eitaa logo
زندگی عسلی | مشاور تیموری
23.6هزار دنبال‌کننده
997 عکس
304 ویدیو
4 فایل
🌱مشاور خانم تیموری، تحصیلات تخصصی حوزوی و دانشگاهی، مدرس، 13 سال سابقه مشاوره ازدواج، خانواده، همسرداری، دینی، اخلاقی و... 😊 نوبت مشاوره 👈 @mahdavi124 👌نتایج مشاوره ها و محتواهای آموزشی رو اینجا ببین 😍👈 @Great_Ch . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز میخونی ؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» ✨ تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش ، گفت «این کار فلسفه داره ، من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس کنند ، من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین!؟» 🌟 قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود ، ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند ، همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. ✨ اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشان بدهیم. ✍ شهید منصور ستاری به روایت همسر ❣️با زندگی عسلی همراه باشید❣️ https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟حاج مرتضی بسیار مهربان بود. در کار خود بسیار جدی بود و پشتکار داشت. زمانی هم که بچه دار شده بودیم در نگهداری بچه ها و بازی با بچه ها بسیار به من کمک می کرد. گاهی من استراحت می کردم و خودش به تنهایی دوقلوها را نگه می داشت و آنها را می خواباند. 🌟در کارهای خانه بسیار کمک می کرد. و هیچوقت دست خالی به خانه نمی آمد . ایشان بسیار زحمتکش بود و همیشه در حال خدمت به خانواده و خدمت به مردم بود. 🌟در جبهه های جنگ حضور فعالی داشت و چندین بار با اینکه مجروح شده بود و باید استراحت می کرد اما غیرتش اجازه نمی داد هم رزمانش در جبهه تنها بمانند بخاطر همین بلافاصله بعد از کمی بهبودی سریع به محل ماموریتش بر می گشت به ما می گفت غصه نخورید ان شاءالله با پیروزی برمی گردیم... و همین طور هم شد💔 ✍️ شهید مرتضی ترابی به روایت همسر ❣️با زندگی عسلی همراه باشید❣️ https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 آقا سیدجواد همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری ازدواج پیش‌قدم‌تر، هر کس قصد ازدواج می‌کرد، اول به سراغ «سیدجواد» می‌رفت؛ آن‌قدر که در مدت یکسال نامزدی خودش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود، بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به واسطه شهید حسن‌زاده گفته‌اند. 🌟 او در سوریه با نام «سید رستم» معروف بود، قدّ رشید و هیکل ورزیده‌ای داشت؛ تا جایی که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «سعی کن توی کانال و به حالت خمیده و درازکشیده حرکت کنی که داعش تو را نبیند.» 🌷شهید سید محمدجواد حسن زاده با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟برای حاشیه‌نشینان کار می‌کرد، اما خدا او را به "متن جامعه" آورد...این سنت خداست. راه در رو ندارد. کجا فرار می‌کنی ای شیخ؟! بایست! خدا را با تو کاری‌ست که خلق باید بدانند. چیزی بین تو و اوست که بین تو و او نمی‌ماند.... 🌟 اخلاص، شاید قایم‌باشک‌بازی نیت‌ها با مردم باشد، اما کار خدای مردم افشاگری‌ مخلصان است. اگر خدا برای عاصیان ستار العیوب است، برای خالصان رازدار نیست. و برای انتخاب شهید، خدا گل یا پوچ بازی نمی‌کند. مرگ تصادفی در کار و بار او نیست و شهادت، پادشاه مرگ‌هاست که از سلسله‌ی اولیای الهی به عزیز دردانه‌های خدا به ارث می‌رسد.... 🌟 و ماه صیام، اتوبان چهاربانده‌ی بندگان زرنگ خداست که در آن می‌تازند و از روزه به روزی می‌رسند...و حرم امام معصوم، نسخه‌ی اورجینالی‌ست که بهشت را از روی آن کپی کرده‌اند. و زیارت، فرصت سر از آب برآوردن و نفس‌چاق‌کردن شناگری‌ست که باید عرض دنیا را شنا کند و دامن به آب نیالاید. 🌷 بایست ای شیخ مخلصِ روزه‌دارِ زائرِ شهید! خدا را با تو کاری هست... 🌷شهید اصلانی، شهادت در حرم رضوی با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 درد و رنج مردم اذیتش میکرد، هرگز بی تفاوت نبود همیشه درحال جهیزیه دادن به یک خانواده بود مخصوصاً دختران شـــهدا... به فقرا و مستمندان میرسید، به ساخت مسجد کمک میکرد، برای بچه های بی سرپرست مکانی رو درست کرده بود که مدتها بعد از شهادتش،کسی خبر نداشت اگرمیخواست پولشو جمع کنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷 با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 👈 حتی یک‌بار هم به من، تو نگفت! 🌟 همسر شهید بهشتی می‌گوید: چیزی که در بیست و نه سال زندگی مشترک‌مان دیدم ملایمت و صبر ایشان بود. در کارهای خانه به من کمک می‌کردند، در خرید لوازم مورد نیاز، رسیدگی به باغچه‌ها و بعضی وقت‌ها شستن ظروف آشپزخانه مشارکت داشت. 🌟مطلبی که هیچ گاه از یادم نمی‌رود احترام او نسبت به من بود و در مقابل من هم حرمت ایشان را رعایت می‌کردم، در سراسر زندگی حتی یک‌بار هم به من تو نگفت!! 🌷شهید بهشتی به روایت همسر با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 مسلمان بودنش فقط برای خودش نبود، سعی می کرد اعضای خانه را هم با خود همراه کند. یکی از کارهایی که برای این همراهی، طرح ریزی کرده بود: صندوقچه جبهه نام داشت. صندوق کوچکی را درست کرده بود که هرکس غیبت می کرد یا دروغ می گفت، باید مبلغی پول درون آن می انداخت. پول های صندوق راهم می گذاشت برای کمک به جبهه... شهید علی اصغر کلاته سیفری 📕 گامی به آسمان / ۲۳ با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 روزی که برای خواستگاری آمدند، ابتدا ایشان از عقاید، روحیات و فعالیت هایی که داشت صحبت کرد. مقداری هم در رابطه با آینده کاریش و از اینکه امکان دارد جذب سپاه شود مطالبی عنوان کرد. 🌟 بعد از ایشان من شروع به صحبت کردم و گفتم: معیار من برای ازدواج ایمان، تقوا و اخلاق است، مادیات برای من زیاد مهم نیست اما معنویت خیلی اهمیت دارد. گفتم: من حتی حاضرم با شما در یک کلبه خرابه زندگی کنم اما در زندگیمان عشق به خدا و محبت اهل بیت فراموش نشود. 🌟 ایشان بعد از عقد همیشه می گفت: من از یک حرف شما در جلسه اول خیلی خوشم آمد. این که با عشق به خدا و اهل بیت زندگیمان را شروع کنیم. 🌷شهید محمد منتظرقائم 👈 راوی همسر شهید 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 76 با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 ✍️ ظرف شستن ▫️پدر و مادر مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خورده‌اند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک می‌کرد. ظرف‌های شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من می‌شورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن. شهید مهدی زین‌الدین به روایت همسر 📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰ با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب‌های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه‌ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه‌ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سردرمی‌آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود، می‌گفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند. 🌹شهید حمید سیاهکالی🕊 ❣️با زندگی عسلی همراه باشید❣️ https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 🌟 بعد از ملاقاتش با آقا و برگزاری مراسم تقریظ، رزق ما هم شد تا ببینیمش. یکی دو ساعتی در جمع ما بود. موقع رفتن بهش گفتیم توصیه‌ای به ما کن. بی‌درنگ گفت‌‌: 🌟 «اول اینکه حواس‌تان به حق الناس باشد، یکی از دوستان که شهید شده بود، به خواب رفیقش آمده و گفته بود به من اجازه‌ی ورود به بهشت نمی‌دهند، چون حق‌الناس گردنم هست، لطفا برو از طرف من آن را ادا کن. یعنی حتی اگر شهید هم بشوید اما حق الناس گردنتان باشد، اهل بهشت نخواهید شد. دوم هم اینکه نمازشب بخوانید. بدون نماز شب به جایی نخواهید رسید.» 🌹جانباز شهید علی خوش لفظ 🕊 ❣️با زندگی عسلی همراه باشید❣️ https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت 🌟 اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌ش می‌کردن. یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم ومسخره‌ش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت… 🌟 فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخره‌ش کردیم! خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرم کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی... ❣️با زندگی عسلی همراه باشید❣️ https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 💟 اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد. می دیدم که بعد نماز از خدا طلب‌ شهادت می کند. نمازهایش‌ را‌ همیشه‌ اول‌ وقت‌ میخواند‌ و نماز‌ شبش‌ ترک‌ نمیشد… 🌟 دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید میشی!!! حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت. دیگر هم نماز شب نخواند! 💟 پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمی خونی؟ خندید و گفت: کاری رو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم رضایت‌ تو‌ برام‌ از‌ عمل‌ مستحبی‌ مهمتره... اینجوری امام زمان هم راضی تره. 🌟 بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟گفت: چرا. ولی براش دعا نمیکنم! چون خود خدا‌ باید‌ عاشقم‌ بشه‌ تا به‌ شهادت‌ برسم . 💟 گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! ‌🎙همسر شهید‌ مدافع‌ حرم‌ مرتضی‌‌ حسین‌ پور‌‌ شلمانی با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 💎 همسرم، خیلی با محبت بود مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد… . 💎 یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم وخوابیدم «من به گرما خیلی حساسم» 💎 خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته..بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه… ‌ 💎 دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم ودوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی… 💎 شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک بشم…   💎پا شدم گفتم کمیل تو هنوز داری می چرخونی؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی ودلم نیومد…. . 