مداحی آنلاین - اومدی و رحمت آوردی - میرداماد.mp3
2.73M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐فکر فردای شیعه بودی
💐مارو دست حیدر سپردی
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
سلام عیدتون مبارک باشه
برای خشنودی پیامبر مهربانی ها وامام جعفر صادق علیهالسلام❤️
یک حدیث زیبا ازاین دوبزرگوار
و توضیع شکلات ...😍
#میلاد_پبامبر_اکرم
#میلاد_امام_جعفر_صادق
#ارسالی_اعضا
💕زندگی عاشقانه💕
#ختم_صلوات 🌺ای احمدیان به نام احمد صلوات 💫هر دم به هزار ساعت از دم صلوات 🌺از نور محمدی دلم مسرورس
اعضای فعال کانال کجا هستند 🧐🧐
تا الان 14700 گل صلوات فرستاده شده🌹🌹
خـدایا
بوی ناب بهشت میدهد
همهی نامهای قشنگت
هوای دلم سبک میشود
با زمزمهی نامهای زیبایت...
شروع میکنیم
دوشنبہ 3 آبان ماه را
با توکل با نام مهربانترین مهربانان🍂
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#نحوه_انتقاد
اگر میخواهید از همسرتان یا افراد دیگر #انتقاد کنید ، آن را در بین دو عبارت مثبت قرار دهید.
به این صورت 👇
جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت
مثال 👇
تو مرد سخت کوشی هستی ، 👈اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی.
تو خیلی مهربونی ،👈 اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری
تو آشپز بی نظیری هستی 😍😍 👌، اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما خورشتت معرکه هست.
تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ، 👈هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم.💝💜💛💙
خانما 👈قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از #شدت_اثر_تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده ، رعایت #انصاف شده و به همین دلیل #انگیزه بیشتری برای #تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.❤️❤️❤️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
✳️ شوهرتان را تکراری صدا نزنید
حتما شنیده اید که مردها تنوع را دوست دارند . خب چرا شما این کار را برایشان انجام ندهید⁉️
❤️ او را با لقب های جدید و قشنگ صدا بزنید . شاید برای بار اول و دوم تعجب کند اما بعد برایش دلنشین خواهد شد .
❤️عزیزم ، عشقم ، نفسم ، مهربونم ، تکیه گاهم ، آرامشم و ...
خلاق باشید و خجالت نکشید .
یاد بگیریم عشق را به زبان بیاوریم😍
هوای زندگیتونو داشته باشین...❤️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
#سیاست
❣دلسردی ازهمسر و زندگی را چگونه از بین ببریم❓
افزایش محبت با هدیه
اولین مهارت این هست که بتوانید از تکنیک هدیه دادن استفاده کنید. نیاز نیست که هدیه بزرگ باشد، یا حتما آن را خرید کرده باشید، گاهی یک نوشته چند خطی از ابراز محبت می تواند همسرتان را خوشحال و غافلگیر کند. از علاقه به همسرتان بنویسید. با ظرافت و غافلگیری می توانید صحنه زندگی را متفاوت کنید، تنوع بخشی باعث نشاط فزاینده در زندگی شماست. در آغاز زندگی مشترک انواع تنوع ها باعث لذت بردن از زندگی هست، به همسرتان نشان بدهید که زندگی با او را دوست دارید، هدیه دادن راهی است که زندگی را تنوع می بخشد.
با هدیه همسرتان را غافلگیر و هیجانزاده
کنید، گاهی یک آغوش و یک بوسه پس از رسیدن زن و شوهر به هم در روز حتی بدون بهانه و مقدمه بهترین هدیه هست.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_52.mp3
11.74M
#ارتباط_موفق
#قسمت52
▲ اگر احساس ناامنی، در یک ارتباط بوجود آید؛ کار آن ارتباط تمام است!
احساس ناامنی نیز، هیچگاه بیدلیل تولید نمیشود!
