eitaa logo
زندگی نامه اهل بیت
1.4هزار دنبال‌کننده
747 عکس
238 ویدیو
61 فایل
✨بدون حمایت و مکتب رهبرمان سید علی خامنه ای نمی توانیم به ظهور برسیم السلام علیک یا اباصالح المهدی ✨ ارتباط ،انتقاد ،پیشنهاد(تبادل نداریم) نشر حداکثری مطالب @dehghan68
مشاهده در ایتا
دانلود
✋ دوشنبهہ هاست هوایم عجیب بیش از حد شده است ذکرمن امن یجیب بیش ازحد دوشنبہ هاحسنے ها دوباره دلتنگند💔 براے غربت شاه غریب بیش از حد🌱 (ع)🕊 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼 🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 🌸🍃 به داداشم ابراهیم گفتم من خیلی خیلی دوستت دارم ومیخوام خواهرت بشم ❤️ گفتم بهم بگو تو هم میخوای برادرم باشی؟ همون شب خواب دیدم منو خانواده ام داریم از یه جمعیتی که منتظر ما هستن و راهو برامون باز کردن رد میشیم وهمه به هم خبر میدن خانواده شهید اومدن پسر بزرگترشون شهید شده. ولابه لای جمعیت اسم ابراهیم هادی هم به گوشم میخورد درحالی که در واقعیت من برادر بزرگتر ندارم. اون دیگه برادر منه ومنم از ته قلبم دوستش دارم وهروقت جایی گیر میکنم اول به خدا بعد ازش میخوام کمکم کنه. وهمیشه هم به یاری من میاد . @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فصل انگور که می شود روضه خوان تو میشوم 😔 یا جوادالائمه یابن الرضا! بالرضا المرتضی، اشفع لنا عندالله آن روز، بغداد بود و نُهمین خورشید ولایت که غریبانه به همجواری «جد» غریبش می رفت؛ به همجواری کسی که تلخی خاطره هایش را زندان های هارون، همواره به یاد می آورن...! 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 شهادت مظلومانه نهمین کوکب هدایت باب المراد عالمین مظهر جود و کرم حضرت امام محمد تقی(ع) را به محضر مقدس و منور امام زمان و تمامی شیعیان تسلیت و تعزیت عرض مینماییم . @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_سیُ_چهارم بابات میگھ ڪارداری.درستم رفتے آلمان خوندی تموم شد
🌺بسم رب الشهدا🌺 _ چرا نمیمونہ پیش ما؟ یلدا_ حتما مراعات تورو میڪنه تاراحت باشے! _ راحتم! عمو ازجا بلند میشود و آرام زمزمہ میڪند: شاید اون راحت نیست! دردلم سریع میگویم: بہ جهنم! ڪسے نگفتہ راحت نباشہ! خودش خودشو اذیت میڪنہ! ❀✿ بہ لطف یلدا دریڪے ازکلاسهاے خوب آموزش زبان فرانسہ ثبت نام ڪردم و دنبال ڪارهاے دانشگاهم افتادم. یلدا مثل مامانم و آذر جون اهل روگیرے نبود. ولی روسرے اش را آنقدر جلو میڪشید ڪہ من میترسیدم صاف برود تو دیوار! خوش پوش و جذاب بنظر میرسید. برایم عجیب بود ڪہ چرا بہ لباسهایم گیر نمیدهد. دوهفته اول باهم بہ ڪافی شاپ و رستوران رفتیم. بقول خودش مهمان بودم و جایم وسط تخم چشمش بود! چہ میدانم همچین چیزهایے! یحیے باعمو صبح ها بیرون مے زد و شب برمیگشتند. من هم بایلدا سرو ڪلہ میزدم. برخلاف تصورم احساس راحتے میڪردم. ڪسے بہ رفت و آمدهایم گیر نمیداد ویا امر نمیڪرد چہ بپوشم یا چطور بگردم! یحیے ڪلافہ ام میکرد. گاهی صدای مداحی هایش روانم رابهم میریخت. دراتاقش رامے بست و در رویاے جنگ و سوریه غرق مے شد! دوست داشتم بہ آذر بگویم خب اگر اینقدر ڪشتہ مرده ے شهادت است بگذار برود! حداقل من از دستش راحت میشوم! قول میدهم نذرڪنم ڪہ اگر شهید شود چهل روز روزه میگیرم! و بعدش غش غش بخندم! خاطرات بچگے بہ نفرتم دامن مے زد. ظاهرش را مے پسندیدم اما باطنش... محمدمهدے هم... هرگاه یادش مے افتم بے اختیار لبم راگاز میگیرم! یڪتا و یسنا آخر هفتہ ها بہ خانہ ے عمو مے آمدند. این را درهمان دوهفته فهمیدم. همسران خوبے داشتند... البتہ این راخودشان میگفتند! باورم نمیشد! گمان میڪردم حتما باسیلے صورتشان را سرخ از عشق نشان میدهند. چہ اهمیتے داشت! زندگے من ڪیلومترها از سلایق و عقاید آنها فاصلہ داشت...