#هرچی_توبخوای
#قسمت42
گفت:
_تو خیلی خوبی..😔خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کمه..😞ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم.😣😞
عجب!! پس عذاب وجدان داشت...☺️
سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد.
بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم.دست های مردی که #همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم...
جا خورد.😒دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.😊تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم:
_پس همدردیم.☺️
سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم:
_درد عشقی کشیده ام که مپرس.😌
جدی گفتم:
_تو که مجبورم نکرده بودی.😊
-ولی اگه من...😔
-اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش.😌
بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم:
_درد عشقو دیگه.😉
لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین.😞
-امین😊
-بله😔
باخنده گفتم:
_ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟☺️☹️
لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت:
_جانم😊
گفتم:
_نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟☺️😌
لبخندی زد و گفت:
_بریم.😍
اول رفتیم سر مزار مادرش.🍃آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور.👣🍃
امین بابغض گفت:
_سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد.😢میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه.😢😒
نشستم کنار امین.گفتم:
_سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید.☺️
بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم.😍✨😍
گفتم:_امین☺️
نگاهم کرد.
-جانم😍
لبخند زدم.گفتم:
_بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم.
-چه قول و قراری؟
-هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. #تولحظه زندگی کنیم.بیخیال آینده،باشه؟😉
-باشه.
-یه قولی هم بهم بده.😌
-چه قولی؟
-هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت.😊☝️
یه کم مکث کرد.گفت:
_یه هفته قبلش.؟!
بالبخند گفتم:
مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها!☺️😇
-قبول.😊
-آفرین.
رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.
-این چی هست؟👀🎁
-بازش کن.😌
وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش.
دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره.💍لبخندی زد و به انگشتم کرد.دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم.💍💍هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد.
بلند شد و گفت:
_بریم پیش بابام.👣🌷
اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم... کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه،شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین.😒کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. #شهادت امین، #امتحان خیلی سختیه برای من.😔
رفتیم پیش پدرش.رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت:
_همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟!😁
لبخند زدم و گفتم:
_بازش کن.☺️
وقتی بازش کرد،اول یه کم فقط نگاهش کرد.بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن.😌💍
دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم:
_بهش دست نزن.😠
باتعجب نگاهم کرد.
-مگه مال من نیست؟!!😳
جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم،بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم.😍لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم.☺️🙈
نماز مغرب رو همونجا خوندیم.✨✨
بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم...😋😋
من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید.😁☺️
بعد شام منو رسوند خونه مون.
از ماشین که پیاده شدم،زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه383ازقرآن🌸
#جز_بیستم🌸
#سوره_نمل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_حشمت_الله_عسگری 🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#عاشقانه_مهدوی
⏳ من از هر ثانیهٔ بیتو میترسم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینب 🌹🌿
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
همیشہ امیــدتان بہ خـدا باشد
نہ بہ بندگانش🌺🍃
امیدبستن بہ غیرخدا مثل خانہ
عنڪبوت است سست ،شڪننده ،
بےاعتبار🍂
❤️خـــــدا بہ تنهایےبرایتان ڪافیست
درهمہ حال بہ او اعتماد ڪنید❤️
سلام روزتون بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دلم محزون داغی از قدیم است
عزای حمزه و عبدالعظیم است
کشد پر مرغ دلهامان ز سینه
گهی سوی ری و گاهی مدینه
#شهادت_حضرت_حمزه🥀
#وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
#قسمت15
استاد #پناهیان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت اعضای خوب کانال😊
ان شاءالله بتونیم #سبک_زندگی مون رو فاطمی کنیم
درس جدید سبک زندگی رو شروع میکنیم
پیشنهاد میدم از ابتدا بخوانید 👆
#قسمت_ششم
#سبک_زندگی
خب رسیدیم به اینجا که اگر میخوایم زندگی موفقی داشته باشیم 🤔باید عمل کنیم وایمان زیاد آگاهی نمیخواد💐
ایمان به هر چیزی که شما فکرشو بکنی
ایمان به درستی
ایمان به صداقت
ایمان به ....