☜ اگر شما ذاتاً روحیهی غیبت، و خبرچینی داشته باشید،
حتی اگر غیبتِ فرد مقابلتان را نکنید، باز هم؛ برای نَفْس او، تولیدکنندهی احساس ناامنی خواهید بود.✘
#مقام_معظم_رهبری 🎤
#استاد_شجاعی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت131 ــ خداحافظ. روی تخت نشست. نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. اشک هایش روی گونه ه
#جانم_میرود
#قسمت132
مهیا با اینکه شهاب گفته بود؛ که به سوریه نمی رود. اما نمی دانست، که چرا خوشحال نشده بود.
ودر جواب حرف های شهاب فقط توانست آرام اشک بریزد. شهاب آرام با دست اشک هایش را پاک کرد.
ــ هیچوقت گریه نکن!
مهیا با صدای آرام زمزمه کرد.
ــ چرا؟!
ــ چون نمیدونی با اشک ریختنت چه آتیشی به دلم میندازی!
قطره اشک دیگری بر گونه اش نشست و سرش را خجالت زده پایین انداخت.
ــ چرا نزاشتی مادرت خبرم کنه؟!
ــ اون روز تو اتاقت، وقتی عکس تو و دوستت رو دیدم؛ گفتی که خیلی مشتاق برگشتنشی...
شهاب گنگ نگاهش کرد.
ــ خب چه ربطی به نگفتنت داره؟!
ــ مریم بهم گفت، که پیکر دوستت برگشته؛ نمی خواستم تو این روزا که میتونی کنار دوستت باشی؛ من مزاحم و سربارت باشم.
شهاب اخم غلیظی کرد و دست مهیا را فشرد.
ــ این چه حرفیه مهیا؟! سربار؟! مزاحم!؟تو زنمی! تو همه زندگیمی! تو این دنیا برام مهمترین فرد روی زمینی... بعد تو حالت بد میشه، نمیزاری خبرم کنن که خدایی نکرده سربار و مزاحم من نشی؟!
شهاب عصبی سر پا ایستاد و شروع کرد قدم زدن.
کلافه بود. از دست کشیدن هرلحظه درموهایش مهیا به کلافه بودنش پی برد.
آرام صدایش کرد.
ــ شهاب!
با نگاه غمگینی به او نگاهی کرد.
ــ جانم؟!
ـ باور کن من نمی خواستم ناراحتت کنم. فقط میخواستم با دوستت خلوت کنی و روزای آخر از بودن کنارش سیر بشی... همین!
شهاب دوباره روی صندلی نشست
ــ میدونم عزیز دل من! از دست تو ناراحت نیستم! از دست خودم عصبیم که چه کاری کردم، که تو همچین فکری کردی.
مهیا می خواست، اعتراض کند که شهاب اجازه نداد.
ــ شهاب؟!
شهاب چشمانش را آرام بست و باز کرد.
ــ بخواب مهیا! با دکترت که صحبت کردم، گفت باید استراحت کنی.
مهیا خودش هم دوست داشت چشم هایش را ببندد و بخوابد.
ــ شهاب... ببخشید... بخاطر آرام بخش هایی که بهم دادن، نمیتونم بیدار بمونم.
شهاب لبخند خسته ای زد و دستانش را فشرد.
ــ بخواب خانمی!
مهیا مردد گفت.
ــ می خوای بری؟!
ــ نه عزیز دلم! کجا برم وقتی همه زندگیم اینجاست.
مهیا لبخندی زد و چشمانش را بست.
شهاب به او خیره شده بود.
وقتی که برای کاری به احمد آقا زنگ زده بود و احمد آقا به او گفته بود، حال مهیا بد شده و به بیمارستان آمدند؛ همان لحظه احساس کرد، ضعف کرده است. دست را بر دیوار گرفته بود، تا بر زمین نیفتد
.
دوباره نگاهی به چهره معصوم مهیا که الان غرق خواب بود؛ انداخت.
