💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم استاد #پناهیان #قسمت48 چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد؟ 🔶✅🔶✅ استاد پ
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت49
چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد ؟
🔶🔹🔶🔹🔶
🔴مگه ... ، تمام مبارزه ی با نفس ،
سر نماز اول وقت ،
تو نماز تر و تمیز جمع شده ؟
که شما میگید؟
⁉‼
عروس خانم از آقا داماد میپرسه ...
نماز اول وقت و تروتمیز میخونی ؟
🔰💠🔰
میگه : نه ...
عروس خانمم برمیگرده میگه :
❌
ای هوسران ...!!!
ای بی محبت...!!!
ای خودخواه ...!!!
♨
همه ی ناسزاهای عالم رو بر میگرده به ما میگه...!!!
❌⭕
مبارزه باهوای نفس سر نمازه حاج اقا ؟
نمونه بگم براتون ؟
🔰🔰
مثال :
فرصت دادم ، یه سوال داره میکنه ...
بگو ...سوالت و راحت....
چون میدونم جوابش چیه ....
⁉‼
شما کجا مبارزه بانفس کردین ؟
مثلا :
یه جایی چراغ قرمز بود ،
🚦
می خواستم رد بشم.
گاز و بگیرم برم...
🔴 اما ... مبارزه با نفس کردم وایستادم .
البته پلیسم بود هااا ... سر چهار راه...
💢⭕
تحویل گرفتین ؟
❗🚸⚠
اجازه بدم سوالشو ادامه بده یانه ؟
دیگه شما فهمیدید جوابشو ...
✅♻
اجازه بده جواب بدیم ...
هیچ کجا مبارزه بانفس تو ، قیمت نماز رو نداره ،
❎✅
هر جا باخودت مبارزه کردی ...،
یه کار خوب انجام دادی... ،
🅾💢
بیا من برات ثابت کنم ، شیله پیله داره .
یا پلیس سر چهار راه وایستاده بود ...
⭕
یا یه مزه ای تو اون کار بوده ...
من خیلی بچه ی با ادبی هستم ،
میخوام پام و دراز بکنم پیش مهمونام...
یه دفعه ای پام و جمع میکنم ،
🔷🔶
میگم با این که خسته ام ، عیبی نداره ،
خب ... مهمونت کیه ؟
🔴
مهمونت ، رئیس اداره اس ؟
خب فدات بشم ...
میخواستی پیش رئیس اداره ام ، پات و دراز کنی ؟
تو تا یه جایی طمع به منفعتی نداشته باشی ،
از ضرری نترسی ،
مگه کار میکنی ؟
مگه علیه خودت اقدام میکنی
تانون توش نداشته باشه برات اقدام نمیکنی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت50
🔶🔹🔶🔹🔶🔹
استاد پناهیان؛
الحمدالله ، از بس نماز خونا زیاد شدن...!!!
هرچی نماز بخونی ... میگن :
خوندی که خوندی ...،
چیکارت کنم ...؟!!!
🔴🔶🔴
اوج اخلاص،
اول اخلاص،
قدم اول در اخلاص... ،
تو نمازه ...، که در قرآن فرمود:
🌺
" قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین "
اول نماز ...، نماز رو مخلصانه خوندن ...، اولین قدمه ،
✅
تو ، تو نماز نمیتونی مبارزه با نفس بکنی ...؟
جاهای دیگه ...مبارزه با نفس میکنی...؟
🔴
مارو میخوای خام کنی ...؟!!!
ماخودمون قوری رو رنگش میکنیم ، جای قناری میفروشیم ،
✅🔴
میخوای سر مارو کلاه بذاری... ؟
خدایی که ،این همه بهت محبت کرده ،
یه ذره ادب نداری نسبت به اون خدا ...؟
منی که میخوام درآینده همسر تو بشم ...،
🌸❤️
چقدر مگه میتونم به تو محبت کنم ؟
که تو ادب من و نگهداری ؟
تو که به خدا بی اعتنایی... ، به من باوفا میشی ...؟
🔴✅🔴
اینا تابلوهاش و تو غرب ببین ، مثل گرگ ، افتادن تو جون همدیگه... ؟
میدونید چی میشه ؟
اگه بنده این سخنرانیهارو ادامه بدم ...؟
بنده که ناتوانم ، علما بهتر میفرمایند ،
اگر این ادامه پیدا بکنه ... پس فردا دیگه دخترا ،
به مردی که نماز اول وقت رو تمیز نمیخونه شوهر نمیکنن ، میگن تو آدمیتش حرفه ...
🔴✅
شوهر نمیکنند ، میفهمند خب ...!!!
بالاخره میخوان زندگی کنند دیگه...!!!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕
#رازهایی_درباره_مردان👇
♥️°• مردان دارای شخصیت آناناسی هستند، ظاهرشان خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربان است
♥️•° مردان در تنهایی باتری شان شارژ شود پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند
♥️°• به مردان اگر زیاد محبت کنین دل زده میشود. پس محبت کنید، اگر جواب گرفتید باز محبت کنید اگه مدام شما محبت کنید خسته اش میکنین
♥️•° با مردان خلاصه حرف بزنین، مردان عاشق سکوتند
♥️°• خیلی به او وابسته نباشید؛ همیشه در دسترس نباشید از او فاصله بگیرید، بگذارید دلش برای شما تنگ شود
♥️•° یکنواختی در زندگی را تغییر دهید. مردان از یکنواختی زود خسته می شود؛ ظاهر خود آرایش و یا حتی محیط اطراف تان را تغییر دهید
♥️°• آقایون ظاهر بی احساسی دارند ولی سرشار از احساس اند! اما احساسات شان رو سخت بروز میدهد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌻﷽🌻
#طرح_ختم_صوات_ویژه_ماه_رجب
📣دوستان و همراهان عزیز طرح ختم صلوات گذاشتیم برای
#سلامتی و #فرج آقا امام زمان علیه السلام
✅ هر کس هر تعداد صلوات رو میتونه بفرسته
لطفا فقط #تعداد رو به آیدی زیر اعلام کنه 👇
@YAMAHDI_MARADARYAB2
@YAMAHDI_MARADARYAB2
🔴این طرح ویژه #ماه_رجب هست و صلوات ها #تا_آخر_ماه_رجب باید فرستاده بشه
#صدها_گره_فتاده_ز_هجرت_به_کار_ما
#خانمها_بخوانند
در ارتباط با همسرتان رفتار منحصر به فرد داشته باشید و از کلمات خاصی برایش استفاده کنید که فقط مختص همسرتون هستند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گناه یعنی چی؟
👈🏻تا حالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودی؟!
#تصویری
@Panahian_ir
استاد #پناهیان
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت123 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد اف
#دمشق_شهرعشق
#قسمت124
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق #عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با #محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج #احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
💠 کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از #داریا تا #دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در #حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
💠 دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه #احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت125
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت126
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══