eitaa logo
زنده شاد
32.7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
مدیریت کانال سید مرتضی پورعلی/متخصص حوزه نشاط اجتماعی/طلبه و دانشجوی دکتری ادمین هماهنگی برنامه ها👇 @Adminzendeshad 👇👇 تبلیغات و رزرو وقت مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4012703872C5f1b434449
مشاهده در ایتا
دانلود
از ایستگاه تا انقلاب 🔺پارت اول ساعت ۱۲ ظهر امروز مثل هر روز برای نماز جماعت و سخنرانی از محل کار به سمت میدان حرکت کردم تا سوار اتوبوس شم. .تو مسیر ۵۰۰متری که پیاده به سمت ایستگاه اتوبوس در حال حرکت بودم دیدم یه زن و شوهر نسبتا جوون گوشه خیابون تو سایه ایستاده اند و مشغول خوردن دو عدد ساندویچ به همراه مشکی هستند .من که با دیدن این صحنه هر آنچه را که از نیت روزه داشتم پرید و رفتم سمت آقاهه. گفتم آقاهه سلام خوبی؟ خدا قوت .گفت مخلصتم حاجی .بفرما ساندویچ گفتم نوش جان.مسافری نه ؟ نه حاجی چطور، گفتم هیچی همین طور ..گفتم نمیدونم یه چیزی در گوشت بگم؟ گفت بگو حاجی ..گفتم شاید یادت رفته ماه رمضونه و مردم ان ..حالا به هر دلیلی روزه نداری بهتره یه جایی غذا بخوری که بقیه نبیینند. گفت اخ حاجی به مولا راست میگی. چشم حواسم نبود 🔻پارت دوم: دویست متر جلو تر دیدم باز یه جوونی تنها ایستاده چه جور داره بستنی لیس میزنه و تو یه دستش هم آب معدنی خنک ،گفتم ای خدا..اخه با روح و روان ما چرا بازی میکنید گفتم سلام جوون گفت علیک و چپ چپ نگام کرد .گفتم خسته راهی احتمالا عذری داری که روزه نداری و مشغول بستنی خوردنی اگه یه گوشه بری که کسی نبینه بهتره گفت میخورم و یه آب هم روش . سال شما مال مردم و خوردید یه روز هم ما داریم بستنی میخوریم حرفیه؟؟ وبه شما هم ربطی نداره ... دیگه وقت و گپ و گفت اضافی نبود فقط بهش گفتم اینکه مشکلت با و اعتراضی که داری و سر خدا داری خالی میکنی شاید جالب نباشه و رفتم.. 🔺پارت سوم: دم ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم که یه جوون شیرین عقل اومد کنار من و گفت حاج آقا زن میخوام؟ گفتم به سلامتی. گفت برام زن پیدا کن با این خصوصیت: با حجاب زیبا بدون هیچ عیب و ایراد ظاهری و مهم تر از همه پول دار باشه چندین بار هم تاکید کرد که حاج آقا هر چه زودتر فقط انجام بشه و... منم نگاش کردم و گفتم ببینم چی میشه حالا...گفت حاجی کی بیام ؟ فردا بیام خوبه؟ گفت عجله هم خوب نیستاااا برو حالا چشم... 🔺پارت چهارم : پس از نماز و منبر از هلال احمر مرکزی در حال رد شدن بودم که پیر زنی رو دیدم با عصا داشت میرفت سمت داروخانه تا منو دید عصا رو گرفت بالا با حالت عصبانی،عصا رو یه چرخی داد و با زبان بی زبانی گفت نفس کش و منم تو دلم گفتم یا مکه مکرمه الانه که بزنه ...دیدم نه خدا بخیر کرد .نمیدونم میخواست زهر چشم بگیره چی بود قصه..الله اعلم.. یا شایدم اونم فکر میکرد اقتصادی این روزا زیر سر منه و.... 🔻پارت پنجم : سوار اتوبوس شدم که برگردم محل کار و سمت . وسط اتوبوس ایستاده بودم یه خانمی اومد سمت من و گفت حاج آقا میشه یه دعا بنویسی شوهرم به من بیشتر محبت کنه ؟ حالا شما فکر کن تو اتوبوس ، هم دارن نگاه میکنن من چی بگم اخه .دعا بده برا جلب شوهر یعنی چی؟ گفتم خواهر دو تا نکته : اولا شما وظیفه درست خودتو انجام بده ،خدا خودش محبت ایجاد میکنه ثانیا حالا دنبال دعا و‌‌‌..هستی تو مفاتیح یه سری دعاهای خوب هست اونا رو بخونید همراه با عمل گفت حاج آقا اونا ن یه دعا که معجزه کنه شوهرم عاشق من بشه و...من شانس ندارم و...از این حرفها گفتم اخه عشق و محبت که به شانس نیست نمیخواد، معجزه زندگی خودتون هستید و ...خلاصه رسیدیم به ایستگاه پایانی یعنی میدون انقلاب تا از اتوبوس پیاده شدم دیدم یه آقایی رو کرد بهم گفت و الهی ریشه تون بسوزه گفتم نگران نباش ریشه ما ضد حریقه، سوختنی نیست .. 🔺تو فکر و خیال بودم که دیدم یه جوون گفت حاجی موتور؟ گفتم نه مسیرم نزدیکه پیاده میرم گفت سید بیا بشین میخوام برسونمت ما به شما خیلی داریم، بیا حاجی... یکی دو دقیقه ای نشد که رسیدیم و گفت حاجی دنبال ؟ گفتم یا خدا انقلاب چی؟ انقلاب داشتیم نکنه تو میخوای بشی پسران انقلاب..گفت ن حاجی. انقلاب روح.. کمکم کن .... ۱۴۰۰/۲/۵ @zendeshad