سلام بر بانوان بهشتی کانال
فایل صوتی کلید قلب مرد دکتر حبشی رو که براتون ریپلای کردم هرکی گوش نداده لطفا لطفا و خواهشا دانلود کنه و گوش بده👌🏻 اوووونقدر مهمه که میتونه تمام زندگیتونو تحت شعاع قرار بده
در همین راستا امروز این #نکته جالب رو دیدم که براتون میذارم😉👇🏻
🔑از کلیدهای ارتباطی استفاده کنید نه از قفل ها🔒! به این مثال توجه کنید:👇
🔒قفل ها:
⛔️تو نسبت به من بی توجه شدی!
⛔️تو دیگر مرا دوست نداری!
⛔️تو بلد نیستی با یک خانم چه طور رفتار کنی!
🔑کلید ها:
👌من به توجه تو نیاز داشتم و احساس کردم به من توجه نداری!
👌من به محبت بیشتر تو نیاز دارم!
👌من به این که به من بگویی دوستم داری نیاز دارم! دلم می خواهد با من این طوری صحبت کنی!
👌من دوست دارم با من این طوری رفتار کنی!
✅قفل ها و کلیدها هردو یک مطلب را بیان می کنند اما به شیوه ای متفاوت.
در واقع هر قفلی یک کلید دارد و هر کلیدی یک قفل که می توان شکل هرکدام را از دیگری دریافت. وقتی که شما درباره موضوعی از همسرتان انتقاد می کنید، وقتی قضاوت یا ادراک تان نسبت به وی را بیان می کنید، وقتی شما چیزی را به همسرتان گوشزد می کنید، شما در حال استفاده از قفل ها هستید و مطمئن باشید فضای گفت وگوی شما و همسرتان بسته و بسته تر خواهد شد و سرانجام به بحث و مشاجره خواهد انجامید.
اما کلید ها فضای گفت وگو را، هرچند غمگین یا منفی باشد، به سوی باز شدن و یافتن راه حل پیش می برد. وقتی شما از احساس و انتظارات تان صحبت و بیان می کنید به چه چیزهایی نیاز دارید، هم به خاطر بیان احساس تان سبک و راحت می شوید و هم به همسرتان نشان می دهید که چه کار باید بکند.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌙مهمانِ بزرگان شدن، بزرگی میآورد!
🔻اگر میزبان نیازی به مهمان و مهمانی دادن نداشته باشد و مهمانی در معنا و مقام حقیقی خود تحقّق پیدا کرده باشد، انگیزۀ میزبان برای دعوت و پذیرایی جز اکرام مهمان نخواهد بود؛ و هرچه میزبان بینیازتر باشد، مهمانی، از محبت و کرامت بسیار بالای او بیشتر حکایت میکند.
🔻اگر میزبان بزرگ و والا مقام باشد و مهمانان بسیار کوچکتر از او باشند، مهمانی هنگامۀ فروتنی و تواضع میزبان است. لحظۀ فرود آمدن میزبان بلندمرتبه در برابر مهمانان، صحنهای به یاد ماندنی و دوست داشتنی است. مهمانِ بزرگان شدن، بزرگی میآورد و حقارتها را از روح انسان بیرون میکند. همان احساس حقارتی که مایۀ همۀ اسارتهاست.
🔻رفع غربت، برطرف شدن تنهایی و گشایش دلگرفتگیها، از کمترین نتایج یک مهمانی است. مهمانی یعنی بیرون آمدن از محیط تکراری و خسته کنندۀ خانۀ خود و ورود به سرسرای زیبای ضیافت. مهمانی یک فرصت تفریح و تنوّع است و یک مهلت دیدار با یار دلنوازی که مایۀ تسکین و تحبّب است.
🔻البته همۀ اینها بستگی دارد به اینکه چه کسی شما را دعوت کرده باشد، یا شما در چه شرایطی باشید. بسته به عطش شما و عطر میزبان، ناز شما و نوازش میزبان، دلتنگی شما و دلگشائی میزبان، غم شما و غمگساری میزبان، عشق شما و عشوۀ میزبان، مهمانی با مهمانی متفاوت است. پس این به عهدۀ خود شماست که ضیافت رمضان را چگونه ببینید.
👈🏼 بخشی از کتاب " #شهر_خدا اثر علیرضا پناهیان
📎 Panahian.ir/post/22
@Panahian_ir
ویژه #رمضان
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#خانمها_بخوانند
#همسرداری
مطالعات نشان میدهد وقتی از زحمات مردان قدردانی و به آنها ارزش گذاشته میشود، بیشتر سعی میکنند در انجام کارهای خانه و مراقبت از کودک خود را درگیر کنند و خود را تکیهگاه خواهند دانست.
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند
#نکته در خصوص استقبال از همسر
شوهری که تازه به خانه آمده...👇🏻
بیشک احساسات و عواطف زنانه شما به نحوی است که وقتی وارد خانه شوید و شوهرتان را ببینید، دلتان میخواهد از پیادهروی سادهای که در پارک انجام دادهاید به اندازه لااقل پانزده دقیقه برای همسرتان صحبت کنید و صدالبته تمام جزییات را هم مو به مو تعریف خواهید کرد، 😍😍😍 اما مردها اینگونه نیستند. 🚫🚫🚫
اگر همسر شما از محل کار به خانه برگردد، خوشایندترین حس برایش سکوتی است که شما زمینهساز میشوید؛ البته با بیان جملات متداولی مانند سلام و احوالپرسی و خسته نباشید و یک استکان چای.✅🙏🏻✨☕️
وقتی شوهرتان به خانه برمیگردد، قدری امان بدهید باور کنید ظرف نیم ساعت خستگیاش برطرف میشود و آن وقت شروع به پرسیدن چه خبرها و تعریف ماوقع آنچه از صبح اتفاق افتاده کنید. 😉 مردها به این آرامش نیم ساعته احتیاج دارند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه29از قرآن🍃🍃
#جزء_دو🍃🍃
#سوره_بقره🍃
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید سعید مسلمی😍😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
فایل #صوتی
دکتر #حبشی
#همسفرتابهشت
#قسمت1
✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید
💞 @zendegiasheghane_ma
f79244268d-5e8af4ca7a1ed8a3008b456c.mp3
9.42M
فایل #صوتی
دکتر #حبشی
#همسفرتابهشت
#قسمت1
✍ لطفا زوجهای عزیز دانلود کنید و گوش بدید
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت116 #فصل_سیزدهم هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه ب
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت117
#فصل_سیزدهم
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
#قسمت118
#فصل_سیزدهم
پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!» بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!»
گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.»
رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید داده ایم. آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: «شام خورده ای؟!»
گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
باورم نمی شد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma