eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم استاد #پناهیان #قسمت48 چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد؟ 🔶✅🔶✅ استاد پ
چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد ؟ 🔶🔹🔶🔹🔶 🔴مگه ... ، تمام مبارزه ی با نفس ، سر نماز اول وقت ، تو نماز تر و تمیز جمع شده ؟ که شما میگید؟ ⁉‼ عروس خانم از آقا داماد میپرسه ... نماز اول وقت و تروتمیز میخونی ؟ 🔰💠🔰 میگه : نه ... عروس خانمم برمیگرده میگه : ❌ ای هوسران ...!!! ای بی محبت...!!! ای خودخواه ...!!! ♨ همه ی ناسزاهای عالم رو بر میگرده به ما میگه...!!! ❌⭕ مبارزه باهوای نفس سر نمازه حاج اقا ؟ نمونه بگم براتون ؟ 🔰🔰 مثال : فرصت دادم ، یه سوال داره میکنه ... بگو ...سوالت و راحت.... چون میدونم جوابش چیه .... ⁉‼ شما کجا مبارزه بانفس کردین ؟ مثلا : یه جایی چراغ قرمز بود ، 🚦 می خواستم رد بشم. گاز و بگیرم برم... 🔴 اما ... مبارزه با نفس کردم وایستادم . البته پلیسم بود هااا ... سر چهار راه... 💢⭕ تحویل گرفتین ؟ ❗🚸⚠ اجازه بدم سوالشو ادامه بده یانه ؟ دیگه شما فهمیدید جوابشو ... ✅♻ اجازه بده جواب بدیم ... هیچ کجا مبارزه بانفس تو ، قیمت نماز رو نداره ، ❎✅ هر جا باخودت مبارزه کردی ...، یه کار خوب انجام دادی... ، 🅾💢 بیا من برات ثابت کنم ، شیله پیله داره . یا پلیس سر چهار راه وایستاده بود ... ⭕ یا یه مزه ای تو اون کار بوده ... من خیلی بچه ی با ادبی هستم ، میخوام پام و دراز بکنم پیش مهمونام... یه دفعه ای پام و جمع میکنم ، 🔷🔶 میگم با این که خسته ام ، عیبی نداره ، خب ... مهمونت کیه ؟ 🔴 مهمونت ، رئیس اداره اس ؟ خب فدات بشم ... میخواستی پیش رئیس اداره ام ، پات و دراز کنی ؟ تو تا یه جایی طمع به منفعتی نداشته باشی ، از ضرری نترسی ، مگه کار میکنی ؟ مگه علیه خودت اقدام میکنی تانون توش نداشته باشه برات اقدام نمیکنی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔶🔹🔶🔹🔶🔹 استاد پناهیان؛ الحمدالله ، از بس نماز خونا زیاد شدن...!!! هرچی نماز بخونی ... میگن : خوندی که خوندی ...، چیکارت کنم ...؟!!! 🔴🔶🔴 اوج اخلاص، اول اخلاص، قدم اول در اخلاص... ، تو نمازه ...، که در قرآن فرمود: 🌺 " قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین " اول نماز ...، نماز رو مخلصانه خوندن ...، اولین قدمه ، ✅ تو ، تو نماز نمیتونی مبارزه با نفس بکنی ...؟ جاهای دیگه ...مبارزه با نفس میکنی...؟ 🔴 مارو میخوای خام کنی ...؟!!! ماخودمون قوری رو رنگش میکنیم ، جای قناری میفروشیم ، ✅🔴 میخوای سر مارو کلاه بذاری... ؟ خدایی که ،این همه بهت محبت کرده ، یه ذره ادب نداری نسبت به اون خدا ...؟ منی که میخوام درآینده همسر تو بشم ...، 🌸❤️ چقدر مگه میتونم به تو محبت کنم ؟ که تو ادب من و نگهداری ؟ تو که به خدا بی اعتنایی... ، به من باوفا میشی ...؟ 🔴✅🔴 اینا تابلوهاش و تو غرب ببین ، مثل گرگ ، افتادن تو جون همدیگه... ؟ میدونید چی میشه ؟ اگه بنده این سخنرانیهارو ادامه بدم ...؟ بنده که ناتوانم ، علما بهتر میفرمایند ، اگر این ادامه پیدا بکنه ... پس فردا دیگه دخترا ، به مردی که نماز اول وقت رو تمیز نمیخونه شوهر نمیکنن ، میگن تو آدمیتش حرفه ... 🔴✅ شوهر نمیکنند ، میفهمند خب ...!!! بالاخره میخوان زندگی کنند دیگه...!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 👇 ♥️°• مردان دارای شخصیت آناناسی هستند، ظاهرشان خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربان است ♥️•° مردان در تنهایی باتری شان شارژ شود پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند ♥️°• به مردان اگر زیاد محبت کنین دل زده میشود. پس محبت کنید، اگر جواب گرفتید باز محبت کنید اگه مدام شما محبت کنید خسته اش میکنین ♥️•° با مردان خلاصه حرف بزنین، مردان عاشق سکوتند ♥️°• خیلی به او وابسته نباشید؛ همیشه در دسترس نباشید از او فاصله بگیرید، بگذارید دلش برای شما تنگ شود ♥️•° یکنواختی در زندگی را تغییر دهید. مردان از یکنواختی زود خسته می شود؛ ظاهر خود آرایش و یا حتی محیط اطراف تان را تغییر دهید ♥️°• آقایون ظاهر بی احساسی دارند ولی سرشار از احساس اند! اما احساسات شان رو سخت بروز میدهد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌻﷽🌻 📣دوستان و همراهان عزیز طرح ختم صلوات گذاشتیم برای و آقا امام زمان علیه السلام ✅ هر کس هر تعداد صلوات رو میتونه بفرسته لطفا فقط رو به آیدی زیر اعلام کنه 👇 @YAMAHDI_MARADARYAB2 @YAMAHDI_MARADARYAB2 🔴این طرح ویژه هست و صلوات ها باید فرستاده بشه
در ارتباط با همسرتان رفتار منحصر به فرد داشته باشید و از کلمات خاصی برایش استفاده کنید که فقط مختص همسرتون هستند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گناه یعنی چی؟ 👈🏻تا حالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودی؟! @Panahian_ir استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت123 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد اف
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══