eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
شده تا حالا به همسرت زنگ بزنی بگی خانمم امشب دوست دارم با هم شام بریم بیرون بعدشم قدم بزنیم؟ شده حرفاتو تو یه نامه با دست خطت بنویسی و بذاری تو یه پاکت و بهش بدی؟ شده شبا براش قصه بگی براش کتاب بخونی؟ شده بگی دوس دارم همین الان بغلت کنم؟ شده بعد ده سال زندگی تو چشماش نگاه کنی بگی هنوزم عاشقتم؟ اینا سادس اما برای زنان یه دنیا ارزش داره. خرید طلا لوازم سفر و امثالهم فقط موقتا نیاز به توجه خانم هارو جواب میده! زنا نیاز به احساسات و توجه عمیق دارن با کارای ساده و کم هزینه هم میشه همه دنیاش بشی باور کن راست میگم امتحان کن همین امشب ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که همسر شما بشنود که او فردی بی‌همتاست و هیچ زن دیگری نمی‌توانسته شما را به این اندازه خوشبخت کند، یک حس فوق العاده به او می‌دهد. زنها دوست دارند، بدانند که  با تمامی گزینه‌های دیگری که شاید همسرشان به آنها برای ازدواج در نظر داشته فرق می‌کنند و آنها ویژگی‌هایی دارند که از نظر شوهرشان در هیچ کدام از زنهای دور بر هم وجود ندارد. شما باید این خاص بودن را به او گوشزد کنید و بگویید که کدام یک از ویژگی‌های همسرتان بیش از دیگر ویژگی‌ها، شما را تحت تاثیر قرار داده. این موضوع نه تنها حس خوب مورد توجه قرار گرفتن و قدردانی شما را به او می‌دهد بلکه باعث می‌شود که او تمرکز بیشتری روی ویژگی‌های مثبتش داشته باشد و برای پر رنگ کردنشان تلاش کند. زنها دوست دارند از شوهرشان بشنوند که پر از صفات مثبت هستند و این که همسرشان به دلیل همین صفات به آنها افتخار می‌کند. زنها دوست دارند، همسرشان به رابطه‌ای که دارد افتخار کند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردها دوست ندارند مدام در مورد حسشان پرس و جو کنید. فقط دوست دارند که شرایطی امن را فراهم کنید تا خودشان این واقعیت های درونی را بیرون بریزند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_7.mp3
11.36M
👌باید راهِ دفع افکار منفی، شنیده‌های منفی، قضاوت‌های منفی، و یا تمام حمله‌های شیطان نسبت به کسانی که با آنها در ارتباط هستی را، بیاموزی! در غیر اینصورت، حتماً ارتباطاتت در میانه‌ی راه به شکست خواهد انجامید.✘ 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت131 مامان و بابا به وحید نگاه کردن... منم به وحید نگاه کردم.وحید به دیوار تکیه
بابغض گفت: _یکی از نیروهام امروز شهید شد.پسر خیلی خوبی بود.😢تازه رفته بود خاستگاری،بله هم گرفته بود.😔دو هفته دیگه عقدش بود.من و تو هم دعوت کرده بود. دلم خیلی سوخت.😒به وحید نگاه میکردم. هر دو ساکت بودیم ولی وحید حالش خیلی بد بود.😣😞گفتم: _خب الان شما چرا ناراحتی؟!! سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _اون الان وضعش از من و شما بهتره. شهادت👣 قسمت هرکسی نمیشه.. با شیطنت گفتم: _شما که بهتر میدونی دیگه.😉 با دست به خودش اشاره کردم و گفتم: _بعضی ها تا یک قدمی ش میرن،حتی پاشون هم شهید میشه ولی خودشون شهید نمیشن.☺️ لبخندی زد و گفت: _این الان دلداری دادنته؟!!