تاکسی اومد که...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
📌 کدام بیوفاتریم؟
🔰 علی ۲۵ سال خانهنشین شد، مهدی ۱۱۸۲ سال! واقعا کوفیان بیوفاتر بودند؟!!
#ما_رو_ببخش
#اللّهمعجّللولیکالفرج
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
امـروزِ تـو
سرشار ز الطاف خـدا بـاد🕊🌸
جـان و دلـت
از هر غم و اندوه رها بـاد🕊🌸
لبخـند بـه لـب
در دلت امیـد و پر از نـور🕊🌸
هر لحظه ات
آمیخته بـا مـهر و صفا بـاد 🕊🌸
ســلام ظهر زیبـاتـون بخیر 🕊🌸
امروزتـون مملو از شـادی آرامش🕊🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
استاد #عباسی_ولدی
♦️از اختلاف نترسید!
✅ برخی از جوانان، از اختلاف میترسند. وقتی در همان اوایل ازدواج با همسرشان دچار اختلاف میشوند، فکر میکنند زندگی به آخر رسیده است. از اختلاف، نباید ترسید؛ زیرا اصل اختلاف، امری طبیعی است که در بیشتر خانوادهها وجود دارد.
🔹وقتی دو انسان که هر کدام برای خود روحیّهای خاص دارند، در کنار هم زندگی میکنند، بسیاری از کارها و تصمیمهایشان به هم گِره میخورد. در این میان، طبیعی است که در چند مورد از این کارها و تصمیمها نتوانند با هم کنار بیایند و اختلافی پیش میآید. پس اصل اختلاف، طبیعی است و ترسی ندارد.
❌ آنچه مایۀ نگرانی است، نوع برخورد با اختلاف است. مشکل بیشتر زوجهای جوان، آن است که قواعد زندگی مشترک را بلد نیستند و نمیدانند چگونه باید با این اختلافها برخورد کنند.
✔️ برخی از مهارتها، ظرافتهای مخصوص به خود را داشته، شبیه به هنر است؛ یعنی اگر این ظرافتها مراعات نشود، خاصیّت خود را نخواهد داشت. زندگی مشترک، علاوه بر این که مهارتهای مخصوص به خود را دارد، از ظرافتهای ویژهای نیز برخوردار است که حسّاسیت یادگیری این مهارتها را دو صد چندان میکند.
📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، صص ۳۰-۲۹
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
#شناختهای_لازم_در_زندگی_مشترک
https://eitaa.com/abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
استاد #عباسی_ولدی
🍃شاخص های خوش بختی
❓شاخص های خوش بختی در زندگی چیست؟
🔺پاسخ عامیانه:
خوشبختی، در گروِ داشتن همسری خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و ... است.
🔻پاسخ از نگاه دینی:
دین قبل از هر چیز، هدفی را برای انسان مشخّص کرده و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف، معنا میکند.
بعلاوه، راه رسیدن به این هدف نیز در دین، تعیین شده است.
هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است.
✅ با این نگاه، خوشبخت و بدبخت، با تعریف عامیانه بسیار متفاوت میشود.
ممکن است کسی از نگاه عموم، بدبخت باشد؛
امّا از نگاه دینی، قلّۀ خوشبختی را فتحن کرده باشد.
📚تا ساحل، کتاب اول، صفحه۴۵
#تا_ساحل_آرامش
#کتاب_اول
https://eitaa.com/abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
چطور صحبت کنیم تا مردها به حرفمان توجه کنند؟
وقتی شخصی هنگام صحبت کردن با مردان از حرکات زیادی در چهره اش استفاده کند، مردان فکر می کنند که مشکلات روانی یا احساسی دارد. وقتی به یک مرد گوش فرا می دهید، چهره ای جدی به خود بگیرید. کلماتی مانند بله... که این طور و... برای تشویق آنان به ادامه بحث مناسب است.
🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══