و سرآمد همه ش ایمان بخدا ❤️
ایمان سلامت قلب میخواد که ناشی از سلامت رفتاره👉☺️
مثلا شما برای اینکه قلب سالمی داشته باشی نیازی نیست بشی دکتر قلب و تخصص قلب داشته باشی.🙃
میتونی با پیاده روی و ورزش و مراقبت مقدار خوردنت تا حد زیادی قلبت رو سالم نگه داری .🍭
یه ذره آگاهی و ایمان به علاوه یه ذره محبت لازمه که بتونی به نتیجه رفتار درست برسی حالا میشه اصلاح رفتار و اصلاح عمل .🌻
کارهای ما در حوزه و دانشگاه بر عکس اینه چرا آنقدر دارید درس معارف میدید در دانشگاه و حوزه برای اینکه در دبستان رفتار آموزش ندادید.👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت16
اطلاعات زیادی ضرر داره و زدگی ایجاد میکنه😒
کسی با رفتار خودش آمادگی برای انجام یه کاری پیدا نکرده آگاهی بهش میدی تا بهش بقبولونی یه موضوع رو،اون رو کشتی!!😳🙈
ته دلش بیزار میشه هنر کردی دلیل آوردی اون ساکت شد .😕
برای هر کاری باید اول آمادگی اونو ایجاد کنی 😐
خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها❤️ در طول عمر شریفشون مداوم کلاسهایی برگزار میکردند برای خانمهای مدینه،چرا؟؟
برای اینکه آمادگی پیدا کنند برای بهتر زندگی کردن،لذت بردن
😒😒
الان شما بخوای یه نفر رو با یه کار آشنا کنی اول باید کلی مقدمات بچینی
توضیح بدی و....👌😉
تازه اونوقت میشه گفت آمادگی ایجاد شده چون شرایط گفته شده و من با روند کار آشنا شدم
☺️👌
واقعا آمادگی بسیار مهمه در هر کاری
اگر میبینی در کاری مداوم شکست میخوری یکی از دلایلی آمادگی نداشتنه برای اونکار
🍭
باید آگاهی و #ظرفیت خودتونو بسنجید
ظرفیت هم با عمل کردن بدست میاد
مثلا من ظرفیت داشته باشم با مردم درست رفتار کنم
😌
اگر برم در جنگل تنها زندگی کنم ممکنه؟😕
نه خب باید توشرایط و محیط قرار بگیرم
و مدلهای مختلف رفتاری رو ببینم تا بتونم بگم من ظرفیت و آمادگی پیدا کردم با افراد مختلف تعامل داشته باشم
🙂💐
معصوم میفرمایند
نصف دین مدارا کردن با مردم است
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت42 گفت: _تو خیلی خوبی..😔خوش اخلاق،مهربون، مؤدب،باحیا،باایمان،زیبا...هرچی بگم کم
#هرچی_توبخوای
#قسمت43
شیشه ی ماشین رو پایین داد... سرمو بردم تو ماشین و گفتم:
_امروزم با تو خیلی خوب بود.😊
صاف تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:
_امین☺️
بامهربونی تمام گفت:
_جان امین😍
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
_عاشقتم امین،خیلی.☺️😍
بالبخند گفت:
_ما بیشتر.😉
اون روزها همه مشغول تدارک سفره هفت سین بودن....
ولی من و امین فارغ از دنیا و این چیزها بودیم.وقتی باهم بودیم طوری رفتار میکردیم که انگار قرار نیست دیگه امین بره سوریه.هر دو بهش فکر میکردیم ولی تو #رفتارمون مراقب بودیم.😇😌
تحویل سال نزدیک بود.به امین گفتم:
_کجا بریم؟😍🤔
انتظار داشتم یا بگه مزار پدرومادرش یا خونه ی خاله ش.ولی امین گفت:
_دوست دارم کنار پدرومادر تو باشیم.😊
-بخاطر من میگی؟☺️
-نه.بخاطر خودم.من پدرومادر تو رو خیلی دوست دارم.☺️❤️دقیقا به اندازه ی پدرومادر خودم.دلم میخواد امسال بعد تحویل سال بر خلاف همیشه پدرومادرم رو در آغوش بگیرم و باهاشون روبوسی کنم.☺️
از اینکه همچین احساسی به باباومامان داشت خیلی خوشحال شدم....
