eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 معمولاً زنان برای بيان مشكلاتشان منطقی ندارند و پس از بیان يك مشكل، بلافاصله به سراغ مشكل بعدی می‌روند. و اگر حس کنند مردشان، حرفهايشان را نمی‌فهمد بيش از پيش می‌شوند. 💠اگر‌ مرد به بودن بی‌نظمی در کلام زن آگاه نباشد بی‌جهت شده و زندگی تلخ می‌گردد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
❓چه توی خونه؛ ❓چه بیرون ازخونه ✍مهمترین وظیفه شما 😊 👌هرگونه صدمه به شخصیت ایشون اول، به ضررخودتون تموم میشه!‼️ 💋🌹🌷💋🌹🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت87 بالبخند گفت: _حالا پیش به سوی منزل پدرخانم.😊 گفتم: _آقاسید☺️ جواب نداد.نگاهش
_.... بالاخره یه تاکسی اومد که سه تا خانم سوارش بودن.دو تا خانم بدحجاب عقب و یه دختر خانم محجبه جلو نشسته بود... خیلی عجله داشتم ولی مردد بودم سوار بشم یا نه..در جلوی تاکسی باز شد و دخترخانم محجبه پیاده شد.بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: _شما بفرمایید جلو بشینید،من میرم عقب.👌 تشکر کردم و نشستم.یه کم جلو تر دو تا خانم پیاده شدن و یه پسر بی ادب سوار شد.من از اینکه اون پسره کنار اون دختر نشست خیلی ناراحت شدم.به اون دختر نگاه کردم از شیشه ی کنارش بیرون رو نگاه میکرد.صورتش رو کامل برگردونده بود.خیلی نگذشت که شیطنت پسره شروع شد... 😠صداش میکرد.دختره اول جوابشو نمیداد.ولی پسره دست بردار نبود.دختره بدون اینکه نگاهش کنه قاطع بهش گفت: _کاری به من نداشته باش. اما پسره پرروتر شد و خواست چادرش رو از سرش برداره،دختره هم ضربه ای👊 بهش زد که در باز شد و پسره از ماشین در حال حرکت افتاد پایین.سرعت ماشین زیاد نبود و راننده هم سریع ترمز کرد.پسره چیزیش نشد ولی کارد میزدی خونش در نمیومد.چاقو شو درآورد🔪😡 که به دختره حمله کنه،سریع پیاده شدم که نذارم، اونم چاقو رو تو دستم فرو کرد.منم محکم به صورت پسره مشت زدم و اونم فرار کرد.راننده تاکسی و اون دختر منو بردن بیمارستان.دستم بخیه خورد.بخیه زدن دستم که تموم شد دختره اومد تو اتاق.ازم تشکر کرد.گفت _هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردم که شما متضرر نشید ولی برای دردی که تحمل کردید و دردی که بعد از این تحمل میکنید من نمیتونم کاری کنم.امیدوارم خدا براتون جبران کنه.😔 تمام مدتی که حرف میزد به دیوار نگاه میکرد. حتی یکبار هم به من نگاه نکرد.خداحافظی کرد و رفت.... همونجوری که میرفت قلب منم با خودش برد.😊💓از خدا میخواستم که برگرده ولی...برنگشت.دیگه دستم درد نمیکرد. قلبم اونقدر داغ بود که هیچ دردی رو حس نمیکردم.از اون روز تا سه ماه هر روز اون مسیر رو همون ساعت میرفتم تا شاید ببینمش.ولی دیگه ندیدمش. همیشه دعا میکردم و از خدا میخواستم که یه بار دیگه ببینمش...مادرم مدام میگفت ازدواج کن ولی دلم پیش کسی بود که حتی اسمش هم نمیدونستم..سالها گذشت ولی حس من نسبت به اون دختر کم نمیشد که بماند وقتی دخترهای بدحجاب و بی حیا رو میدیدم عشقم پررنگ تر هم میشد. تمام مدتی که وحید حرف میزد چشمش به فرش وسط هال بود....👀 ولی من با تعجب نگاهش میکردم.😳نمیدونم بقیه چکار میکردن ولی من محو چهره و حرفهای وحید بودم.اصلا نمیتونستم باور کنم.😧 -سه سال بعد اون ماجرا با پسری آشنا شدم... که بهم گفت دختری بهش گفته،.. دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه👌 از اون به بعد گرفتم به هیچ نامحرمی نکنم✨ تا دختر معشوقم بشم. دو سال دیگه هم گذشت... یه روز تو خیابان تصادف شده بود.