😒😊 خنده م گرفت.گفتم: _من حالم بده..چه انتظاری از من داری؟ الان دلداری دادنم نمیاد.😜پاشو برو بیرون، مریض میشی.😁 وحید بلند خندید.😂دلم آروم شد. سه ماه گذشت... وحید هنوز هم خیلی کم میومد خونه. حتی چند روز یکبار تماس میگرفت.😕تولد پسرها نزدیک بود.☺️🎂منتظر بودم وحید تماس بگیره تا ازش بپرسم میتونه بیاد که جشن بگیریم یا نه. چند روز گذشت تا وحید تماس گرفت. چهار روز به تولد مونده بود.گفت: _خیلی خوبه،منم روز قبلش میام کمکت. خوشحال شدم.😍👏 دست به کار شدم.تزیین خونه و دعوت مهمان ها و خرید هدیه و سفارش کیک و کارهای دیگه وقتم رو پر کرده بود.😇بچه ها هم خوشحال بودن.حتی سیدمحمد و سیدمهدی هم که نمیدونستن تولد یعنی چی،خوشحال بودن.☺️ روز قبل تولد شد ولی وحید نیومد.وحید هیچ وقت بدقول نبود.نگران شدم.😥 آخرشب وقتی بچه ها رو خوابوندم، گوشیمو برداشتم که با وحید تماس بگیرم ولی وقتی ساعت رو دیدم،منصرف شدم. بودم. خوندم و براش کردم. ظهر روز تولد شد ولی هنوز وحید نیومده بود.😥🙁چند بار باهاش تماس گرفتم ولی جواب نمیداد.مهمان ها برای شام میومدن.مادروحید و نجمه سادات از بعدازظهر اومدن کمکم.مامان هم اومده بود... شب شد و همه مهمان ها اومده بودن. باباومامان،آقاجون و مادروحید،نرگس سادات و شوهرش و بچه ش،نجمه سادات هم عقد بود با شوهرش،علی و اسماء،محمد و مریم هم با بچه هاشون مهمان های ما بودن. بچه ها حسابی بازی و سروصدا میکردن. منم خیلی نگران بودم ولی طبق معمول اینجور مواقع بیشتر شوخی میکردم. آقاجون گفت: _وحید میاد؟😕 گفتم: _گفته بود میاد ولی فکر کنم کاری براش پیش اومده.😊 محمد رو صدا کردم تو اتاق.بهش گفتم: _اگه کسی از همکارهای وحید رو میشناسی بهش زنگ بزن تا مطمئن بشم وحید حالش خوبه. محمد تعجب کرد.گفت: _چرا نگرانی؟!!😟 -قول داده بود میاد.قرار بود دیروز بیاد.هیچ وقت بد قولی نمیکرد.هرچی باهاش تماس میگیرم جواب نمیده.😥 محمد تعجب کرد.فقط به من نگاه میکرد. گفتم: _چرا نگاه میکنی زنگ بزن.😐 همونجوری که به من نگاه میکرد گوشیشو از جیبش درآورد.با یکی تماس گرفت،جواب نداد.با یکی دیگه تماس گرفت،اونم جواب نداد.😑مامان اومد تو اتاق.گفت: _شما چرا نمیاین بیرون؟ لبخند زدم و رفتم بیرون.به محمد اشاره کردم زنگ بزن.بعد نیم ساعت محمد اومد بیرون.گفت: _بعضی ها جواب ندادن.بعضی ها هم گفتن چند روزه ازش خبر ندارن. تصمیم گرفتم اول شام رو بیارم.شاید تا بعد شام بیاد،برای مراسم تولد.همه تعجب کردن ولی باشوخی ها و بهونه های من ظاهرا قانع شدن.😅 بعد شام دیگه وقت کیک بود.بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم.کیک رو آوردم و مراسم رو اجرا کردیم.سیدمحمد بغل آقاجون و سیدمهدی بغل بابا بود.خیلی دوست داشتم بغل وحید بودن.بعد باز کردن هدیه ها و پذیرایی بابا گفت: _ما دیگه بریم.😊 بقیه هم بلند شدن که برن.همون موقع در باز شد و وحید اومد.فاطمه سادات طبق معمول پرید بغل وحید.همه از دیدنش خوشحال شدن.فقط محمد میدونست که من چقدر نگرانش بودم.😍😥محمد به من نگاه کرد.منم سرمو انداختم پایین و نفس راحتی کشیدم.به وحید نگاه کردم.دقیق نگاهش میکردم که ببینم همه جاش سالمه.آره،خداروشکر حالش خوب بود.رفتم جلو و بالبخند سلام کردم.وحید لبخند زد و گفت: _شرمنده.☺️✋ محمد اومد جلو،احترام نظامی گذاشت و گفت: _کجایی قربان؟ مراسم تموم شد.😁✋ وحید آروم یه مشت به شکم محمد زد و گفت: _همه کیکهارو خوردی؟😁👊 بعد بغلش کرد و تو گوشش چیزی گفت. من میدونستم چی میخواد بگه.وحید از اینکه بقیه بفهمن کار و درجه ش چیه خوشش نمیومد.😊فقط آقاجون میدونست که وحید ترفیع گرفته.آقاجون هم از دیگران شنیده بود وگرنه خود وحید هیچ وقت نمیگفت.همه بخاطر دیدن وحید موندن... وقتی همه رفتن،وحید تو هال با بچه ها بازی میکرد.منم مثلا آشپزخونه رو مرتب میکردم ولی در واقع داشتم به وحید نگاه میکردم... 😍👀 ادامه دارد.. شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
داشتم به وحید نگاه میکردم... دلم خیلی براش تنگ شده بود.یازده ماه بود که از کار جدید وحید میگذشت.تو این یازده ماه،وحید رو اونقدر کم دیده بودم که دلم برای تماشا کردنش هم خیلی تنگ شده بود.☺️💓 فرداش وحید گفت: _آماده بشین بریم بیرون. همه آماده شدیم.رفت خونه آقاجون.به من گفت: _تو ماشین باش،الان میام. بچه ها رو برد تو خونه.بعد اومد.ناراحت بود و حرفی نمیزد.رفت امامزاده.یه جایی،تو صحن امامزاده نشستیم.گفت: _زهرا،از ازدواج با من پشیمونی؟😊 گفتم: _نه.😇 -تمام مدتی که دنبالت میگشتم،اون موقعی که اومدم خاستگاریت،اون مدتی که منتظرت بودم همیشه دلم میخواست کنار من خوشبخت باشی.☝️هیچ وقت دلم نمیخواست اذیتت کنم،آزارت بدم دم یا تنهات بذارم ولی عملا همه ی این کارها رو کردم..😒چند وقته هرچی فکر میکنم، میبینم روزهای تنهایی و نگرانی تو خیلی بیشتر از روزهای باهم بودنمون بوده.. زهرا من اگه یک درصد هم احتمال میدادم زندگیت با من اینجوری میشه هیچ وقت بهت پیشنهاد ازدواج نمیدادم.😔 -وحید،من خیلی دوست دارم..من از زندگیم راضیم..☺️کنار شما خوشبختم.. اگه به گذشته برگردیم بازهم باهات ازدواج میکنم.😍 -...کارم خیلی سخت شده ولی اصلا تمرکز ندارم.😒همش فکرم پیش تو و بچه هاست.چند بار بخاطر حواس پرتی نزدیک بود،جان نیرو هام رو به خطر بندازم.😔خیلی تو فشارم.نه به کارم میرسم،نه به زندگیم.درسته هیچ وقت گله نمیکنی، غر نمیزنی،شکایت نمیکنی.. درسته که در دیزی بازه ولی این گربه حیا سرش میشه.😒 از حرفش خنده م گرفت.😁گفتم: _قبلا دو بار بهت تذکر دادم درمورد همسرمن درست صحبت کن.یه کاری نکن عصبانی بشم که کاراته بازی میکنم ها.😆👊 لبخند زد ولی خیلی زود لبخندش تموم شد. -زهرا،من شرمنده م.نمیدونم باید چکار کنم.😓 -ولی من میدونم...وحید سابق نباش.😌 سؤالی نگاهم کرد.گفتم: _قبلا وقتی از سرکار میومدی خونه،فقط به ما فکر میکردی،وقتی میرفتی سرکار به کارت فکر میکردی.اما الان مسئولیت آدم های دیگه رو هم داری.پس مجبوری همیشه به اونا فکر کنی حتی وقتی خونه هستی...وحید،من انتظار ندارم که همیشه کنارم باشی ولی ازت میخوام از اینکه کنارت هستم ناراحت نباشی.😊همه ی دلخوشی من اینه که کنارت باشم.من میخوام باعث باشم نه عذاب وجدانت.من از اینکه ناراحت باشی،کار سختی داری یا زخمی میشی ناراحت نمیشم.اتفاقا وقتی تو همچین مواقعی بتونم بهت آرامش بدم احساس بودن میکنم.من وقتی کنارت احساس مفید بودن کنم، خوشبختم.😊 تمام مدت وحید به زمین نگاه میکرد ولی بادقت به حرفهای من گوش میداد. حرفهام تموم شده بود ولی وحید هنوز فکر میکرد.مدتی گذشت. -وحید😍 منتظر بودم به من نگاه کنه.بدون اینکه به من نگاه کنه لبخند زد و گفت: _منم خیلی دوست دارم..خیلی. بعد به من نگاه کرد.هر دو مون لبخند زدیم.☺️☺️ رفتیم ناهار جگر خوردیم؛دو تایی.😋😋بعد رفتیم دنبال بچه ها. از اون روز به بعد وحید تقریبا هر شب میومد خونه.دیر میومد ولی میومد. وقتی هم که میومد گاهی با تلفن صحبت میکرد.میگفت یکی از نیرو هام مأموریته کار واجبی براش پیش میاد،لازمه باهام مشورت کنه.حتی موقع خواب هم گوشیش دم دستش بود... یه روز تعطیل رفتیم پیک نیک...🌴🌳 وحید داشت وسایل رو از صندوق عقب ماشین درمیاورد.منم کنار ماشین مراقب بچه ها بودم... جوانی به ما نزدیک میشد.همسرش دورتر ایستاده بود.احتمال دادم برای کمک به وحید داره میاد.وحید سرش تو صندوق عقب بود.جوان کنارش ایستاد و احترام نظامی گذاشت و بلند گفت: _سلام قربان.😊✋ وحید جا خورد،خواست بلند بشه سرش محکم خورد به در صندوق عقب.😣من به سختی جلوی خنده مو گرفته بودم.🙊 جوان بیچاره خیلی ترسید.گفت: _جناب سرهنگ،چی شد؟😨 وحید سرشو از صندوق عقب آورد بیرون.خنده شو جمع کرد،🙊😠خیلی جدی گفت: _رسولی دو هفته میری مرخصی تا نبینمت.فهمیدی؟😠 جوان که اسمش رسولی بود خیلی ترسید.گفت: _قربان ببخشید من...😰 وحید پرید وسط حرفش و گفت: _اگه یکبار دیگه بگی قربان من میدونم و تو.😠 من حسابی خنده م گرفت.آقای رسولی هم حسابی ترسید و نگران شد.گفت: _جناب سرهنگ میخواستم...😢😰 دوباره وحید پرید وسط حرفش و محکم گفت: _رسولی،یک ماه میری مرخصی.😠☝️ وحید با همکاراش طوری رفتار میکرد و از عشق به کار میگفت که برای همه شون مرخصی تنبیه بود.✌️ طفلکی آقای رسولی،.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ 🔴 شماره 3⃣ ❤️✨حل شود 🌼✨صد مشگلم با گفتن یک یا علی ❤️✨قلب من 🌼✨خورده گَره از روز اول با علی ❤️✨محرم میقات 🌼✨را گَفتم چه گَویی زیر لب ؟ ❤️✨عاشقانه یک 🌼✨تبسم كرد و گَفتا یا علی 🌸🍃 (ع)
🌺 🌺 🌺 ثواب تلاوت این صفحه هدیه 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌱رفته ای در سفر و آمدنت دیر شده! مشکلی هست مگر باعث تأخیر شده؟ 🌱سالها می گذرد غایبی از دیده ی ما نکند چشم تو از دیدن ما سیر شده؟! 🌱حالمان حال خوشی نیست بیا ای جانا زندگی بی تو دگر سخت و نفس گیر شده... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌾🌱🌷🌾🌱🌷🌾🌱🌷🌾🌱🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سپیده دمان ، آغاز مهربانی 🌿و محبت است..! 🌸پایان خواب و بیخبری 🌸در بامداد ، رودخانه حیات 🌿جاری میشود 🌸زلال و پاک 🌿پس چون خورشید 🌸مهربان و گرم وخالص باشیم... 🌸سلام صبحتون بخیر روزتون سرشاراز آرامش 🌸 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز هنگام شوخی باخانمتان ازاین الفاظ استفاده نکنید 📛• طلاقت میدم 📛• میرم زن میگیرم 📛• شوخی های فیزیکی وناپسند 📛• شوخی های حاوی فحش وناسزا 📛• شوخی ومسخره کردن اعضای خانواده 📛• مسخره کردن خانم درحضور دیگران زنها موجودات بسیاراحساسی هستندکه کوچکترین نکات منفی ازجانب همسرشان حتی درهنگام شوخی تا عمق وجودشان رخنه میکند.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
بسم الله الرحمن الرحیم استاد 💠طبق این درس امروز، بهترین دعا چی می‌تونه باشه این شب خاص؟؟؟ ✅ خدایا کمکمون کن « با ادب » بشیم🤲 👈 «با ادب » زندگی کنیم. 👈با ادب که باشیم، نمیذاریم!!! 👈 برای کسی کم نمیذاریم!!! 👈 برای خدا کم نمیذاریم!!! 👈 برای خودمون ، 👈کم نمیذاریم برای ولی خدا ✅ از حق الله،حق الناس،حق النفس که حرف بزنیم .. 👈ادب که باشه، دیگه هیچی سخت نیست ! خدایا با ادبمون کن‌ 🤲 💠 امشب ،دعا کنیم!!! 👈برای خودمون ،برای جوونها،برای نوجوان ها که همه با ادب بشیم ان شاءالله میگه من چی کار کنم جوونم نماز بخونه؟ 🔸 در همه ی زندگی او را منظم کردی؟؟؟ نه!! 👈خب پس خیالت راحت ،نماز نمی خونه!!! ✅نماز برای کسی راحته ک👈 بیست تا کار دیگه خلاف میلش در روز مره انجام میده،از روی « ادب» این بنا برای سبک زندگیست!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 🌀اقا من چی کنم بچم نماز خون شه؟ ✔️در مدرسه هر کار میکنه با تشویق و تنبیه فوری همراه هست؟؟ بله!!! 👈خب پس نماز نمی خونه،چون نماز تشویق فوری نداره ک!!! سختشه دیگه !!! زور بهش نکن! 🌀اقا من چیکار کنم بچم نماز خون بشه؟؟؟ 🔸آیا مامان به بچه گفته ،جلوی بابا همیشه باید بلندشی، وایسی؟ نه!!! ما از این حرفا نداریم،راحتیم با هم😊 خب!!! پس بچت نماز نمیخونه!!! ✔️وقتی یاد نگرفته جلوی ما بلند شه ،سخته براش جلوی خدا هم وایسه!!! 👈من چی کار کنم بچم نماز خون بشه؟ 🔹ساعت بیدار شدن دارید برا بچه ها؟ نه!!!تا هر وقت بخواد میخوابه! خب پس این نماز خون نمیشه!!! کلا بعدها زندگی هم نخواهد کرد! این حرفا رو روانشناسی میگه !!! من نمیگم😊 ادب چیز خوبیه👌به بچت ادب یاد بده!!! چجوری؟؟؟؟ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد 🔹 یادتون میاد که گفتیم ادب چیز خوبیه!! به بچه ادب یاد بده!!!! خب چجوری ادب یاد بدم؟ اینجوری👇 👈شما خانم ،نسبت به آقاتون ادب رعایت میکنی؟ 👈نق نزنی سر شوهر!! 👈شما آقا!ادب نسبت به خانمت رعایت میکنی؟ میگه این حرفا چیه؟ ما با هم راحتیم!!! ✅ اع،باشه خب پس بچت نمیخونه! 🔺این بچه ها باید ایمان داشته باشن ،از جهنم بترسن؟؟؟👈 نخیر ! ✅ تو اول سبک زندگیت رو درست کن ❌ نه که اول شرعیات رو بذاری وسط ، 🔺تازه من با شغلت هم کار دارم! 💢شغل پدر و مادر چقدر رو نماز و حجاب بچه ها اثر داره ؛ان شاءالله بعدا میگم!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر ازچندگاهی، وقتی ازدست همسرتان ناراحت و عصبانی هستید، یک قدم به عقب بردارید. شخصی که عاشقش شدید رو بخاطر بیارید. همون فرد، تو اتاق بغلی نشسته، اون که باهاش ازدواج کردید.او منتظرته.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ 🔴 شماره 4⃣ 💖 ✨شكفته در غـدير است علی 🌿✨باران بهار در كوير است علی 🌸✨بر مسند عاشقی شهی بی همتاست ✨🌸 🌸✨بر ملک محمدی امير است علی ✨🌸 🌸🍃 (ع)