واقعا باباومامان خیلی مهربون و دوست داشتنی هستن.مخصوصا با امین خیلی با محبت و احترام رفتار میکنن...
باباومامان تنها بودن.وقتی ما رو دیدن خیلی خوشحال شدن...
اون سفره هفت سین با حضور امین برای همه مون خیلی متفاوت بود.😎😍
مشغول تدارک مراسم جشن عقد💍 بودیم...
خانم ها خونه ی خودمون بودن و آقایون طبقه بالا.😊👌
روز جشن همه میگفتن داماد باید فرشته باشه که زهرا راضی شده باهاش ازدواج کنه.😅همه ش سراغشو میگرفتن که کی میاد.
رسمه که داماد هم چند دقیقه ای میاد قسمت خانمها.ولی من به امین سپرده بودم هر چقدر هم اصرارت کردن قبول نکن بیای.😊☝️من معتقدم #رسوم_اشتباه رو باید بذاریم کنار.
چه دلیلی داره یه مرد تو مجلس زنانه باشه. درسته که خانم های فامیل ما حجاب رو رعایت میکنن،حتی تو مراسمات هم وقتی داماد میاد مجلس زنانه لباس پوشیده میپوشن ولی اونجوری که #شایسته_ی_مسلمان_ها باشه، نیست.☺️
گرچه خیلی سخت بود ولی با مقاومت من و امین موفق شدیم.بعضی ها هم حرفهایی گفتن ولی برای ما ✨"لبخند خدا"✨ مهم تر بود.
اون روزها شروع روزهای خوشبختی من بود.هر روزم که با امین میگذشت بیشتر خوبی های امین رو کشف میکردم...
هر روز مطمئن تر میشدم که امین موندگار نیست. قدر لحظه های باهم بودنمون رو میدونستم.هر روز هزار بار خدا رو برای داشتنش شکر میکردم.😍❤️
تمام سعی مو میکردم بهش محبت کنم و ناراحتش نکنم.امین هم هر بار مهربانتر از قبل باهام رفتار میکرد.☺️🙈
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت44
روزهای با امین بودن به سرعت سپری میشد و من #هرروزعاشق_تر میشدم...
خیلی چیز ها ازش #یادمیگرفتم.چیزهایی که به حرف هم نمیشد بیان کرد،من #عملی ازش یاد میگرفتم.😇😎
اواسط اردیبهشت ماه بود...
یه روز بعد از ظهر امین باهام تماس گرفت.خیلی خوشحال بود.☺️😁گفت:
کلاس داری؟
-آره.😊
-میشه نری؟😅
-چرا؟چیزی شده؟
چون صداش خوشحال بود نگران نشدم.
-میخوام حضوری بهت بگم.😍
دلم شور افتاد....
از اینکه اولین چیزی که به ذهنم اومد سوریه رفتنش باشه از خودم ناراحت شدم.😥ولی اگه حدسم درست باشه چی؟الان نمیتونم باهاش روبه رو بشم.😣
-استادم به حضور و غیاب حساسه.نمیتونم بیام.ساعت پنج کلاسم تموم میشه.☺️🙈
دروغ هم نگفته بودم.واقعا استادم به حضور و غیاب حساس بود.
-باشه.پس بعد کلاست میبینمت.😍
سر کلاس مدام ذهنم مشغول بود.هیچ گزینه ی دیگه ای به ذهنم نمیرسید.
