#صفحه154ازقرآن⚫️
#جز_هشت⚫️
#سوره_اعراف⚫️
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_مصطفی_صدرزاده🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یااباعبدالله♥️📿
وَكَم مِن ضالٍّ
رأى قُبَّةَ الحُسينِ(ع)
فاهتَدى...
و چه بسیار گمراهانی
که با دیدن گنبد حسین
هدایت شدند :)
صلی الله علیک یا اباعبدالله
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر
🍂عزیز ڪه پشتی و قالیچہ ایوونو جمع میڪرد، نشستم رو میلهها و پرسیدم: چرا جمع میڪنی عزیز جون؟
گفت: مادر #پاییز داره میشه برگا 🍂 میریزه رو قالیچہ، تمیزڪردنشون سخته، ڪلافم میڪنه!
یه نگاه به موهاے #حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگفت اون موقعها تا وسط پاییز ڪه هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.🧡
_اون موقعها این شڪلی نبود مادر، ڪه پاییز میشه تنگ غروبے دلت میخواد از غصه بترڪه. پاییزاش یه شڪل دیگہ بود. شبا میشستیم دور هم #انار خورون، گل میگفتیم،گل میشنفتیم. آقا جونت ڪه رفت، دیگہ پاییز اون پاییز نشد.
نگاش میڪنم. روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: #یادش بخیر یه بار ایران نشست انار دون ڪنه براش. گفت بده مادرت، انار با #عطـر دستاے مادرتہ ڪه خوردن داره...🥰
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلـد بود!
لپاے بیجونش گل میندازن:اون موقعها مثہ الان نبود مادر، #دوست_داشتن ورد زبون جوونا باشہ. اون موقعها دوست داشتنو دون میڪردن تو ڪاسہ #انار، گلپر میپاشیدن سرش...🥣🍃❣
آقا جونت ڪه میخورد و #میخندید
#پاییز نبود دیگه #بهار میشد...!❤
#نازنین_هاتفی✏
💥تا فرصت نفس ڪشیدن دارید، تا ڪنار همید، عاشقے ڪنید... 💥
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
#حدیث_عشق
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
برای زن جایز نیست که شوهرش را به بیش از تواناییش مجبور کند.
مستدرک الوسائل جلد ۱۴ صفحه ۲۴۲
#شرح_حدیث
❎ اگر دوست دارید زندگیتان در ناهمواری نیفتد،
و مرد احساس نکند تمام بار زندگی به دوشش است و زن ضعیفی دارد،
و به زن های مردم با حسرت نگاه نکند،
به او بیشتر از تواناییش تکلیف ندهید.
❌ به فرزندتان هم بیشتر از تواناییش تکلیف نکنید.
❇️ خدا با ما اینطور نمی کند.
امتحانات ما خیلی کمتر از حد توان ما هستند.
لا یُکلّف الله نَفساً اِلّا وُسعَها
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده #قسمت45 ⭕️ محبت های خیابونی ⭕️ 🔶 پدر خانواده هم نقش مهمی در تربیت فرزندانش د
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت 46
💓 جوان های پاک
🌷 جوان ها ذاتا با حیا هستن،
اما ببینید که خانواده های ما چقدر ضعیف عمل میکنن که جوان های با حیای ما میشن اهل هرزگی و بی حیایی!
😳⁉️
🔶 مهم ترین عامل تربیت فرزند که بعدا بیشتر در موردش صحبت میکنیم، اینه که پدر و مادر اهل مبارزه با هوای نفس باشن.
✔️ وقتی فرزندان یه خانواده با چشم خودشون ببینن که این پدر میتونست وقتی که عصبانی بود فحش بده اما جلوی خودش رو گرفت...😌☺️💖
✅مادر میتونست روی حرف پدر حرف بزنه اما نزد و احترام گذاشت...👌
🌷 ببینن که پدر سر سفره، غذای بهتر رو گذاشت جلوی مادر...
ایناست که فرزندان رو تربیت میکنه...
#تربیت_صحیح
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت47
✅ در مورد مطلب قبل باید عرض کنم که درسته که پدر و مادر در تربیت فرزند خیلی موثر هستن
✔️ ولی آخرش مبارزه با نفس هایی که فرزندان میکنن اهمیت و تاثیرش بیشتر از هر چیزی هست.
☺️
🚸 بنابراین یه دختر یا پسر نباید بگه چون پدر و مادر بد عمل کردن پس من نمیتونم دیگه خوب باشم!
به هر جهت هر کسی زندگی خودش رو داره.
🚸این موضوع مجوز این نشه که فرزندان به هرزگی رو بیارن.
🌺 مبارزه با هوای نفس، بالاترین و موثرترین موضوع در رشد روحی انسان هست...
🔶 از همه چیز مهم تر
حتی از لقمه ی حلال...
💢 چه بسا یه مردی به فرزندانش لقمه حرام داده باشه، اما اثر مبارزه با نفسی که فرزندان میکنن حتی بر لقمه حرام هم غلبه میکنه.
یادتون باشه...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
✳️ شخصیت آقایون طوری است که دستور پذیر نیستند.
اگر خواستید برای شما کاری انجام بدهند آن کار را با خواهش بگویید نه با حالت دستوری.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت74 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت
#تنها_میان_داعش
#قسمت75
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت76
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه155ازقرآن⚫️
#جز_هشت⚫️
#سوره_اعراف⚫️
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_مراد_محمدی🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#دفاع_مقدس
*🌹 #شهیدحسین_یوسف_الهی
2️⃣ شُکر بعد از هر عملیات
🔸 یک شب برای شناسایی همراه بچه های عملیات شدم. در راه برگشت همین که به سلامت وارد یک شیار شدیم، یکدفعه دیدم تمام بچه ها افتادند روی زمین 🤔 فکر کردم حتما به گشتی های عراقی برخوردیم اما دیدم نه گویا بچه ها به سجده رفته بودند، بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند🧎🏻
🔻 حسین را کنار کشیدم و گفتم:
➖ چه کار می کنید⁉️
گفت:
➖ بچه ها دارن سجده شکر به جا میآورند، این روش هر شب ماست.
✅ این یک نمونه از حال و هوای بچه های اطلاعات بود. حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود حسین ایجاد شده بود.
🎙️ راوی: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
📚 کتاب "نخل سوخته" صفحه ۳۵
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مهدیجان❤️
بگذار زمین و زمان
درختان و دشت ها
#آسمان و رودها
در گذار زمان رنگ عوض کنند
بگذار فصل ها بیایند و بروند
برگها بریزند
و جوانهی دوباره بزنند
ما تا #نیایی ساکن خزانیم
تو نیستی و چهار فصل دلمان #پاییز است...
در ششمین روز از فصل پاییز زمزمہ میڪنیم👇
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
#تعجیل_فرج_صلوات🌷🌷
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
*امیدوارم خداوند
برای امروزتون سبدسبد
اتفاقات خوب
و خوش رقم بزنه و حال
دلتون مثل
گل تازه و باطراوت
باشه
در پناه خداوند باشید و
دوشنبه تون بخیر و نیکی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══