ازدواج سنتی... حجاب... نماز... نامحرم... اینهارا باید گذاشت درڪوزه و آبش را خورد! ❀✿ موهایم رامیبافم و بایڪ پاپیون صورتے میبندم. دستہ اے راهم یڪ طرفم پشت گوشم میدهم.ماتیڪ ڪالباسے روے لبهاے برجسته ام میمالم و لبخندگشادے تحویل آینہ ے ڪوچڪ اتاق میدهم. ڪمے بہ مژه هایم ریمل و روے گونہ ام رژ گونہ ڪالباسے میزنم. آرایش همیشہ ملایمش خوب است! جیغ راباید تفریحے ڪشید! ڪیفم رابرمیدارم و ازاتاق بیرون میروم. یلدا چادر لخت و سنگینش راروے سر جابہ جامیڪند و بادیدن شال ڪوتاه و مانتوے تنگم باناراحتے بہ یحیے اشاره میڪند. بے تفاوت شانه بالا میندازم! یلداهم ڪوتاه میاید و رو بہ آشپزخانہ بلند مے گوید: ماماان مابریم؟! نگاهم بہ یحیے خیره مانده. بہ اپن آشپزخانہ تڪیہ ڪرده و بہ آذر نگاه میڪند. آذر دستهایش رابادامن بلندش خشڪ میڪند و میگوید: آره عزیزم خوش بگذره! نگاهش ڪہ بمن مے افتد. لطافتش را ازدست میدهد. گویے میخواهد نیشم بزند! برق عسلے چشمانش مثل شیشہ روحم راخراش میدهد. خداحافظے میڪنم و از در بیرو مے روم. ڪفش هاے اسپرت صورتے ام رابہ پامیڪنم و منتظر میمانم. یلدا بادیدن ڪفشهایم میگوید: چندجفت آوردے؟! _ سھ تا فقط. تڪرارمیڪند: فقط! دستم رامیگیرد و ازپلھ ها پایین مے رویم. بھ ڪوچھ ڪھ میرسیم با اضطرابـے اشڪار تندتندمیگوید: ببین محیا! تاالان دخالتـے توی پوششت نڪردم.ولے امشب یحیـے باماست..بخدا بزور راضیش ڪردم ببرتمون بیرون.یڪم مراعات ڪن بخاطرمن. چشمانش را مظلومانھ تنگ میڪند.چاره ای نیست. موهایم راازجلو ڪامل میپوشانم.لبخند میزند. _ همینشم خوبھ. یحیـے ماشین را ازپارڪینگ بیرون مـے اورد. پیش ازسوارشدن یلدا باانگشت سبابھ بھ لبهایش اشاره میڪند. توجهے نمیڪنم و سوارماشین میشوم. یلداهم ڪنارم میشیند. همان لحظھ یحیے پنجره اش را پایین میدهد و میگوید: یلدا.شیشتو بده پایین. گرمھ! اوهم سریع پنجره راپایین میدهد.حرڪت میڪنیم.آرام.یلدا دستم رامیگیرد و محڪم مے فشارد. باتعجب نگاهش میڪنم.زیرلب میگوید: ناراحت نشدی ڪھ؟ _ براچے؟ پایین شالم را دردست میگیرد.نیمچھ لبخندی میزنم و میگویم: نھ. نشدم! _ پس اگر نشدی..یڪوچولو... اینبار من دستش رافشار میدهم. _ یلداجون .... رڪ بگم! اینجوری راحت ترم!.. هالھ ی غم چشمانش را میپوشاند ولے لبش هنوز میخندد. رو بھ رو را نگاه میڪنم. چشمم به چشمهای یحیـے مےافتد . درست درڪادر ڪوچڪ اینھ ی مستطیلے!اخم ڪرده!؟...نھ ...عصبے است؟! نھ! ...باآرامش دنده راعوض میڪند. ادکلن خنڪش مشامم را قلقلڪ میدهد. یادم باشد موقع فوضولے دراتاقش اسم عطرهایش را یادداشت ڪنم. یلدا میپرسد: داداش ڪجا میریم؟ یحیے مڪثی عمیق میڪند و جواب میدهد: همونجاڪھ بزور قولشو گرفتے. یلدا دستهایش رابهم میزند و باذوق میگوید: اخ جون!! ... خیلے خوبے... یحیی_ اره!...