پسر یه آدم کله گنده به ماشین دختر محجبه ای زده بود.با اینکه مقصر بود زیر بار نمیرفت و میگفت دختره مقصره... دختره هم کوتاه نمیومد.میگفت باید پلیس بیاد و مقصر معلوم بشه و عذرخواهی کنه. بالاخره بعد نیم ساعت کشمکش پسره با اون غرورش رفت پیش دختره و اعتراف کرد مقصره و عذرخواهی کرد.اون دختر....معشوق من بود.تعقیبش کردم. حال عجیبی داشتم.از اینکه پیداش کرده بودم اونقدر خوشحال بودم که صدای ضربان قلبم رو میشنیدم.اما بعد از یک ساعت رانندگی وقتی دختره پیاده شد و رفت تو خونه شون خشکم زد.😳😥دختری که عاشقش بودم و پنج سال منتظرش بودم و کلی برای پیدا کردنش نذر و نیاز کرده بودم وارد خونه پدر صمیمی ترین دوستم،محمد،شده بود... بدتر از اینکه فهمیدم خواهر دوستمه😒 این بود که متوجه شدم همسر دوستم هم بوده.تا مدت ها حال بدی داشتم.😞😣 نمیدونستم باید چکار کنم.تا اینکه بعد شش ماه رفتم خاستگاری.... ولی سخت تر از همه ی اونا این بود که..... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅 السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آیه های نور از لسان تو می تراود، و تفسیر حقیقی اش از قلب نازنین تو جاری می شود. 📚زیارت آل یاسین،مفاتیح الجنان 🌾🌿🌷🌾🌿🌷🌾🌿🌷🌾🌿🌷 🌾🌿🌷🌾🌿🌷🌾🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌𖤐⃟🍁🕊‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مهم نیسـت آن بیرون چه خبر است دشمنند یا دوست مهـربان یا نامـهربان من به گشوده شدن تمام گره‌ها ایمـان دارم چون کارم را به خدا می‌سپارم ... ‌‌سلام روزتون زیبا ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════           @asheghanehalal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا PMS همسرتان را درک کنید کارشناس ارشد روانشناسی میگوید اکثر آقایان آگاهی کاملی در مورد بیماری PMS خانم‌ها ندارند. 30 درصد خانم‌ها در طی دوران قاعدگی از عوارض سندرم پیش از قاعدگی یا PMS رنج می‌برند. این سندرم، مجموعه‌ای از مشکلات فیزیکی درونی بوده که 7-2 روز قبل از قاعدگی، شروع و با آغاز پریود، تمام می‌شود. علایم عصبی این نشانه‌ها شامل افسردگی، احساس غم و اندوه، عصبانیت، تحریک پذیری بیش از حد، کاهش تمرکز و خواب آلودگی است. ازجمله علایم گوارشی این سندرم می‌توان به تهوع، استفراغ، اسهال، نفخ و افزایش وزن ناشی از جذب مایعات اشاره کرد. احساس درد عضلات، سردرد، خشکی یا چربی بیش از حد موها نیز از علائم دیگر این سندرم بوده که البته این علائم با هم بروز نمی‌کند. زنان و دختران روزهایی از ماه عصبی و بد اخلاق می‌شوند و در واقع آنقدر تحریک‌پذیر هستند که با کوچک‌ترین مساله‌ای بشدت واکنش نشان می‌دهند. بعضی شوهرها از بروز این تغییر خُلق در همسرشان احساس ترس می‌کنند و سعی دارند در چنین موقعیتی اکثر وقت خود را در خارج خانه بگذرانند. مردها کنترل خود راز دست داده و بین آنها و همسرشان دعوای شدید ایجاد می‌شود. بهتراست همسران در دوره نشانگان پیش از قاعدگی بخشی از وظایف را به عهده بگیرند تا همسر بتواند استراحت کافی داشته باشد. نحوه نادرست برخورد آقایان با تغییرات خلقی همسر، یکی از بزرگ‌ترین نگرانی‌های روحی روانی خانم‌ها در دوره نشانگان پیش از قاعدگی است. نا آگاهی و رفتار غلط شوهر، هنگامی که همسرش دوره نشانگان پیش از قاعدگی را می‌گذراند، می‌تواند به طلاق و جدایی منجر شود.
