🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت دوازدهم
🔻رسیدیم به #باغی که راهم از میان آن باغ بود دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته، میوه های #گوارا در جلوشان میباشد تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند ما در حال روزهداری از #دنیا خارج شدیم و این افطاری است که به ما داده اند و چنان می پنداریم که تو هم از اینها حق داری و البته تو #روزه داری را افطار دادهای و نشستم و از آنها خوردم و تشنگی و هر دردی داشتم رفع شد.
🔻پرسیدند در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم #الحمدلله بدیهایی گذشت با دیدن شما رفع گردید ولی چند نفر عقب ماندند و #سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند، ولی گوش به حرفهایش ندادم و عقب ماند، #امید که به من نرسد.
🔻گفتند نه آنها از ما دست بردار نیستند و در این برزخ با #حیله و دروغ ما را در اذیت میکنند و بعدها مثل رهزنان شاید با ما بجنگند. گفتم پس ما بدون #اسلحه چگونه از خود دفاع کنیم. گفتند: اگر در دنیا اسلحه ای تهیه نموده ایم در #منازل بعدی به داد ما خواهد رسید.
🔻همه برخاستیم و در راهی از زیر درختان پر #میوه و در نهرهای جاری و نسیمی خوش در فضا با قلبی مملو از فرح قدم میزدیم، كأنه جمال #خداوند در آنجا تجلی نموده بود. رسیدیم به منزلگاه هر کدام در حجره ای از #قصر هایی که از خشت های طلا و نقره ساخته بودند منزل نمودیم. نقوش و ظرافت #اثاثیه منزل چشمها را خیره و عقلها را حیران میساخت و خدمه ای که داشت بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش #لباس و در اطراف برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
لحظه مرگ مومن چگونه است؟
🔴امام صادق(ع) مے فرمایند:هنگامے ڪہ مؤمنے در حال احتضار است ، ولے نمے تواند سخن بگوید ، رسول خدا(ص) نزد او حاضر شده و بہ او مژدهٔ بهشت مے دهد.
📚 #ڪافے ، ج۳ ، ص۱۹۲
🌏 #آن_سوی_مرگ
(قسمت بیست و دوم)
🔻نظر کردم که در نزدیکی افق دود سیاهی با شعله های #آتش رو به آسمان میرود دیدم باغهایی که پر از #درختان میوه است آتش گرفته، به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آن بوستانها از اذکار #تسبیح مومنی ساخته شده و حالا از زبان آن مومن دروغ و تهمتی سرزده و آن به صورت آتشی درآمده و #حسنات و باغهای او را دارد میسوزاند و صاحب آن اشجار اگر ایمان محکمی داشت #اهمیت میداد و چنین نمیکرد و وقتی که به اینجا برسد میفهمد و دود #حسرت از نهادش بیرون می آید ولی سودی نخواهد داشت.
🔻پس از این باغهای #سوخته باغهای سبز و خرم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و #بلبلان خوش نوا بود. هادی گفت اینجا اول سرزمین وادیالسلام است که #امنیت و سلامتی سراسر او را فرا گرفته. رفتیم به قصری رسیدیم که بیرون آن حوضی یکپارچه #بلورین پر از آب بود، در آن حوض رفتیم و ظاهر و باطن خود را از کدورت و غل و غش صفا دادیم و پس از صفای #بدن لباسهای فاخری که در آنجا بود پوشیدیم لباسهای من از حریر سبز بود و لباس هادی #سفید بود.
🔻برخاستیم و هادی حلقه در #قصر را باز نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت: #تذکره عبور خود را بدهید تذکره را دادم امضا کرد، آن را بوسید و با تبسم گفت: داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. این است بهشتی که به ارث بردهاید در نتیجه اعمال نیک خود. ما داخل شدیم و در آن هنگام از عمق جان خدا را #شکر نمودیم.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔻با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
🌏 #آن_سوی_مرگ
(قسمت بیست و چهارم)
🔻رفتیم یک میدان به #عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان جوانهای خوش صورت در دو طرف صف کشیده و #شمشیر های برهنه به روی دوش نهادهاند. هادی از بزرگ آنها اجازه خواسته از میان آنها عبور نمودیم بسیار #ترسان بودیم که آیا تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر.
🔻به در قصر که رسیدیم دیدیم چند سوار مسلح و #خشمگین از قصر بیرون آمدند و از کسی که بیرون قصر بود پرسیدیم چه خبر است؟ گفت: ابوالفضل العباس علیه السلام بر یکی از علمای سوء که میبایست در زمین #شهوت محبوس بماند و به اشتباه داخل زمین وادی السلام شده غضب نموده، #سواره فرستادند که او را برگردانند.
🔻و ما بسیار ترسان وارد #قصر شدیم و حضرت عباس علیه السلام را دیدیم که صورت برافروخته و رگهای #گردن از غضب پر شده و چشمها چون کاسه خون گردیده میگفت علاوه بر این که عذاب اینها دو چندان باید باشد، اما #آزادانه وارد این سرزمین طیب و طاهره شده کسی هم جلوگیر آنها نشده چه فرق است بین اینها و #شریحقاضی کوفه که فتوا به قتل برادرم داد.
🔻از هیبت آن بزرگوار نفسها در #سینه ها حبس شده مانند مجسمه های بی روح مردم ایستادهاند و ما هم در گوشه ای خزیده مثل #بید می لرزیدیم تا آن که سواران برگشتند و عرض نمودند که آن عالم را به چاه ویل محبوس کردیم. کم کم آن بزرگوار #تسکین یافته من و هادی جلو رفته تعظیم و سلام نمودیم؛ هادی تذکره را داد و حضرت امضای #علیعلیهالسلام را بوسید و رد نمود.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب