#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت40
چرا باید نماز رو همیشه بخونیم؟!
🌺🍀
استاد #پناهیان:
🌺در حرم مطهر زیارت میکنید
یکی از آداب زیارت سفارشی است که فرموده اند :
زیارت کن و زود برگرد...
اگر میبینی زیاد بمونی تو حرم حال و هوای حرم برات کم میشه
❌
برو خونتون! برو هتل. برو محل استقرار خودت.
چند روز برای زیارت بمون برگرد.
✅بزار "ابهت و عظمت و حلاوت شیرینی حرم" برات از بین نره!
💯 یجایی داشته باشی که وقتی اومدی دلت اباد بشه...
✅
در و دیوار حرم، ضریح منور و گنبد نورانی حضرت برات از تازگی نیفته..
اینجا خانه ی امید معنوی تو باشه.
تا اومدی در و دیوار تو رو بحالت معنوی بکشونند.
🔹🔶
به ما سفارش فرمودند:
🔴 که زیاد احیانا حرم نمونید که از چشمتون بیافته!
🍀🌺🍀
خب این یک سفارشی برای آدمای ضعیف مثل من هست.
🔶🔴🔶
درسته این سفارش رو که برای آدمای ضعیف داریم
اما برای نماز نمیشه اجرا کرد!
🔶✅
چون من بارها بخدا گفتم
خدایا بزار من "گاهی" نماز بخونم! عوضش نماز پیشم شیرین باشه ☺️
💢♨️💢
میفرماید نمیخواد!!
نماز اونیه که باید همیشه بخونی 😒
✅دنبال شیرینیش نباش. دنبال "عوض کردن خودت باش "
خیلی مهم!👆
حرم رو که مجبور نکرده که خدا همیشه بری!
‼️⁉️⭕️
اما نماز رو مجبور کرده که همیشه بخونی!
نماز رو چون همیشه میخونیم "شیرینیش از ما گرفته میشه "
💢⭕️💢
خدا هم میدونه که شیرینیش گرفته میشه ؛
🔴🔺🔴
شیرینیش گرفته میشه چیش باقی میمونه
‼️⁉️‼️
«« ادبش می مونه»
🔸🔹🔸🔷📎✨
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرداری
💖 ثواب صحبت کردن و در کنار همسر بودن...
#صوتی
استاد #پناهیان
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت73 انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم ا
#دمشق_شهرعشق
#قسمت74
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت75
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت76
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
یه قسمت دیگه هم بزارم براتون ؟؟؟😉
حیف ایتا لایک نداره ببینم چند درصد اعضا رمان رو دنبال میکنند😊
یه قسمت دیگه تقدیم به اونهایی که اصرار دارند قسمتهای بیشتری گذاشته شه😉👇👇👇
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت77
💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من #ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای #عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی #ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور #حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه272ازقرآن🌸
#جز_چهارده🌸
#سوره_نحل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_محمدثانی_سبحانی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✨#مولایمن
🍂ما و مهتاب و شب و فاصله ها هم دردیم...
همه طوفان زده گانیم که کم آوردیم...
🍂ما و مهتاب،عجب غصهمان مشترک است...
پی خورشید جهان تاب شما می گردیم...
#العجلمولایغریبمان
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
سلام ای که ادب دارد از شما عنوان
فهیمه ، عالمه ،ای با وقار و با ایمان
نه سنگ قبری و نه زائری کنارت هست
ز دیده میچکد از غربت شما باران
فقط ز روی ادب بوده است این کارت
که مثل فاطمه باشد مزار تو ویران
#وفات_حضرت_ام_البنین (س)🏴
تسلیٺ_باد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
متن زیارت نامه ی حضرت ام البنین سلام الله علیها : 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
🖤اشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ محمدا عبدُه و رسولُه.
🖤السلام علیکَ یا رسول الله . السلام علیکَ یا امیر المومنین . السلام علیکِ یا فاطمةَ الزهراء. السلام علی الحسن و الحسین سیدی شبابَ اهلِ الجنة.....
🖤السلام علیکِ یا زوجة وصی رسول الله.
🖤السلام علیکِ یا عزیزة الزهراء.
🖤السلام علیکِ یا اُمَّ البُدور السَّواطع یا فاطمة بنت حِزام الکِلابیه المُکَنّاة باُمِّ البنین و رحمت الله و برکاته.
🖤اُشهِد الله و رسولَه اَنَّکِ جاهدتِ فی سبیل الله اذ ضحیّتِ باولادک دون الحسین ابنِ بنتِ رسولِ الله
🖤و عبدتِ اللهَ مُخلَصَةً له الدین بِوِلائک للائمة المعصومین و صبرتِ علی تلک الرزیة و احتسبتِ ذلک عند الله رب العالمین.
🖤وآزرتِ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام فی المِحَنِ و الشَدائِد و المصائِبِ و کنتِ فی قُمّة الطاعة و الوفاء.
🖤و انَّکِ اَحسَنتِ الکفالةَ و ادّیتِ الامانةَ الکبری فی حفظِ ودیعتی الزهراء البتول علیها السلام، السّبطین الحسن و الحسین.
وبالغتِ و آثرتِ و رعیتِ حُجَجَ الله المیامین و سعیتِ فی خدمةِ ابناءِ رسول رب العالمین عارفةً بحقّهم ، موقنةً بِصِدقِهم ، مُشفِقَةً علیهم ، موثرةً هواهُم و حبُّهم علی اولادِکِ السُّعداء.
🖤فسلام الله علیکِ کُلَّما دَجَن اللَّیل و اضاءَ النّهار . فَصِرتِ قُدوَةً للمومنات الصالحات لانَّکِ کریمةُ الخلائق ، تقیّةٌ زکیةٌ فرضی الله عنکِ ارضاکِ و جَعَلَ الجنةَ منزلکِ و ماوآکِ.
🖤و لقد اعطاکِ من الکِراماتِ الباهراتِ حتّی اَصبَحتِ بطاعتکِ لِسَیِّدِ الاوصیاءِ و بِحُبِّکِ لِسَیِّدةِ النساء الزهراء علیها السلام و فدائِکِ باولادکِ الاَربَعةِ لِسَیِّدِ الشُّهداء علیه السلام ، بابا لِلحِوائج.
🖤فاِنَّ لکِ عند الله شاناً و جاهاً محموداً.
🖤و السلام علی اولادکِ الشُّهداء العباس علیه السلام قمر بنی هاشم بابَ الحوائج و عبدالله و عثمان و جعفر الذین اِستَشهَدوا فی نُصرَةِ الحسین علیه السلام بکربلاء.
🖤فجزاکِ الله و اجزاهُم اَفضَلَ الجزاءِ فی جنّات النّعیم.
🖤اللهم صل علی محمد و آل محمد عَدَدَ الخلائق التی حَصرُها لا یُحتَسَب او یَعُدُّ و تَقَبَّل مِنَّا یا کریم.
#وفات_حضرت_ام_البنین تسلیت باد🖤
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند 👧🏻👦🏼
❤🍃 کودکان تشنه توجهاند.
🌹👇
اگر کودک توجه مثبت والدین و اطرافیان را نبیند؛ دست به جلب توجه منفی میزند
🔆 مثلا: وقتی مشغول بازی با خواهرش است؛
اگر پدر و مادر به او توجه نکنند و تشویق نشود،
برای جلب توجه منفی شروع به اذیت خواهرش میکند.
🔆 یا مثلا کودک وقتی هر شب مسواک میزند؛
اگر تشویق نشود، می گوید امشب مسواک نمیزنم
پس والدین و مربیان باید با تشویقهای بجا احتمال تکرار کار مثبت را بیشتر کنند
مثل:
👈نوازش، بوسه، بغل کردن کودک
👈تشویق گفتاری : آفرین به پسرم که مسواک میزنه
باریکلا که با خواهرت بازی میکنی
وگاهی هم با جایزه دادن به کودک او را تشویق به انجام کارهای خوب کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
خانم #شاکری
#والدین_هم_باید_برای_ورود_به_اتاق_فرزندان_در_بزنند_؟
با سلام و عرض ادب و احترام
وقتی میخواهیم آداب در زدن و وارد شدن به اتاق پدر و مادر را به فرزندمان آموزش دهیم باید خودمان هم هر وقت میخواهیم وارد اتاقشان شویم در بزنیم؟
#پاسخ
🍀سلام عزیزم،،
پدر و مادر اولی هستند.
یعنی👈 "نباید" طوری رفتار کنند که "گویا" بر اونها هم واجب هست که برای هر بار ورود و خروج در بزنند.
در حالی که اینطور نیست ✅
حق والدینی این هست که،،
👈گاهی با اطلاع دادن،،
👈و گاهی هم بدون اطلاع،،
وارد حریم فرزند بشن.
🍀 این رفتار در هر دو صورت،،
برای تربیت،، اصلاح و مدیریت رفتارهای فرزند هست. ✅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
خانم #شاکری
#تظارت_والدینی_در_درس_خواندن_باید_تا_چه_حد_باشه
سلام خدمت استاد بزرگواروبا تشکر فراوان از شما عزیزببخشید نظارت داشته باشیم نه همراهی رو میشه یک کم باز کنید چه طور تو درسا نظارت داشته باشیم که بچه ها در درس خواندن به ماوابسته نباشند؟
📙🖍📙
🍀 سلام ،،
👌 "نظارت والدینی" در زمان نوجوانی یعنی؛
👈بدونید مثلا امروز چه تکالیفی داره،،
👈 کدوم درس براش راحت یا سخت هست،،
👈در انجام تکالیف نیاز به کمک یا مشورت داره؟
👈دوستانش و معلمانش چه کسانی هستند؟!
👈علایق و سلایق اش چی هست؟
👈اگه فراغتی براش بوجود بیاد چکار میکنه؟!
👈کدوم فیلم، بازی، چت و گروه هایی داره؟!
و....
✅ این نظارت باید هم محسوس و هم نامحسوس باشه،،
⭕با دو ویژگی مهم؛
1⃣نوجوان بداند که پدر و مادر حواس شون بهش هست و رها شده نیست.
2⃣ در عین حال،، احساس ناامنی، ترس و محدودیت نداشته باشه،، ❌
👈رابطه ای کاملا صمیمی و دوستانه 👉
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✅معرفت حضرت #ام_البنین سلام الله علیها به امام زمانش
✍️نکته بسیار مهمی که در زندگی حضرت ام البنین سلام الله علیها درخشان شده و ایشان رابه مراتب بلندی از کمالات رسانده است معرفت و شناخت ایشان نسبت به امام زمانش میباشد چه در دوران زندگانی با امیرالمومنین و چه در دوران امام حسن و امام حسین علیهم السلام.
از جمله شواهدی که بر این نکته بسیار مهم دلالت میکند این است که ایشان هر چهار فرزند برومندش را به کربلا برای فدا شدن در راه حضرت سیدالشهدا صلوات الله و سلامه علیه فرستاد؛ با توجه به اینکه او یک مادر است و عواطف مادری اجازه نمیدهد که فرزندانش او را تنها گذارند ؛ و از سوی دیگر اینکه بجز این چهار فرزند، کس دیگری را در زندگیش در این دنیا نداشت اما با همه این مسائل به تمام عالم نشان داد که او یک امام شناس کامل است و درس امام شناسی را خوب در مکتب مولایش امیرالمومنین سلام الله علیه یاد گرفته است و آنچه برای او مهم است امام زمانش میباشد.
برای همین بود که وقتی خبر شهادت فرزندانش رابه او دادند عکس العملی نشان نداد و تمام حواس و فکر او در مورد امامش بود و میپرسید از امام حسین علیه السلام چه خبر دارید؟ تا شنید که او را با لب تشنه بین دو نهر آب، سر از بدنش جدا کردند با صورت به زمین افتاد.
به راستی چه مقامی بالاتر از اینکه انسان در عزای حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه این گونه باشد و چه خوب حضرت ام البنین سلام الله علیها این حدیث شریف را معنا کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روایتی میفرماید: « لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ تَكُونَ عِتْرَتِي إِلَيْهِ أَعَزَّ مِنْ عِتْرَتِهِ وَ يَكُونَ أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ ...»انسان ایمان نمیآورد تا اینکه من رسول خدا را از خودش بیشتر دوست داشته باشد و اهلبیت من در نزد او عزیزتر و دوست داشتنیتر از اهل خودش باشد.[۱]
در واقع این روایت شریف دلالت میکند که نشانه ایمان عبارت است از اینکه: انسان باید پیامبر و اهل بیت او را از خودش و اهل و عیالش بیشتر دوست داشته باشد و در غیر این صورت انسان مؤمن نمیباشد. و بی شک جناب ام البنین علیها سلام مصداقی بارز برای این حدیث شریف بود.
📚علل الشرائع ج۱ ص۱۴۰
#وفات_حضرت_ام_البنین
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دوران کودکي، دوران خو گرفتن طفل با مادر است، و اين ارتباط تنگاتنگ بین مادر و فرزند، سبب تاثير پذيري زياد کودک از مادر در اين دوران است، لذا به نظر بسياري از کارشناسان تربيتي بيشترين نقش تربيتي را در طفوليت، *مادر* ايفا ميکند.
#حدیث کساء
#تربیت_فرزند 👧🏻👦🏼
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ادب ، رمزِ کرامت است!
و کرامت، رمزِ عزّت ...
ادب در برابر ولایت، انسان را تا اوجِ قلّهی کرامت، صعود میدهد!
🌟همانجا که آنقدر عزیز میشوی؛
که خداوند، فرزندانِ ناموسِ آسمان را به دستانِ تو میسپارد!
استاد #شجاعی
🥀مادر_ادب
🖤 #وفات_حضـرت_امالبنین سلاماللهعلیها
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت77 💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوش
#دمشق_شهرعشق
#قسمت78
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت79
💠 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══