eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت77 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های #حرم آغوش
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمی‌کرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است. ابوالفضل گمان کرد می‌خواهد طلاقم دهد که سینه در سینه‌اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول می‌کنی میری؟» 💠 از اینکه خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!» ابوالفضل نفهمید چه می‌گویم و مصطفی بی‌غیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشب‌شون واسه !» 💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی‌آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :« حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت. دلم بی‌اختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️ 💠اشتياق 🔸حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «زُهْدُكَ‏ فِی‏ رَاغِبٍ‏ فِیكَ نُقْصَانُ حَظّ» «بی‌رغبتی نسبت به كسی كه مشتاق توست، موجب كم شدن حظ و بهره‌ات می‌شود» (نهج البلاغه،حكمت ٤٥١) 🔸وجود مقدس ولی‌عصر (عجّل‌الله‌فرجه) نسبت به یكایک ما اشتیاقی خاص دارند و عدم درک ما برای این شوق،حضرت را آزرده خاطر می‌كند. 🔸هر يك از ما نزد امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) سهمیه‌اى ويژه داریم، سهميه‌اى از وصل، قرب، معرفت، گشايش، محبت و ... اگر مشتاق باشیم، از كرامت بى‌انتهاى حضرت بهره‌مند می‌‌گرديم و اگر اظهار بی‌رغبتی كنیم، محروميت را براى خود رقم مى‌زنيم. ❤️ هوا خواه توام جانا و مى‌دانم كه مى‌دانى ❤️ كه هم ناديده مى‌بينى و هم ننوشته مى‌خوانى... 🖋استاد بروجردی 🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊
بانوان و دخترخانمهای کانال ، هنرکده ما رو از دست ندید عالی و متنوع😍👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا با نام تو آغاز میکنیم شروع هرلحظه را ای که زیباترین علت هر آغاز تویی امروزم را با تلاش و مهربانی به تو می سپارم یار و یاورم باش ای بی همتای مهربان سلام صبحتون بخیر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 42 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت40 چرا باید نماز رو همیشه بخونیم؟! 🌺🍀 استاد #پناهیان: 🌺در حرم
چرا میخای در بری از نماز ....؟!!! 🍀🌺🍀 استاد پناهیان؛ 💠 اینجا به بعد بحث نماز جدیده هاااا..... 🔴 به این شرط که در نری از نماز... به این شرط که روحت فرار نکنه از نماز ❌ دیدی یه بچه ای رو معلم قدیما میخواست بزنه ؟ ❓❓‼️ 🔴 قدیما معلم باچوب میومد سر کلاس اونوقتا ما بچه دبستانی بودیم قبل از انقلاب البته قبل از انقلاب راهنمایی رو هم تجربه کردیم ولی یادمه دبستان ما ، هر معلمی ی چوبی هم داشت . الان دیگه ظاهرا معلما چوب نمیزنند به شاگردا . ✅💯 معلم چوب داشت ، اونوقت میخواست چوب بزنه . بعضیا دیدی میترسند دستشونو میکشند؟ بله... دیدی . 😥 این میخواد در بره ، این هیچوقت با چوب معلم ادب نخواهد شد . 💢⭕️💢 ای خدا ببخشید من اینجوری مثال میزنم 🙏🙏🙏 بعضیا نماز براشون تلخه میخوان نماز بخونن ، عین اونیکه میخواد چوب بخوره هی روحش داره در میره از نماز... ⛔️🚯⛔️ یه شیر مرد پیداکن بخواد باچوب معلم ادب بشه ✅❎✅ اون ضرب المثل رو شنیده ... چوب معلم گله هر کی نخوره خله ... اینو شنیده ، دستشو میگیره میگه : بزن ....بزن ....چه کیفی میکنه ، دردشم میادا ، میگه بزن ... 🔰♻️🔰 🔴ای خدا ببخشید من نماز رو اینجوری تشبیه میکنم 🙏🙏 نماز برای هر کی خسته کننده اس ، بره تو نماز، بگه خدایا خسته میشم ، 🙏 باشه ... من وایستادم محکم، ✅💯 تا دیدی دلزده شدی ، ❎ میخوای زود نماز رو تموم کنی ؟ یه سبحان ربی العظیم و بحمده دیگه بگو...✅ ❌ چقدر مگه خدا چوبش دردناکه ؟ ببین هیچی نیس نترس از نماز در نرو دنبال شیرینیش نباش ...... 〰〰🌸〰〰🌸〰〰 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد چرا نباید دنبال شیرینی نماز باشیم؟ ⁉‼ استاد پناهیان؛ 💢اگه دنبال شیرینی نماز باشی میگی هر موقع شیرین شدمیخونم ⭕ « تلخی شو بپذیر» ❎✅ شرط اینکه نماز برای آدم ادب بده اینکه آدم بپذیرتش حال نداشتی بلندشو وایستا 🔰محکم نماز تو بخون 🔴دیدی وضو رو داری تند تند میگیری بگو صبر کن آروم وضوتو بگیر 📛⛔ از اول باخودت لج کن اینو بهش میگن جهاد با نفس ❎ جهاد با نفس برای عبادت مثل نماز چقدر شیرین خواهد بود 🔶🔹🔶 🔴 جهاد بانفس نمیکنه برای نماز با خودش در نمی افته کلنجار نمیره اونوقت میگه خدا امام زمان مارو بما برگردون 🔶🔴🔶 ✅ خب آقا که بیاد تو باید بری جهاد دو دقیقه وقت برای خدا برای نماز نمیدی ⁉ ⛔ میخوای بری پای رکاب حضرت جون بدی برای خدا ؛ البته آدم آقا رو ببینه اینقدر آدم میشه که هم جون میده هم وقت میده برای نماز 💢 ولی تا منو تو وقت ندیم برای نماز وقت دادن برای نماز عین جون دادنه؟ ✅❌ تامنو تو وقت ندیم برای نماز معلوم نیست آقامون بیاد 🔸🔹🔶 ⛔ آقا منتظر نیست تا همه ی اهل عالم خوب شند ✅فرمود: شیعیان من گناه نکنند من زودتر میام 💚 شما خوب بشید آقا که منتظر نیستند اهل عالم خوب بشند. 🔹 خب نماز مودبانه اثرش رو عرض کردیم ✅ اثر دیگر شو به عرض برسانم اون اثری که گفتیم چی بود نماز مودبانه تو رو تکبرت رو مقابل خدا خورد میکنه وکبریایی خدارو بتو تلقین میکنه وکبریایی خدارو به تو تحمیل میکنه وسایه ی زیبا و پر نور عظمت الهی رو بر قلب شما مسلط,خواهد کرد 〰🌸〰〰🌸〰 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══