وقتی کلاس تموم شد،ناراحت شدم.😔برای اولین بار دوست نداشتم امین رو ببینم.توی محوطه دانشگاه دیدمش.با خوشحالی میومد سمتم.😃
به خودم نهیب زدم 😠که مگه قرار نبود مانعش نشی؟😠☝️مگه قرار نبود حتی دلخور هم نشی؟ 😠☝️
نفس عمیقی کشیدم و به امین که بهم نزدیک میشد لبخند زدم.یهو ایستاد،مثل کسیکه چیز مهمی رو فراموش کرده باشه.بالبخند رفتم نزدیکش.به گرمی سلام کردم.☺️اما امین ناراحت بود.
باهم رفتیم پارک.🌳⛲️روی نیمکتی نشستیم. ساکت بود و ناراحت.هیچی نمیگفت. حتی نگاهم نمیکرد.داشتم کلافه میشدم..مثل برزخ بود برام.
میدونستم بعدش سخت تره ولی میخواستم هرجور شده فضا رو عوض کنم.😊بهش نگاه کردم و گفتم:
_امین☺️
بدون اینکه نگاهم کنه مثل همیشه با مهربانی گفت:
_جانم.😔
میخواستم #بابهترین_کلمات بگم.بالبخند گفتم:
_سعادت سوریه رفتن قسمتت شده؟☺️😇
امین مثل برق گرفته ها از جا پرید و نگاهم کرد.بالبخند گفتم:
_همونه نور بالا میزنی.پس شیرینی ت کو؟😋☹️
بغض کرده بود...😳😢
نمیدونست چی بگه.ناراحت بود.😒به چشمهام خیره شد.میخواست از چشمهام حرف دلمو بفهمه.به چشمهام التماس میکردم نگن تو دلم چه خبره.ولی میدونستم از چشمهام میفهمه. گفتم:
_معلومه که دلم برات تنگ میشه.معلومه که دوست دارم کنارم باشی.💞ولی اونوقت حرم حضرت زینب(س)چی میشه؟ 💖اسلام چی میشه؟💖 امین من راضیم به رفتنت.خیالت از من راحت باشه.ذهنتو مشغول من نکن.☺️☝️
چشمهاش داشت بارونی میشد.سریع بلند شدم و گفتم:
_من به سور کمتر از یه شام حسابی رضایت نمیدم ها.😌😋
امین هم لبخندی زد و بلند شد.تو ماشین هم اونقدر شوخی کردم و خندیدم که امین هم حالش خوب شد و شوخی میکرد...😁😄
انگار یادمون رفته بود که داره میره.وقتی رفت دستهاشو بشوره به خودم گفتم زهرا تا حالا ادعات میشد میتونی تحمل کنی.هنوز هم فکر میکنی میتونی؟به خودم گفتم نه.امین بره،من میمیرم.😓😣
رو به روی من نشست...
از چشمهام حالمو فهمید.چشم های خودش هم بهتر از من نبود.گفتم:..
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه384ازقرآن🌸
#جز_بیستم🌸
#سوره_نمل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمد_توحیدی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حسین_جانم🌷
بر ما برسانید ، دوایے لطفاً
از غصہ مریضیم ، شفایے لطفاً
در نسخہے ما جاے دوا بنویسید
یڪ چاے غلیظ ڪربلایے لطفاً
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔷🔶🔹🔸 تنها امید دنیا
🔰 اینجا، همین لحظه، سلام میدهم از اوج تمام ناامیدی به تمام امیدم: سلام تنها امید دنیا.
#اللّهمعجّللولیکالفرج
👤 Mersedeh(Limited for ever)
🌴🌿🌹🌴🌿🌹🌴🌿🌹🌴🌿🌹
همیشہ امیــدتان بہ خـدا باشد
نہ بہ بندگانش🌺🍃
امیدبستن بہ غیرخدا مثل خانہ
عنڪبوت است سست ،شڪننده ،
بےاعتبار🍂
❤️خـــــدا بہ تنهایےبرایتان ڪافیست
درهمہ حال بہ او اعتماد ڪنید❤️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
🧔#همسرداری
🧔خواستههای #زن_ها چیزهای کوچک اما مهماند. بعضی مردها فکر میکنند اگر یکبار همسرشان را سورپرایز کنند برای باقی عمرشان بس است، اما اشتباه می کنند.