میدونم! من_ ڪجا میریم؟! . ... نویسنده این متن:👆 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ امام رضا(علیه السلام): ✅ وظایف منتظران واقعے مهدے موعود(عج) ۷چیز است: ۱-صبور بودن ۲-گشاده‌رویے ۳-همسایه‌دارے ۴-خوش‌رفتارے ۵-ترویج ‌کارهاے نیک ۶-خوددارے از آزار و اذیت دیگران ۷-خیر‌خواهے و مهربانے با مومنان 📗 تحف‌العقول، ص ۴۱۵ ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج 🌤 🤲 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✅ ایستگاه تفکر‼️ 🚫ارسال شکلک به ممنوع🚫 🔸خواهر من❗️ وقتے پاے نوشتہ هاے من شکلک🙃 میزنے✨ 🔸 دقیقا یکـ نفر را# تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد 😊 میزند❗️ 🔸وقتے مےنویسے: مرسی من یکـ نفر را مےکنم که عین بچه ها مےشود و دلنشین لبخند☺️ میزند‼️ 🔸وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے من.❤️ وقتے اواتارت سرکج کرده و 😁 طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد. 🔸 همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶 که دارد رو به 📸 مےگوید سیب🍎 وبعد هم ریسه مےرود. 🔸وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻 عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و... من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋 و از این همه ذوق کردنتـ لبخند☺️ مےزنم. 🔸من نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا نیست❗️ من ........ وتو ............. من آهنم و اهن ربا☝️ من اتـــشـــم و تو یادت نرود☝️❌ خصوصی ترین را عمومی نکنی✋❌ خواهرم یادت بمونه با فاصله ات رو حفظ کنی. چه نیازی به ارسال داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه⁉️ یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند‼️ 👌 یادت بماند ما باهم نامحرمیم☝️⛔️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
narimani yade shohada_2.mp3
2.95M
🎵 💔هرچی می گیره دلم روزو شبا 💫آرومم میکنه باز یاد شما 💖 می بوسم قبرتونو آی شهدا 🎤🎤 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
زندگی نامه اهل بیت
🌺بسم رب الشهدا🌺 #رمان #قبله_ی_من #قسمت_سیُ_پنجم _ چرا نمیمونہ پیش ما؟ یلدا_ حتما مراعات تورو میڪن
🌺بسم رب الشهدا🌺 یحیـے بلیط هارا بھ یلدا میدهد و میگوید: مراقب باش! یلدا_ مگھ توسوارنمیشے؟! _ نھ!...این پایین تماشا میڪنم. یلدا_خب بیا...ڪنارمن بشین. _ نھ! ...منتظرمیمونم!...گفتے دلت میخواد بادخترعموخوش بگذرونے....برو خوش بگذره! یلدا اخم میڪند و باهم به طرف ڪشتے صبا مے رویم وباذوق سوارمیشویم.یلدا برای یحیـے دست تڪان میدهد.اوهم جوابش رابالخند میدهد. پیراهن چهارخانھ قرمز و سفیدش بدجور چشم را خیره نگھ میدارد.شلوارڪتان سرمھ ای رنگش هم بھ پاهای ڪشیده اش مے اید.موهایش راعقب داده.مثل همیشھ. دردلم میگذرد،ازمحمدمهدی بهتراست!....نھ!؟. خوب یادم است انقدر جیغ ڪشیدیم ڪھ صدایمان گرفت. بعدازبازی برای خوردن بستنے روی یڪے ازنیمڪت های حاشیھ شهربازی میشینیم. چندپسر ازمقابلمان رد مے شوند ڪھ بادیدن من یڪے ازانها سوت مے زند و دیگری اشاره میڪند. یحیـے قاشق بستنـے اش را ڪنارمیگذارد. و درگوش یلدا یڪ چیزهای زمزمه میڪند یلدا هم بے معطلے ارام بمن میگوید: یحیے میگه نگاه میڪنن! معذب میشیم همھ... یخورده .... دلخور میشوم وجواب میدهم: میتونن نگاه نڪنن. بمن مربوط نیست! و مشعول بستنے خوردن میشوم. " چھ غلطا! دستورم میده. نگران ابجیشھ بخاطرمن یوقت اونو نخورن. بخودم مربوطھ. نھ اون" انها درست مقابلمان روی یڪ نیمڪت دیگر میشینند. یحیـے بلند مے شودڪھ یلدا دستش را میگیرد و بانگرانے میپرسد: چیڪار میڪنے! یحیے بالحنے متعجب همراه با ارامش جواب میدهد: هیچے ..