👇زن و مرد بخوانید 🔥 اثر فوق‌العاده فرو بردن 🔥خشم 💠 🧕🧔همسرانی که بتوانند در مشاجرات خود را فرو ببرند و عصبانیت خود را در تصمیمشان دخیل نکنند بشدت محبوب و عزیز می‌شوند. 💠 🔥فرو بردن خشم، بالاترین و اوج تأثیرگذاری را بر طرف مقابل دارد. 💠 تغییر حالت بدن، ترک مکان، گرفتن، آب نوشیدن، به عاقبت کار اندیشیدن و و ائمه (ع) را ناظر دانستن از فرمولهای موفقیت در اینکار است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواستون به حفظ قدرت مرد باشه👌 یه مرد وقتی احساس قدرت کنه ، دوست نداره در مورد یه موضوع باهاش کل کل کنن، پس اگه سر یه موضوع با اون زاویه پیدا کردید خیلی کوتاه نظرتون رو بگید. اگه دیدید قانع نمیشه ! جمله "باشه هر چی تو بگی" رو به قلبش شلیک کنید ! مطمئن باشید روی نظر شما فکر می کنه و اگه به درستی اون پی ببره حتما از نظر خودش بر می گرده و به نظر شما عمل می کنه ، ولی اگه باهاش بگو مگو کنید کاری به درست یا غلط بودن نظر شما نداره. 👈 اون فقط می خواد از قله ی قدرت پایین نیاد وقتی شما بهش قدرت بدید ابایی نداره که از نظر خودش برگرده. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔺اگر همسرم کاری کرد که موردعلاقه ام نبود چیکار کنم؟ ➖ بعضی وقتها پیش میاد که شوهرتون یه کاری انجام میده که ناقص انجام داده یا خوب انجام نداده مثلا قراره مهمون بیاد به شوهرتون میگین که بره میوه بخره. میره میوه هایی می خردکه خیلی ریز است یا مناسب مهمون نیست اگر شما دفعه بعد بری خودت میوه بخری تا خیالت راحت باشه. باید گفت که شما اشتباه ترین کار رو انجام دادین و از این به بعد ناخودآگاه با انجام این کار میوه خریدن که از وظایف مردانه است میشه جزو وظایف شما دفعه بعد هم بذارین همسرتون بره خرید ولی بهش بگین " عزیزم پرتقال فلان اندازه ای بخر واسه مهمون مناسب باشه." ➖این اشتباه یه آسیب بدی هم داره و اون اینه که اگر به همسرتون که کاری رو خوب انجام نداده سرکوفت بزنید . دفعه بعد دیگه همون کارو هم حتی انجام نمیدهد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
بانو جان 🧕 امروز دوشنبه است اول اینکه امروز خادم آقا امام حسن و امام حسین ( ع ) باش تو خونه و کارهات رو به نیت خدمت انجام بده دوم اینکه غذات رو با نیت نذری این دو امام بزرگوار بپز با وضو سوم اینکه امروز هر بار از دست بچه ها و همسر ناراحت شدی یادت بیاد که امروز خادمی و خادم به مهمونای اهل بیت احترام میزاره و محبت میکنه ؛ ثواب صبر و بردباریت رو هم هدیه کن به روح شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی تا هم تو دنیا برد کرده باشی هم تو اخرت😊👌 🌸یه کار دیگه بکن یه صفحه یا حتی یک آیه قرآن بخون با معنی و بازم ثوابش رو هدیه کن به شهدا ... یه کاری هم امروز برای دل خودت انجام بده ؛ کاری که دوست داری و شادت میکنه 😍 اخه میدونی تو قلب خونه ای اگر شاد نباشی کل خونه رو غم میگیره پس خودت به فکر خودت باش منتظرتم ساعت 5 عصر امروز بیای از یه روز متفاوت و کارهایی که کردی بگی یاعلی🌹🌹 به ای دی @yamahdi85 میتونید بفرستید😊
نگاهی به زندگی ، از تولد تا شهادت ۷ تیرماه سالروز شهادت دکتر بهشتی ویاران باوفایش را باذکرصلوات گرامی میداریم🌸 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
