در کشور عمان زنی دو قلو باردار بود یک دختر و یک پسر ،پزشکان به او گفته بودند که پسر یه مشکل داخلی داره به والدین دو قلو ها گفته بودند که احتمال مرگ نوزاد پسر وجود دارد چه قبل از تولد و چه بعد از آن …
درد زایمان به درازا کشید و پزشکان چاره ای نداشتند جز عمل سزارین هنگامی که شکم مادر را باز کردند پزشکان علت تاخیر زایمان دوقلوها را به چشم دیدند،آنها با صحنه ای محیر روبرو شدند تصویری که همه را مات و مبهوت ساخت !
همه دیدند که نوزاد خواهر دست برادر بیمار خود را محکم گرفته تا او را ترک نکند!عشق خواهر به برادر در شکم مادر ,خواهری که در شکم مادر خود دست برادر خود را گرفت تا سقط نکند,عکس جالب از دو جنین خواهر برادر در شکم مادر,واقعی هر دوی آنها در سلامتی کامل هستند پزشک معالج میگوید: اگر خواهر دست برادر خود را رها میکرد چه بسا خروج زودتر از موعد به مرگ نوزاد منجر می شد...
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من.
❤️@zendegikob
یه قانونی هست که میگه:
اگه در منطقه ممنوعه شنا کردی
به غرق شدن نگو" تقدیر "
❤️@zendegikob
🌸🌸🌸
"خواستههای آدمی اغلب در آخرین لحظه برآورده میشوند چون آدمی کار را وا مینهد. یعنی از استدلال دست میکشد و خرد لایتناهی مجال کار مییابد."
چهار اثر، فلورانس اسکاول شین
.
❤️@zendegikob
پرسید : وقتی غمگینی ، چطور می خندی؟!
گفتم : به کسانی که دوستشان دارم ، فکر می کنم
به صدایشان
به لبخندشان
به نگاهشان....
❤️@zendegikob
🌸🌸🌸
به مو میرسه، پاره هم میشه اما
باز گره میزنی و ادامه میدی
چون زندگی همینه😊
❤️@zendegikob
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر شما مهربانان🕊
روزتـون بـخیر و نیکی
سبدی از پر طاووس سفید🕊
خرمنی سبز به پهنای جهان
گنجی انباشته از عشق نهان🕊
دستـه گـلی از رنگ نیـاز
هـمه تـقدیم شمـا
دلتون شاد و لبتون پر خـنده بـاد🕊
🙋@salam_sobhbekhyr
هرگز امیدت رو از دو چیز قطع نکن :
از رحمت خدا
از قدرت خدا…🌿
❤️@zendegikob
🌸🌸🌸
هیچکس به طور تصادفی در مسیر شما قرار نمیگیرد!
حتی اگه جدایی رو تجربه کردی باز هم باید بدونی که اون شخص به طور اتفاقی در مسیرت قرار نگرفته،تو قرار بوده درس هایی رو از اون رابطه یاد بگیری و روحت صیقل پیدا کنه.
پس به جای ناراحتی از زاویه درست نگاه کن، و تجربیاتت رو مثل یک گنج زیر بغلت بزن و سعی کن ازشون درس بگیری؛توی روابط بعدی اشتباهاتت رو تکرار نکنی تا در ماتریکس و چرخه های تکرارشون گیر نیوفتی. :))
تمام چیزهایی که تجربه کردی،دارن تورو برای فردای بهتری آماده میکنن که لایقش هستی!🫶🏻
❤️@zendegikob
♦️نکتهای که بايد حتما بعد از دعوا و اختلاف با همسرتان رعايت کنيد!
🔹وقتی در مورد مسئلهای با همسر خود دعوا یا بحث میکنید، پس از تمام شدن دعوا، به طور غیرمستقیم و با کنایه موضوع دعوا را یادآوری نکنید!
🔹به طور مثال، اگر سر هزینههای سفر با هم بحث کردهاید، لازم نیست وقتی فیلم یا عکس مسافرت دیگران را میبینید در مورد هزینههایی که کردهاند و مکانهایی که رفتهاند به همسر خود طعنه بزنید.
🔹بهتر است به جای گفتارهای فتنهانگیز، در فرصتی که هر دو آرام هستید در مورد این مشکل با هم حرف بزنید.
❤️@zendegikob
:
💯 پوستت رو زیبا کن ✔️
🔹⇦ اسپری گلاب برای رفع جوش
🔹↫ گلاب منافذ پوستی رو میبنده
➖از شل بودن و افتادگی پوست جلوگیری میکنه
➖و نمیذاره پوست دچار جوش بشه
🔍 ازونجایی که گلاب قابض و جمع کننده س، اسپری کردنش بصورت برای درمان منافذ باز پوستی خیلی موثره
❤️@zendegikob
گاهی وقتا خاطرههای خندهدار
سادهترین بهونه میشن
برای گریه کردن...
❤️@zendegikob
🌸🌸🌸
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»
پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»
پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»
پی نوشت وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
❤️@zendegikob