میریم سمت ماشین. بستنیتون رو تومسیربخورید. دوست دارم بگویم: دلم نمیخواد! میخوام بشینم بخورم! بااڪراه بلند مے شوم و پشت سرشان راه مےافتم. حس میڪنم دعوای بچگے هنوز هم ادامھ دارد. ابمان مال یڪ جوب نیست. همیشھ دوست داشتم یحیـے را درجوب خودش خفھ ڪنم! درراه برگشت خیره بھ خط های ممتد و سفید خیابان بھ یاد بازی لے لے لبخند تلخے زدم. یادم مے آید یلدا هیچ وقت برای بازی بھ ڪوچھ نمے آمد. یڪبارهم ڪھ من رفتم یحیے اشکم رادراورد. ظرفی راپراز اب ڪرد و خط های سفیدی ڪھ باگچ و زحمت روی زمین ڪشیده بودم پاڪ ڪرد تامن مجبور شوم بھ خانھ بروم. زیرلب میگویم: بدبخت عقده ای! حس میڪنم یحیـے همیشھ نقش موش ازمایشگاهے رابرایم داشت. چون اولین نفری بود ڪھ فحش های جدیدی را ڪھ یاد میگرفتم نثار روحش میڪردم. ❀✿ زن ڪھ بایڪ چسب سفید بینـے قلمے اش را بالا نگھ داشتھ ،یڪ بادڪنڪ صورتے بعنوان اشانتیون دستم میدهد. قیافه ام وا مے رود! قبل ترها حداقل یڪ عطرسھ درچهار تقدیمت میڪردند. الان چندصدهزارتومن ڪھ خرید ڪنے جایزه ات مےشود یڪ بادڪنڪ گازی صورتے. تشڪر مےڪنم و ازپشت صندوق ڪنار مے روم. عینڪ افتابے ام را روی بینے بالا میدهم و از مرکزخرید بیرون مے زنم. یڪ سویے شرت برای اوایل پاییز نیازداشتم. باتاڪسے بھ طرف خانھ برمیگردم. یلدا و آذر و عمو چندبار بھ تلفن همراهم زنگ زده اند خب حق دارند. بے خبر بیرون زده بودم. یلدا مثل سیم ڪارت همراه اول است. اثبات ڪرده ڪھ هیچ وقت تنها نیستم. این بار دوست داشتم سیم ڪارت را خانھ جا بگذارم. ڪاش بسوزد راحت شوم. باڪلیدی ڪھ عمو برایم زده دررا باز میڪنم و از پله ها بالا می روم. باورم نمیشود نخ بادکنک راهنوز درمشتم نگھ داشتھ ام. بھ طبقھ ی اول مے رسم و چندتقھ بھ در میزنم. ڪسے دررا باز نمیڪند. ڪلید را درقفل میندازم و دررا باز میڪنم. ڪسے نیست. لبم راڪج میکنم و ابروبالا میندازم. ڪجا رفتھ اند!؟ ڪیف و خریدهایم راروی مبل میندازم و بھ سمت اتاق یلدا مے روم. دراتاقش باز است و عطرملایم همیشگے اش بھ جان میشیند. به اتاق نشیمن برمیگردم و تلفن همراهم رااز زیپ ڪوچڪ ڪیفم بیرون میاورم و شماره یلدارا میگیرم. جواب نمیدهد. دوباره میگیرم .چنددقیقھ شنیدن بوق ازاد خستھ ام میڪند. وسایلم رابرمیدارم و بھ اتاق خودم مے روم. بامانتو روی تخت دراز میڪشم و چشمهایم را میبندم. حتما رفتھ اند مهمانے. همان بهتر ڪھ جا ماندم. حوصله ی قوم عجوج مجوج راندارم. ده دقیقه میگذرد ڪھ صدای باز و بسته شدن در مے اید. سیخ روی تحت میشینم و گوشم را تیز میڪنم. بااسترس اب دهانم راقورت میدهم. حتمن برگشتند دیگر. امانھ صدای غرهای همیشگے اذر مے اید نھ سلام بلند جواد و نھ ردی ازیلدا ڪھ بھ طرف اتاقش بیاید. ازروی تخت بلند مے شوم... ... نویسنده این متن👆: 👉 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷 مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷 ابراهیم و رسول آسمانی👇 https://eitaa.com/joinchat/2859073572Cf44dab0743 🔷شهیدان هادی و‌‌ پناهی👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 🔷کانال شهیدان هادی دلها👇 https://eitaa.com/joinchat/2983526416C2869843932 . 🔷کانال استیکر شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80 . 🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🌷ایدی ما در اینستاگرام: Instagram.com/ebrahim_navid_delha 💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