بانو جان 🧕 امروز دوشنبه است اول اینکه امروز خادم آقا امام حسن و امام حسین ( ع ) باش تو خونه و کارها
😊👇👇 امروز با این که پام شکسته و توی گچ بود و خیلی روی اعصابم اثر گذاشته .بلند شدم یک غذای خوشمزه درست کردم به نیت نذری 😋😋😋😋😋 هر چند خیلی به پام فشار اومد و اذیت شدم ولی ارزشش رو داشت 👌👌👌 و اینکه از صبح که دخترم بلند شد به دلیل اینکه دستش رو آتل بستن با غرو نق بیدار شد 🤨🤨🤨🤨🤨 ولی از صبح خیلی،سعی کردم آروم باشم 🙄 خدایی اول صبح خیلی قاطی،بودم ولی با پیاماتون کلی آروم شدم 😍 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 سلام بانو جان.با این پیامت اشکمو در آوردی.نتونستم تا عصری صبر کنم. امروز تولد آقامونه. منم با پختن کیک و عصرونه از خانوادش دعوت کردم تا عصری دور هم باشیم به این بهونه.... یعنی همه ش دلی بود. ولی از الان میزارم به نیت خادمی امام حسن و حسین (ع)...... 😭😭😭 مورد دوم اینکه قراره برم مربی مهد بشم امروز باید برم کارای مقدماتیشو انجام بدم در کنار دیگر مربیان.به خاطر دغدغه ای که داشتم برای تربیت نسل بهتر.کار اونجا رو هم به نیت ارباب شروع میکنم... 😭😭 ✍ وقتی کارهامون با نیت باشه خستگی و ناراحتی خودمونم ازبین میره ☺️ خدا قوت به این دو بانو ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕زندگی عاشقانه💕
بانو جان 🧕 امروز دوشنبه است اول اینکه امروز خادم آقا امام حسن و امام حسین ( ع ) باش تو خونه و کارها
سلام راستش من پیامتون رو الان خوندم ولی از وقتی بیدار شدم حواسم بود دوشنبه اس غذامو به نیست آقا امام حسن و حسین(ع) درست کردم الان در حال کیک درست کردنم برای عصرونه به نیت آقا امام رضا و الان نیت میکنم به نیت حاج قاسم عزیزمون آقامونم ی چیزس گفت ناراحت شدم ولی خودم زود رفتم بحث عوض کردم که ناراحتی بینمون نمونه😍 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 سلام عزیزم منم پیامتون رو دیدم رفتم کل انباری رو ریختم بیرون تمیز کنم نمیدونستم انقد طول میکشه خسته شدم 😫 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✍ نگفتم برید خونه تکونی کنید که 😄😄 بازم خدا قوت👌 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت88 _.... بالاخره یه تاکسی اومد که سه تا خانم سوارش بودن.دو تا خانم بدحجاب عقب و
_.... اون دختر حتی حاضر نبود به من فکر کنه... 😔 پنج سال انتظار و عاشقی 🖐یک طرف😔 یک سال انتظار و سکوت☝️ یه طرف... تو این یک سال سخت ترین روزهای زندگیمو گذروندم.😣 تازه معنی حرفها و نگاه هاش رو میفهمیدم... دست راستشو گرفتم و به کف دستش نگاه کردم. هنوز جای بخیه ها بود.گفتم: _پس اون پسر فداکاری که این همه سال دعاش میکردم تو بودی؟!!☺️😍 چشمهاش ناراحت بود.😒 گفتم: _من اون پنج سال بی خبر بودم ولی این یک سال زمان رو لازم داشتم برای اینکه الان عاشقت باشم.😊☝️ همه ساکت بودن... برای اینکه فضا رو عوض کنم گفتم: _پس تا حالا دو بار ضرب شست منو دیدی.به قول آقای موحد حواست باشه منو عصبانی نکنی که کاراته بازی میکنم.😜👊 همه خندیدن.😀😁😃😄ولی من محو تماشای مردی بودم که مردانه پای عشقش به من ایستاده بود.😍وحید لایق عشقی با دوام بود.