میتوانید در راه برگشت به خانه شیرینی مورد علاقه همسرتان را بخرید، یا کتاب جدیدی که در موردش صحبت کرده را برایش بگیرید. مطمئن باشید که کارهای کوچک، بسیار حال او را خوب و خوشحالش میکند و حتما قدردان شما خواهد بود.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند
#همسرداری
👈🧕چنانچه ﺣﺮفتان ﺣﻖ است، ﺗﺤﻤﯿﻞ نکنید، فقط بیان کنید.
👈🧕 یک زن با اعتماد به نفس، حرفش رو تو دلش نگه نمیداره ولی بحث هم نمیکنه، فقط حرفش رو آروم و متین و قاطع بیان میکنه .
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکته_های_ناب_ارتباطی
#افزایش_عزت_نفس
گفتم : احساس می کنم از درون خالی هستم. انگار هیچی نیستم!
نه خودم رو دوست دارم و نه قبول دارم.
اصلا نسبت به خودم احساس خوبی ندارم.
دایم استرس و اضطراب دارم.
🍃گفت : نشانه های عزت نفس پایینه...
گفتم : چکار کنم؟!
🍃گفت : یکی از راههای میانبر برای افرایش تصاعدی عزت نفس،،
👈نیکی کردن به مادره...
گفتم : یکی از اصلی ترین علت های ناراحتی من مادرمه،،
فکر می کنم اصلا دوستم نداره.. در رفتارش تبعیض هست.
چطور میتونم بهشون محبت کنم؟!
🍃گفت : اگه کسی سرطان یا بیماری صعب العلاج داشته باشه،،
هر درمان سختی رو قبول میکنه تا جسمش به سلامت برسه،،
💉 تزریق های سخت و زیاد،،
💊داروهای تلخ و بدمزه،،
🔪عمل های جراحی سنگین و....
❗"عزت نفس پایین" نوعی بیماری صعب العلاج شخصیتی هست. 👉
برای درمان این بیماری روحی،، راههای زیادی هست.
یکی از مهمترین و سریع ترین اونها،،
🚺دوست داشتن و محبت خالص به
*مادر * هست. ↪
گفتم : کاملا درست گفتید، این احساسات منفی مثل سرطان اذیت کننده ست.
اما برای من محبت و خدمت به مادرم که همیشه ناراضی هست،،
از شیمی درمانی و عمل جراحی سخت تره! ❗
🍃گفت : از فرزندتون شروع کنید. بدون توقع دوستش داشته باشید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔸🔹🔻علتـ مشکلات در منزل و راه حل ها...
🔻علت خیلی از مشکلاتی که ما تو خونه هامون داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها، دل شکستن ها و ...
اینه که فرشته ها تو خونه مون نیستن.
تو خونه مون پر نمیزنن...
ذکر نمیگن.
خونه ای که توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت.
پر از لطف و صفا و شادی و یاد خدا.
حالا چیکار کنیم که فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟
چه کارایی نکنیم که فرشته ها رو پر ندیم؟
❶ حدیث کسا زیاد بخونیم.
❷ سعی کنیم نمازها اول وقت باشه.
❸ نماز قضا داشتن خیییلی اثر بدی داره.
❹ چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جای خونه مون همیشه پاک پاک باشه.
❺ توی خونه داد نزنیم. 🔇
حتی با صدای بلند هم حرف نزنیم.
فرشته ها از خونه ای که توش با صدای بلند صحبت بشه میرن.
❻ حرف زشت و غیبت و دروغ و مسخره کردن و اینا هم که مشخصه. 🙊
❼ سعی کنیم طهارت چشم و گوش و زبان و شکممون رو تا جای ممکن تو خونه حفظ کنیم. 👂👀👅🚫
❽ وقتی وارد خونه میشیم با صدای واضح سلام کنیم. حتی اگه هیچ کس نیست.🙋
˝آیت الله فاطمی نیاء˝
#درمحضربزرگان
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══