هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف1_جلسه6_قسمت13
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
👚در #نظم_ظاهر ، بحث #پوشاک هم هست که یک موردی که خیلی خانم ها باید بهش دقت بکنن این لباس تنگ هستش که میپوشن
⛔️ اصلا سفارش نشده لباس تنگ بپوشید چون گردش خون رو مختل میکنه و به مرور زمان بیماری های متعدد ایجاد میکنه
👗میگن حالا توی خونه برای آقایون ساپورت بپوشید شلوارکهای کوتاه تنگ هستش ولی این موارد را رعایت بکنید
👈 به خصوص لباس زیر که در طی روز بسته هستش شب آزاد باشه به بدنت این فرصت و بده که پوست نفس بکشه
❌ لباسهای نایلونی تا آنجایی که می تونید نپوشید.
🔔به مغازه های لباس زیر فروشی مراجعه کنید هم برای آقایون هم خانم ها لباسهای پنبه ای دارن لباس زیر راحت و پنبه ای تو خونه استفاده کنید
📝 در نظم اقتصادی گفتیم کم کم برنامه ریزی بکنید مثلا هر سه ماه یکبار یدونه بخرید کم کم شما در عرض سال چهار تا دارید
دیگه سالهای بعد کم کم خانواده به این سمت میره که اون نظم اقتصادیشو به دست آورده
🌸 لباس یک نوع پوشش و زیبایی برامون هستش آدمیزاد حق داره از لباس استفاده کنه برای اینکه عورتش را بپوشونه
👌 حالا ما باید خودمون قسمتهای بدن که عورت حساب میشن رو بشناسیم
😱 الان خانم میاد تو خیابون نافش بیرونه عورتش بیرونه مانتوش اینقدر کوتاهه که قسمت رانش حجمش کاملا معلومه
⛔️ لباسی که به بدن بچسبه و حجم بدن بیرون باشه لباس حجاب حساب نمیشه
🙈 وقتی برجستگی سینه، برجستگی باسن، گودی پهلو، اینا همه مشخص باشه میره مغازه آقا میگه خانم سایز شما 38 و40 بهتون نمیخوره من ندارم
😱 یعنی چی؟یعنی اندام شما اینقدر مشخص هستش که سایز بدن شما رو میتونه حدس بزنه پس شما حجاب نداری ❌
👀 از بس که خانم ها رو دیدن اندازه هاشون دستشونه. وگرنه قدیم چادرهایی که بودن پف داشت نمیدونستن این خانم شکم داره نداره اندامش چه شکلیه؟
😳 خانم ها بادار بودن زایمان میکردن فامیلا میگفتن اِ مگه ایشون باردار بود؟یعنی اینقدر حجب وحیا بودش که زنی که باردار بود مخفی میکرد کسی نمیفهمید
📢 حالا از ماه اول همه میدونن تبریکم میگن .
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت51 صدای خانم نصیری را شنیدم .....بیدار شده بودند..
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت52
توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم....
"ارام باشید خانم.....حال ایشان....."
چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم "ب من دروغ نگو .....هجده سال است....دارم میبینم هر روز ایوب اب میشود....هر روز درد میکشد....میبینم ک هر روز میمیرد و زنده میشود....میدانم ک ایوب رفته است....."
گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم"رفته؟"
دکتر سرش را پایین انداخت وسرد خانه را نشان داد .....توی بغل زهرا وا رفتم.....
چقدر راحت پرسیدم "ایوب رفته؟"
امکان نداشت ایوب برای عملیاتی ب جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم.....سر سجادت زار نزنم ک برگردد....
از فکر زندگی بدون ایوب مو ب تنم سیخ میشد....
ایوب چه فکری درباره من میکرد....؟
فکر میکرد از اهنم؟....فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است..؟
چی فکر میکرد ک ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت:"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی....سر وصدا راه نیاندازی....یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود....حجاب هدی...حجاب خواهر هایم....کسی صدای انها را نشنود....مواظب باش ب اندازه مراسم بگیرید....ب اندازه گریه کنید...."
زهرا اخرین قطره های اب قند را هم داد بخورم....
صدای داد و بیداد محمد حسین را میشنیدم....
با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود...
خواستم بلند شوم....زهرا دستم را گرفت و کمک کرد....محمد حسین امد جلو....
صورت خیس من و زهرا را ک دید.....
اخم کرد.....
"مامان....بابا کجاست؟"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت53
زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود....
محمد حسین داد کشید"میگویم بابا ایوب کجاست؟"
رو کرد ب پرستار ها .....اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب،محمد برگشت سمت نعمت اقا"بابا ایوب رفت؟اره؟"
رگ گردنش بیرون زده بود.....
با عصبانیت ب پرستار ها گفت...."کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟من از پاسگاه زنگ زدم،کی گفت توی ای سی یو است؟بابا ایوب من مرده.....شما گفتید خوب است؟چرا دروغ گفتید؟"
دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون.....سرم گیج رفت...نشستم روی صندلی....اقا نعمت دنبال محمد حسین دوید....وسط خیابان محمد حسین را گفت توی بغلش...محمد خشمش،را جمع کرد توی مشت هایش و ب سینه ی اقاy نعمت زد....
اقا نعمت تکان نخورد....."بزن محمد جان....من را بزن....داد بکش....گریه کن محمد...."
محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد...مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند....
محمد نشست روی زمین و زبان گرفت...
"شماها ک نمیدانید....نمیدانید بابا ایوبم چطوری رفت.....
وقتی میلرزید شما ها ک نبودید.....
همه جا تاریک و سرد بود....
همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم.....و اتش زدم تا گرم شود....سرش را گرفتم توی بغلم....."
بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد"سر بابام توی بغلم بود ک مرد........با..با.....ایوبم....توی بغل....من مرد....."
ایوب را دیدم ب سرش ضربه خورده بود.....رگ زیر چشمش ورم کرده بود....محمد حسین ایوب را توی قزوین درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند...
بعد از امپول ....ایوب ب محمد میگوید....حالش خوب است و از محمد میخواهد ک راحت بخوابد....هنوز چشم هایش گرم نشده بود ک ماشین چپ میشود.....
ایوب از ماشین پرت شده بود بیرون....
دکتر گفت"پشت فرمان تمام شده بوده"
از موبایل اقا نعمت زنگ زدم ب خانه.....
بعد از اولین بوق هدی،گوشی،را برداشت...."سلام مامان"
گلویم گرفت"سلام هدی جان،مگر مدرسه نبودی؟"
-ساعت اول گفتم بابام تصادف کرده،اجازه دادند بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله...."
مکث کرد"بابا ایوب حالش خوب است؟"
بینیم سوخت و اشک دوید ب چشمانم"اره خوب است دخترم....خیلی خوب است..."
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت54
اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های ان چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه م....صدای هدی لرزید....
"پس چرا اینها همه اش گریه میکنند؟"
صدای گریه ی شهیده از ان طرف گوشی می امد....
لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم...
هدی با گریه حرف میزد....
"بابا ایوب رفته؟"
اه کشیدم"اره مادر جان،بابا ایوب دیگر رفت...خیلی خسته شده بود...حالا حالش خوب خوب است"
هدی با داییش کلنجار رفت ک نگذارد کسی گوشی را ذز او بگیرد....
هق هق میکرد"مامان تو را ب خدا بیاورش خانه؛تهران،پیش خودمان"
-نمیشود هدی جان،شما باید وسایلتان را جمع کنید...بیایید تبریز
-ولی من میخواهم بابام تهران باشد،پیش خودمان.....
وصیت ایوب بود .....میخواست نزدیک برادرش ،حسن،در وادی رحمت دفن شود.....