دوست داشت کنار پیکر بی سر دوستش باشد، اما الان مهیا مهمتر بود. الان همسرش به او نیاز داشت و باید کنارش میماند...
شهاب، از جایش بلند شد و از اتاق خارج شد. با بیرون آمدن شهاب، احمد آقا و مهلا خانم از روی صندلی بلند شدند و به طرف شهاب آمدند.
ــ حالش چطوره شهاب جان؟!
ــ حالش خوبه! الان خوابید. شما هم دیگه لازم نیست، اینجا بمونید. برید خونه؛ استراحت کنید.
ــ نه پسرم! تو الان باید مسجد و تو پایگاه باشی... برو ما هستیم.
ــ نه! من میمونم شما برید خونه!
ــ ولی...
ــ لطفا بگذارید، من بمونم. اینجوری خودم راحت ترم. با دکترش هم صحبت کردم. گفت صبح مرخص میشه!
شهاب بلاخره توانست آن ها را قانع کند.
مهیا، مرخص شده بود و به خانه برگشته بود. احساس می کرد که حالش بهتر شده بود. شاید دلیلش هم، نرفتن شهاب به سوریه بود.
شهاب کمکش کرد، که روی تخت بخوابد. داروهای مهیا را به طرف مهلا خانم گرفت.
ــ بفرمایید! این داروهای مهیا است.
مهلا خانم، از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه، با کاسه ای سوپ؛ دوباره وارد اتاق شد.
شهاب سینی را از او گرفت. مهیا سر جایش نشست.
ــ میتونی بخوری؟!
مهیا لبخندی زد.
ــ زخم شمشیر که نخوردم.
ــ الان حالت خیلی خوب نیست؛ باید بیشتر مواظب خودت باشی.
سینی را روی پاهایش گذاشت. با بسته شدن در، شهاب متوجه شد؛ که مهلا خانم آن ها را تنها گذاشت
. مهیا مشغول خوردن سوپش شد. شهاب از جایش بلند شد و نگاهی به اتاق مهیا انداخت. نگاهش، روی قسمتی از دیوار متوقف شد. با لبخند به سمت عکس شهید همت رفت. ناخوداگاه لبخندی روی لبانش نشست. به چفیه کنارش نگاه انداخت. دستی به چفیه روی دیوار کشید؛ آرام زمزمه کرد.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه518ازقرآن🍀
#جز26🍀
#سوره_ق🍀
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمدحسین_مومنی😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
یکی از راههای نجات انسان از گناه، پناه بردن به امام زمان علیهالسّلام است.
ايشان به انتظار نشستهاند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند، تا ايشان او را هدايت كنند.
حاجآقاجاودان
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🍀🌾🌷🍀🌾🌷🍀🌾🌷🍀🌾🌷
#معارف_قرآنی
🦋هنگامی كه شیطان به خداوند گفت
مـن از چهار طرف جلـو، پشت،
راسـت و چـپ انـســان را
گرفتار و گمراه میكنم.(1)
🍃فرشتگان پرسیدند...
شیطان از چهار سمت بر انسان
مـسلّط اسـت پس چـگونه انـسـان
نجات می یابد...؟
خداوند فرمود
راه بالا و پایین باز است...
راه بالا نیایش و راه پایین سجده
و بر خاک افتادن است
✍🏼بنابراین ڪسی كه دستی به سـوی
خدا بلند كند یا سری بر آستان او
بساید می تواند شیطان را
طرد كند...
📖#سورهاعراف17
شبتون پر نور
☕️صبح است و
🍂هوای سرد پاییز
☕️سرماست
🍂ولی خوش و دلانگیز
☕️گرم است دل از محبت و مهر
🍂وز شور و نشاط و عشق لبریز
☕️سلام صبح زیبای پاییزیتون
🍂بخیر و شادی و امید
☕️امروزتون
🍂سراسر عشق و نیکبختی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══