eitaa logo
زندگی شیرین با شهدا
254 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
یک حس ناب ... فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای عشق ،امید ، زندگی ،شهادت، رشادت .... و رسیدن به آرامشی شیرین مهمان ما در کانال ... زندگی شیرین با شهدا باشید🍁 @zendekisherinbashohada1396
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید رضا مرندی که در سال 1365، که 17 سال سن داشت در دانشگاه تهران مهندسی شیمی قبول شده بود بسیار شیک‎پوش بود او در آن شب تا صبح خمپاره می‎زد. آن شب هوا بسیار سرد بود، شهدا را به عقب فرستادیم صبح باید به خرمشهر می‎رفتیم و لباس غواصی را عوض می‎کردیم و دوباره لباس بسیجی نظامی را می‎پوشیدیم و دوباره به جزیره می‎آمدیم اما با وجود سیم‎خاردار به سختی به عقب برگشتیم. 🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از اینکه برای رفتنِ دوباره به خط آماده شدیم به ما اعلام کردند که متأسفانه عملیات شکست خورده و در حال عقب‎نشینی هستیم. در حالی که شب قبل 50 نفر بودیم بعد از بازگشت تنها پنج نفر از ما باقی مانده بودند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
صبح روز ۲۹ آذر ۶۵،بلندگوی گردان به صدا در آمد که کلیه برادران گردان یاسین را به مسجد میخواند. برادر جلیل محدثی رفت پشت میکروفن و شروع کرد«بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. و سارعو الی مغفره من ربکم...» تا این آیه تلاوت شد، صدای گریه خوشحالی بچه ها درآمد. بوی عملیات می آمد. مضمون صحبتها از برنامه غواصی یی بود که   . برای کار در اروند و توجیهات جزئی تر توسط گروهانها و دسته ها انجام می شود. کار توجیه بسیار دقیق بود 🌹🌹🌹🌹🌹
صبح روز۲ دی ماه سال ۶۵ خبر دادند امشب عملیات است. قلبها به تپش در آمده و چهره ها نورانیت خاصی گرفته بود. با بچه ها راه افتادیم، رفتیم مقر گردان نوح برای خداحافظی. آغوش گرم و اشکهای داغ و خنده های معنی دار، از کلیات این خداحافظی بود. شهروز شوریده دل، در حالی که طبق معمول شلوغ کاری می کرد و همه جا را به هم می ریخت، با صدای بلند گفت:"آقا من که بادمجون بم هستم! ولی هر کی شهید شد،یاد من هم باشد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👆👆👆👆👆👆 خاطره سردار احمدیان از شهید حسن فاتحی یادمان شهدای عملیات کربلای ۴ علقمه🌹🌹🌹🌹🌹🌹
15.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ادامه خاطرات عملیات کربلا4 انشاالله فردا شب خاطرات روایت عملیات کربلا4 به لطف خدا شروع می کنیم التماس دعاکربلای 4 واقعا سخت است، اگر این عملیات لو نمی‌رفت در همان شب اول، بصره به دست رزمندگان کشورمان سقوط کرده بود و جنگ هشت ساله تحمیلی رژیم بعث علیه ایران اسلامی سرنوشت دیگری داشت. پایان قسمت هفتم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دل کندن از همرزمان سخت بود حسین ضمیری، سرش را پایین انداخته بود و آرام اشک می ریخت. آخرش با صدای گرفته ای گفت:" محمد! خیلی وقته منتظر امشبم، برام دعا کن..." و به زیبایی خندید! نمی دانم چرا خنده بی آلایش این بچه ها این قدر زیبا بود و دلگیر کننده! خلاصه به هر زحمتی بود- چون قرار بود ظهر برویم پاساژ که مقری بود در یک کیلومتری خط اروند- وعده خداحافظی اصلی را گذاشتیم برای بعد از نماز 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
 🌷🌸مهمان معنوی امشب🌷🌸     ،بیایید  با ذکر صلواتی برای شادی تمام شهدا 🌸🌷مخصوصا این شهید بزرگوار ، به آنها متوسل بشویم 🌹🌸هر شب به نیت یک شهید 🌸🌹 اللهم صل علی محمد ⚘وال محمد و عجل فرجهم🌷🍃     🌴🌴🌴🌴
.... اعوذ بالله من شر نفسی..
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت که تشنه مانده دلم تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت 🌱
غروب آفتاب بود 📔عبدالمهدی «شهید عبدالمهدی مغفوری»