هدی ب قم زنگ زد و اجازه خواست.....گفتند اگر ب سختی می افتید،میتوانید ب وصیت عمل نکنید....اصرار هدی فایده نداشت .....
این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم....
سوم ایوب،روز پدر بود...
دلم میخواست برایش هدیه بخرم.....جبران اخرین روز مادری ک زنده بود.....
نمیتوانست از رخت خواب بلند شود....پول داده بود ب محمد حسین و هدی...سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند....
صدای نوار قران را بلند تر کردم....
ب خواب فامیل امده بود و گفته بود"ب شهلا بگویید بیشتر برایم قران بگذارد"
قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و ب سینه م فشار دادم
اه کشیدم"اخر کی اسم تو را ایوب گذاشت؟...."
قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم"میدانی؟تقصیر همان است ک تو اینقدر سختی کشیدی....اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی....من هم نمیشدم زن یک ادم صبور سختی کش"
اگر ایوب بود....ب این حرفهایم میخندید....
مثل توی عکس ک چین افتاده زیر چشم هایش.....
روی صورتش دست میکشم"یک عمر من ب حرف هایت گوش دادم ،،،،حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم.....
از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛از بچه ها .....
محمد حسین داغان شده....
ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم....و حالا فرستادمش شمال... هر شب از خواب میپرد ....صدایت میکند...
خودش را میزند و لباسش را پاره میکند.....
محمد حسن خیلی کوچک است...اما خیلی خوب میفهمد ک نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند.....
هدی هم ک شورع کرده هرشب برایت نامه مینویسد....
مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند...."
اشک هایم را پاک میکنم و ب ایوب چشم غره میروم"چند تا نامه جدید پیدا کرده ام.....قایمشان کرده بودی؟رویت نمیشد بدهی دستم؟"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت55
ولی خواندمشان نوشتی
"تا اخرین طلوع و غروب خورشید حیات،چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود....برای این همه عظمت،نمیدانم چه بگویم....فقط،زبانم ب یک حقیقت میچرخد و ان این ک همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت.....همسفر تو ....ایوب"
قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه...
از ایوب هر کاری بر می اید...
هر وقت از او کمک میخواهم هست....حضورش فضای خانه را پر میکند....
مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود...برای برگشتنش پول نداشت...،.توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم"ابرویم را حفظ کن ،هیچ پولی در خانه ندارم"
دوستم امد جلوی در اتاق"شهلا بیا این اتاق...یک چیزی پیدا کردم..."
امده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم... شش ماهی بود ک بخاری را تکان نداده بودیم... زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود....ایوب ابرویم را حفظ کرد....
توی امتحان. های محمد حسین کمکش کرد....
برای خواستگارهایی ک هدا از همان نوجوانیش داشت ب خوابم میامد و راهنمایی میکرد.....
حتی حواسش ب محمد حسن هم بود....
یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد...یادش رفت....صبح سینی را دادم ب محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند....
وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود....
یک نگاهش ب حلوا بود و یک نگاهش ب من....
-مامان میگذاری همه اش را خودم بخورم؟
-نه مادر جان،این ها برای بابا است ک چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند...
شانه اش را بالا انداخت"خب مگر من چه م است؟خودم میخورم،خودم هم فاتحه اش را میخوانم....."
چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد....
سینی خالی را اورد توی اشپز خانه
"مامان فاتحه خیلی کم است....میروم برای بابا نماز بخوانم .....
شب ایوب توی خواب...
سیب ابداری را گاز میزد و میخندید.....
فاتحه و نماز های محمد حسن ب او رسیده بود......
از تهران تا تبریز خیلی راه است...
برای اینکه دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش....
سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم....
بچه ها جلوتر از من میروند،ولی من هر بار دست و پایم میلرزد.....
اول سر مزار حسن مینشینم تا کمی ارام شوم...
اما باز دلم شور میزند....
انگار باز ایوب امده باشد خواستگاریم و بخواهیم احتیاط کنیم ک نکند چشم توی چشم هم شویم.....
فکر میکنم چه جوری نگاهش کنم ؟
چه بگویم؟
از کجا شروع کنم؟
ایوبم.................................
پایان..
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#سیاست_های_رفتاری
اگر میخواهید رابطهتان خراب نشود
هرگز از این عبارات استفاده نکنید:
✖️عباراتی مثل «ارزش ناراحتی نداره» یا «تا کی میخوای راجع به این موضوع ناراحت باشی؟» نهتنها به شریک زندگی ما احساس مثبت و خوبی نمیدهند، بلکه ارزش احساسات آنها را نادیده میگیرند.
⚖️ عباراتی که شریک زندگیتان را با دیگران مقایسه میکنند.
🔨 عباراتی که اعتماد بهنفس شریک زندگی شما را از بین میبرند. عباراتی مثل «به خودت میگی مرد؟»، «کی حاضر میشد تو رو بگیره؟» و «به جز من هیچکسی تو رو حساب نمیکرد».
😓 عباراتی که شما را از آشنایی و یا ملاقات با شریک زندگیتان پشیمان نشان میدهند. عباراتی مانند «کاش هیچوقت باهات آشنا نمیشدم» قدرت تخریب یک رابطه را دارند.
😑 عباراتی که احترام طرف مقابل را نگه نمیدارند و او را کم اهمیت جلوه میدهند؛ مانند «به تو هیچ ربطی نداره!»، «به خودم مربوطه» و «مجبور نیستم به تو جواب پس بدم».
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
✅ ازدواج رحمت است
▫️درهاى رحمت آسمانى در چهار وقت گشوده مى شود.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
🔷آیت الله موحدی کرمانی:
🔹مجلس هوشیار باشد FATF تصویب نشود؛ حتما چیز خطرناکی است
🔹اگر هم تصویب شود، مطمئنم شورای نگهبان آن را رد خواهد کرد
🔷آیتالله نوری همدانی:
🔹مبادا FATF مانند برجام شود ، وکلای مردم باید در خانه ملت مراقب باشند.
🔹حوزه علمیه با تمام قوا مخالف FATF است
🔷آیتالله علوی گرگانی:
🔹بنده نظرم این است که با توجه به اشارات مقام معظم رهبری و راهنمایی ایشان و بیانات مراجع عظام تقلید تصویب این قرارداد به مصلحت کشور و نظام نیست.
این حرف علما و مراجع تقلید و دغدغه اونها برای رد این لوایح در مجلس رو مقایسه کنید باصحبت های بعضی از نمایندگان مجلس
ما از این مواضع نیاز داریم.
#نه_به_FATF
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
✍️راهکار جالب یک نوجوان شهید برای رفتن به مدرسه
🌹به گوش دانشآموزان و نوجوانانتون برسانید
#متن_خاطره
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه ، وضو میگیره . چند بار دیدم که تویِ حیاط مشغولِ وضو گرفتنه... بهش گفتم: مگه الان وقتِ نمازه که داری وضو میگیری؟ گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه ، بهتره انسان هر وقت می خواد بره به مدرسه وضو داشته باشه...
🌷خاطره ای از زندگی نوجوان شهید رضا عامری
📚منبع: کتاب دوران طلائی ، صفحه 54
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
اربعین رفٺن هیـــچ ڪس معلوم نیست...🌱
نہ رفٺن اونے ڪہ قراره بره...👣
نہ نرفٺن اونے ڪہ قرار نیسٺ بره...♥
تا یار ڪہ را خواهد و میلش به که باشد
اربابم! میدانی که دوستت داریم پس بر این دلتنگیمان خاتمه بده🙏🙏
شبتون نورانی
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️
یااباعبـدلله♥️●°
شوق رفٺـن دارم آقا
ازٺو میخـواهم مـدد💕
#اربعین ڪـــرببلایم
یـا ڪہ نه ! دق میڪنم😭💔
دیشب ازشوق وصال
ٺا سحر خوابم نبرد✨🌱
عڪس #گنبد ڪرده بیٺابم
ڪہ هق هق میڪنم😭
#آقا_اربعین_بطلب_مارو🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️
#سلام_امام_زمانم
ای شَه منتظر از منتظران چهره مپوش
که دگر جان به لب از مِحنت هجران آمد
همه گویند که مفتاح فرج صبر بود
صبر نَتْوان که دگر عمر به پایان آمد😔
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟❤️🌟
نه نیاز به وقت قبلی دارد
نه امروز و فردایت میڪند
صبح باشد یا شب
حالت خوش باشد یا ناخوش
لبخند بزنی یا گریه ڪنی
با لبخند همیشگی اش
شنونده ی حرف هایت است !
"خدا" را می گویم
سلام صبحتون خدایی
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
جلسات سرکار خانم #محمدی
#نظموهدف1_جلسه6_قسمت14
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌸پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله میفرمایند؛ آدمیزاد حق داره #لباس داشته باشه تا عورت را بپوشاند. پوشش ولباس نشان بی نیازیست باعث شادابی تن میشه
👌تمرین بکنید از در میای لباسو شوت نکنید سر جاش آویزون کنید مرتب سر جاش بزار.
👚حدیث داریم وقتی که لباستونو در میارید تا کنید و به اون #بسم_الله_الرحمن_الرحیم بخوانید
❌ همه اینا رو بهمون گفتند ولی به خاطر تنبلی انجام نمی دیم.
📢پس وقتی لباس بچه رو در میارید لباس خودتونو در میارید،میخواید تو سبد لباس چرک بزارید میخواید توی بقچه بزارید تو کمد بزارید هر جا میخواید بزارید بسم الله الرحمن الرحیم بگید
🔔 لباس نو میخرید میخواید استفاده بکنید از الان برنامه ریزی بکنید گفتیم تو نظم اقتصادی توی دی ماه شما شروع بکنید خرید لباسهای عیدتونو
🍃لباسهای همه رو میخرید بیاین بشینید همه لباسها رو بگذارید ده بار سوره قدر ده بار سوره توحید وده بار سوره کافرون رو میخونید رو کاسه آب و از اون آب میپاشی به لباسها
😍 امام رضا علیهالسلام فرمودند وقتی چنین کنی تا موقعی که تار وپود این نخ هستش پیوسته در ناز ونعمت خواهی بود
🤔 بعضی موقع ها ما میگیم اگه نتیجه ش این باشه من حتما این کارو میکنم شما به نتیجه کاری نداشته باش. به چیزی که گفتن عمل بکنید مطمئنا خیر وصلاحمون توش هست مطمئنا اونا بهتر از ما میدونستن. روایات واحادیث رو هرچه بیشتر انجام بدیم به نفع خودمون هستش .
✅ امام رضا علیهالسلام میفرمایند وقتی که لباس رو میخوای بپوشی از سمت راست تنتون کنید .
👈ببینید اصلا شما کلا لباس میپوشی می گی خدایا، میری حموم میگی خدایا میای بیرون میخوای لباس بپوشی می گی خدایا لباس تقوی را بر تنم کن
👹 لباسو میخوای در بیاری بری حموم شیطان خیلی در این موقع حضور داره در در آوردن لباس وقتی برهنه میشی حتما اعوذبالله بگو
👌بخصوص در حمام لباس زیر در آورده میشه بسم الله و بگو اعوذبالله وبگید اینا کمک میکنه که شیطان ورود نداشته باشه
🍃 بقیه موارد رو شما برید کتاب #مفاتیح_الحیات رو مطالعه کنید
✏️همه اینها که میگیم همش تمرین داره یعنی تمامشو تو زندگیت انجام بده.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️