فضای شادی شده بود. اون شب وحید و خانواده ش رفتن ولی من تا صبح به کارهای خدا فکر میکردم...😊🤔 زندگی من مثل جورچینی بود که قطعاتش خیلی منظم و حساب شده سرجاش قرار داشت.👌 فردای روز عقد وحید باید میرفت سرکار. ولی زودتر از همیشه برگشت.با من تماس📲 گرفت. گفت: _از بابا اجازه گرفتم که من و تو با هم بریم بیرون.آماده شو دارم میام دنبالت.😊 خیلی خوشحال شدم... سریع آماده شدم.حتی چادر هم پوشیدم و منتظر نشستم تا بیاد.😅😍مامان میخواست برای شام قرمه سبزی درست کنه.به من گفت: _برای شام برمیگردی؟ گفتم: _فکر نکنم.احتمالا بیرون یه چیزی میخوریم.☺️ مامان هم مشغول درست کردن خورشت شد.بوی غذا تو خونه پیچیده بود... گوشیم دستم بود تا وقتی تماس گرفت سریع برم بیرون.زنگ در زده شد.نگاه کردم وحید بود.تعجب کردم که چرا به گوشیم زنگ نزده.😟🙁 گوشی آیفون رو برداشتم و گفتم: _الان میام.☺️ لبخند زد و گفت: _معمولا اول یه تعارفی میکنن که بیا تو.😁 خنده م گرفت.گفتم: _میخوای بیای تو؟😃😅 -مامان خونه ست؟ -بله -پس اگه اشکالی نداره باز کن.😁 درو باز کردم و به مامان گفتم: _آقا وحید میخواد بیاد تو. خودم جلوی در ایستاده بودم.مامان هم از آشپزخونه اومد. وحید بالبخند وارد شد.یه دسته گل خوشگل❤️💐 تو دستش بود.بالبخند نگاهش کردم.نگاهم کرد ولی اول خیلی مهربون و خنده رو رفت سمت مامان.بعد احوالپرسی دسته گل رو گرفت سمت مامان و گفت: _قابل شما رو نداره.😊💐 مامان به من نگاه کرد.وحید با خنده گفت: _این برای شماست.مال زهرا تو ماشینه.😅 مامان هم خنده ش گرفته بود و گفت: _واقعا اینو برا من خریدی؟😊 وحید گفت: _بله مامان مهربونم.برای شما خریدم.☺️ مامان گل رو گرفت و تشکر کرد.من از این حرکت وحید و اینطور حرف زدنش با مامان تعجب کردم.😟آخه ما تازه دیروز عقد کردیم.اینکه اینقدر زود صمیمی شده و این حد از صمیمیت برام عجیب بود ولی از اینکارش خوشم اومد و با لبخند نگاهشون میکردم.☺️ مامان تعارفش کرد بشینه.وحید کنار مامان نشست و با مهربانی نگاهش میکرد و باهاش احوالپرسی میکرد. سه تا لیوان شربت آلبالوی خونگی آوردم. وحید وقتی شربت شو خورد به مامان نگاه کرد و گفت: _به به، خیلی خوشمزه بود.معلومه خیلی کدبانو هستین.😋 مامان بالبخند گفت: _نوش جان.😊 وحید گفت: _بوی شام تون هم که عالیه.برای زهرا هم غذا درست کردین؟😅😋 -نه.زهرا گفت بیرون شام میخورین. وحید به من نگاه کرد و گفت: _همچین غذایی رو ول کنیم بریم بیرون غذا بخوریم؟😌😋 مامان باخوشحالی گفت: _اگه میاین بیشتر درست میکنم. وحید به مامان نگاه کرد و گفت: _منکه از همین الان گرسنه م شد.کی آماده میشه؟ من و مامان خندیدیم😁😄.مامان گفت: _پسرم هنوز که درست نکردم.😅 وحید بلند خندید😂 و گفت: _من کلا از غذاهای خوشمزه خیلی خوشم میاد.لطفا زیاد درست کنید. مامان هم بلند خندید.😃بعد یه کم صحبت دیگه ما بلند شدیم بریم بیرون ولی برای شام برمیگشتیم. وقتی سوار ماشین شدم وحید یه دسته گل💐 کوچولوی خوشگل از صندلی عقب برداشت و به من داد.خیلی خوشحال شدم😍 ولی مثل سابق از خوشحالی جیغ نمیزدم.😅فقط عاشقانه به وحید نگاه کردم و تشکر کردم. وحید حرکت کرد.گفتم: _کجا میخوای بریم؟☺️ -یه جای خوب.😇 تو مسیر مدام حرف میزد.از همه چیز میگفت. خیلی.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══