هدایت شده از زندگی عاشقانه
02-1 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.01M
💕زندگی عاشقانه💕
#من_باتو #قسمت20 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـتـم همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ،هم ڪلاسے
#من_باتو
#قسمت21
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت ویـکـم
بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت:مطمئنى نمیخواے بیاے؟
گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ!
با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت:باشہ خیلے دعات میڪنم!
چیزے نگفتم و لبخند زدم!
مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت:هانے بدون تو خوش نمیگذرہ!
خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت:آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون!
_بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید.
همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد:گوش هام سنگین نیست!
شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود!
حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت:عذر میخوام!
سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت:مثل اینڪہ ڪارم داشتید!
بهار بہ خودش اومد و سریع گفت:جا هست دوستم بیاد؟
سهیلے سریع گفت:بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ!
بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت:ببین میگم قسمتتہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم:من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت:من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید!
رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها و مشغول صحبت ڪردن شد!
بهار با ذوق گفت:دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟!بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ!
با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم:مبارڪہ!
با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت:چرا نمیاے تو؟!
آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم:خیرہ سرت زائرى!پیچوندے!
با ناراحتے نگاهم ڪرد. _نپیچوندم،زدم تا ادب بشے پرت و پلا نگے،هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟
_این ڪہ از اول مشخص بود!
_باشہ،پس من برم!
دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم،چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد!
از پشت پنجرہ نگاهم میڪرد،براش دست تڪون دادم!
شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت:هانیہ بیا صدام بهت برسہ!
شروع ڪردم دنبال قطار رفتن!
صداش رو بہ زور میشنیدم،دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت:هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ!جالے خالیت پر نشدہ!ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ!خیلے دعات میڪنم خدافظ!
قطار رفت و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت22
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت ودوم
از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ!
_سلام عشقم!
صداے بنیامین بود،با حرص چشم هام رو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم،چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم:بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟!
با اخم نگاهم ڪرد.
_ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم!
همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت:منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ!
خودم رو حس نمے ڪردم!ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین!نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ!
چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد،مثل یہ نور تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم!احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد!
با تمام توان گفتم:آقاے سهیلے!
اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب برگشتن سمتم!
سهیلے با تعجب نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست!
سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے!
بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم،رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم:ڪمڪم ڪنید!
زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت:بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد!
بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم:دست از سرم برنمیدارہ!آبروم....
و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد،حالت صورتش جدے بود.
_فهمیدم!
رفت سمت بنیامین،بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد،سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت!
بہ جایے اشارہ ڪرد و بنیامین رفت بہ اون سمت!
همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت:من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟
حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم،راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم،خودم رو هم حل میڪنم!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت23
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وســوم
روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے!
سهیلے هم اومد بیرون،اطرافش رو نگاہ میڪرد،انگار دنبال من بود!
از روے پلہ ها بلند شدم.
_آقاے سهیلے!
با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم
_بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ....
مڪثے ڪرد و گفت:موبایلشو براے اطمینان گرفتم!
خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم!
سرم رو انداختم پایین،مِن مِن ڪنان گفتم:هے...هیچے نیست...
چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟!
تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم!
نفسے تازہ ڪردم:چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ!
بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر!
وقتے دید چیزے نمیگم گفت:از پدرتون اجازہ گرفتید؟
با تعجب نگاهش ڪردم!
_بابت چے؟!
_اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟!
خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار!
بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟!گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟!پس چرا از پشت خنجر میزنید؟
با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت!
با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم!
زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ!
نفسے ڪشید و ادامہ داد:من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟
نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید!
_هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ!
لبخندے زد.
_دقیقا!یہ سوال بپرسم؟
آروم گفتم:بفرمایید!
_معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟
چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن!
اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین!مثل امین بودن!براے خودم هیچے!
سڪوت رو شڪست:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!خدانگهدار!
از فڪر اومدم بیرون،تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ!
با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ!
جملہ آخرش پیچید تو گوشم:گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!
نگاهے بہ آسمون ڪردم.
_هستے؟
بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ میشن؟
انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود!
بے اختیار گفتم:از رگ گردن نزدیڪتر!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
👇👇👇👇
‼️دنياي حقيقي و آدم هاي مجازي
ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
" ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... !
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...!
ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟
ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ..
اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
«ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!
آيا تا بحال !
ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟!!
@zendegiasheghane_ma
🌹
الهی
امروزمان گذشت
فردایمان را باگذشتت
شیرین و مصفا ڪن
مابه مهربانیت محتاجیم
دستمان را بگیر . . .
شبتون زیبا و فرداتون پرامید 🌙
التماس دعا
@zendegiasheghane_ma
🍃🌷
رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
بردن نام حسین بن علی میچسبد:
👏اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💥✨💥✨💥✨💥
@zendegiasheghane_ma
برخیز از آسمان گهر میبارد
هر کس گهری ز نور برمیدارد
با شوق دعا کنم خدا را شب و روز
تا عشق به خانهها قدم بگذارد
صبحتون بخیر،
روزتون پراز برکت 🌺
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
#سلامت
🌞 نور مستقیم آفتاب اصلی ترین منبع طبیعی ویتامین D در کنار مواد غذایی از قبیل شیر، تخم مرغ و ماهی از مهمترین منابع تامین ویتامین D هستند !
🔴نه روغن های تبلیغی در کشور😷
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
#سلامت
💢اگر نمیخواهید كودكتان در آینده مبتلا به سرطان و آسم و ناباروری شود؛
🔻لاك زدن را برای كودكان منع کنید.
همه لاك ها دارای ٣ ماده سرطانزای فتالات، تولوئن و فرمالدئید هستند.
#سیاست_زنانه
💕شوهرخود را حلال مشکلات بدانید!
مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کند؛
و تاکید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است
@zendegiasheghane_ma❤
#همسرانه
💗 وقتی همسرِتان با شما دردودل میکند؛
نگویید: حقته!
نگویید: راست گفته!
نگویید: مقصر خودتی!
💗 حتی اگر شما هم در جریان موضوع هستید حرفی نزنید. بگذارید تخلیه شود و کنار شما به آرامش برسد. چه مرد و چه زن نیاز دارند که گاهی فقط حرفهایشان شنیده شود و هیچ قضاوتی انجام نشود.
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حس_زیباشناختی_مرد
استاد دهنوی
ببینید😊
@zendegiasheghane_ma
#مشاوره_روانشناسی برگرفته از مجله بانو
❓❓سوال کاربر
سلام من دو ساله ازدواج کردم زندگیم از اولش عاشقانه و خیلی خوب بود شوهرمم درک بالا داشت اصلا هم تعصب بیخود برا خانوادشص نداشت.جدیدن حساس شده مادرش اخلاقه خیلی بدی داره باشوهرم در مورده نیش و کنایه های مادرش درد دل میکنم میبینم حساس شده به مادرش یکمم بحثمون میشه سر اون نمیدونم چیکار کنم به نظره شما اصلا ایرادای مادرشو نگم یا چی .
✅ پاسخ مشاور👇👇
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
7bbf0c4fe014643dad930495718116daff7181b0.mp3
2.68M
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه5_قسمت16 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 📣📣 هی
#جلسات_همسرداری
#جلسه5_قسمت17
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی
👇👇👇👇👇👇
📣📣
💐رسول اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند👈 اگر بچه 7سال اول بازیگوشی و کنجکاوی بلد نیست تو یادش بده.
🌈 مثلا تو پارکا یکی از پارکهایی که خیلی محیطش خوبه تو تهران، این پارک تو بلوار ارتش شهرک محلاتی هست. اصلا اونجاخیلی خانواده های خوب میان همه یه دستند
👌قشنگ می تونید بابچه تون با اسباب بازی ها بازی کنید باهم برید سرسره بپرید، رو تاب سوار شید و...
📛خطرناکترین بچه ها بچه هایی هستند که آسته میرن آسته میان
❓❓ چه جوری یادش بدم❓❓
♦️♦️♦️ #کتاب_بازی_بازوی_تربیت نوشته آقای عباسی
(کارشناس برنامه گلبرگ) ♦️♦️♦️
👈از بچه ی 1روزه بازی تواین کتاب هست تا بچه ی7سال و3سال بازی های فردی، بازی های گروهی، بازی های3نفره2نفره ✅
👌هرچه قدر بابچه تو خونه7سال اول بازی کردی بیرون آبروتو نگه میداره
❌هرچه قدر بچه رو تو خونه کتک زدی پس زدی بیرون آبروتو میبره
❓❓پس من چه کار کنم ❓❓
🌸 #سایت_سفیرشادمانی این بچه ش ۴ سالشه، تو خونه از گل، گلاب درست کرده، چای ذغالی درست کرده ،کوبیده درست کرده،نون درست کرده سبزی کاشته، گل کاشته بچش بسیار قدرتمند و قَدَره.
قشنگ تو هیاتها کارای پذیرایی مردونه رو خیلیشو این میکنه، چون خیلی زبروزرنگه.
💑 این جور بچهها وقتی ازدواج میکنن امتیاز برای پدرومادر حساب میشه.
🎾 تو این سایت نوشته مثلا بازی های3سال چه بازی هاییه به شکل تصویری قشنگ با تصویر نشون میده.
🎡 هرچه قدر بچه تو7سال اول #بازی کنه 7سال دوم عبد میشه 7سال سوم وزیر میشه.
🙅هرچه قدر بچه تو7سال اول مادرش وسواسی باشه ترمز اینو بگیره نزاره.👈 بچه تو7 سال دوم وسوم ترسو میشه مادرای وسواسی بچه های ترسو تحویل اجتماع میدن وسواس فکری وعملی .
🔴 این نکتهی خیلی مهمیه👈 اگر مادر 2سال اول افسردگی نگیره،
یعنی؛
👈از کارای بچه لجش نگیره😬
👈 ارتباط زناشوئی شو با همسرش کم نکنه🙅
👈خوش تیپی شو آرایشگاشو ول نکنه👱♀💄👗
👈اون ورزشی که قبل از بارداریش میکرده، اون روحیه شو از دست نده🏊♀😄
👈 مادر بعد دو سال اول عالمهی غیر معلمه میشه یعنی بدون اینکه دنبال علم بره عالم میشه.✅
@zendegiasheghane_ma
#امام_خامنه_ای
شیعه خوب کسی است که
حضور امام زمان را حس کند...
وخود را در حضور او احساس نماید؛
این؛ به انسان امید و نشاط میبخشد ...
دعا برای فرج امام زمان (عج) فراموش نشه
شبتون نورانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zendegiasheghane_ma
♥️ #سـلام_بــر_مهـدے
یڪ نفر
یڪ خبر از
یار ندارد بدهد ؟
دلِ ما
خیلـے از این
بـےخبرے سوختہ است
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ
@zendegiasheghane_ma