🎙همسر شهید کمیل صفری تبار با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 ☘ ماجرای شال سبز ☘و شفای مادرشهید 🎙مادر شهید معماریان با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت : امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 🌹شھید ابراهیم هادی با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 میگفت:آدمی که بدهکار باشه هیچ موقع بدهی هاشو یادش نمیره.شما اگه به یه مغازه بدهکار باشی ،کل شب و روز فکر میکنی که چطوری بدهیت  رو پرداخت کنی.چه رسد به اینکه خودت رو بدهکار خدای متعال بدونی که این همه نعمت بهت داده. بدن سالم بهت داده... 🌷شهید سید علی زنجانی با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 🙂 🙂 ☘ حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفه‌ای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های مخفیانه به خانواده‌های نیازمندایی که بعد از شهادتش معلوم شد. 🌟 یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که تازه عروسِ رفیقش در خانه‌ای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد... ☘ که آخر کار هنگام تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که مجبور شد خانه خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه مادرش. 🌟در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و مخلصانه کار میکرد. حامد فامیلی داشت کارگر، بنده خدا چند وقتی بود که سفارش کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر بهانه ای به خانه آنها سرکشی می‌کرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد شهید شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برایمان تعریف کرد. 🌹شهید حامد کوچک زاده با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5 .
✨﷽ا✨ ✍️ 😊 🌿 به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش میکرد، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. 🌿 زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازی؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم." و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. 🌿 آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق . نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد. به روایت همسر شهید صیاد شیرازی با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
✨﷽ا✨ 😊 بخشیدن همسر 🌟 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌹شهید مجید کاشفی 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶ با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
✨﷽ا✨ 😊 😊 راوی: همسر شهید بابایی باهاش قهر بودم ازم پرسید: عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم…. گفت: عاشقم گرنیستی، لطفی بکن نفرت بورز… بی تفاوت بودنت، هرلحظه آبم می کند... دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نـــــــه گفت: تو نه میگویی و پیداست میگوید دلت آری…که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری… زدم زیر خنده….و روبروش نشستم…. دیگه نتوانستم به ایشان نگم که وجودش چقدر آرامش بخشه… بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم… خداروشکر که هستی…. 🍯 کانال زندگی عسلی 🦋@zendgiasali
✨﷽ا✨ 😊 😊 🌟 من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان “شهیــــد زنــــده” ذخیره کرده بودم؛ یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده‌ای 🌟 قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره‌اش را بگیرم وقتی این کار را کردم،دیدم شماره مرا با عنوان “شریک جهادم و مسافر بهشت” ذخیره کرده بود گفت: از اول زندگی شریک هم بوده‌ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش‌ترین دارایی‌ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. 🌟 آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. شام غریبان امام حسین علیه‌السلام بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم، ایشان به من گفت دعا کنم تا بی‌بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت‌الشهدا قرار دهم✨ راوے: همسر شهید جواد جهانی 🍯 کانال زندگی عسلی 🦋@zendgiasali
✨﷽ا✨ ✍️ ارتباط کلامی با همسر در سیره شهید حمید باکری همسر شهید: آبادان که بود، نامه ای با یک عکس برایم فرستاده بود. عکس را می گذاشتم جلویم و نامه را با گریه می خواندم. تکیه کرده بود به یک نخلی در منطقه ذوالفقاریه با یک بادگیر سرمه ای. به شوخی می گفتم: برای صدام ژست گرفته بودی؟ گفت: ژست گرفته بودم که تو بپسندی. می گفت: عصرها که یادت می افتادم، می رفتم تپه ای یا تخته سنگی پیدا می کردم و به غروب نگاه می کردم. آن وقت بیشتر دلم برایت تنگ می شد. 📙کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۶-۲۵٫ با کانال زندگی عسلی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/3089825857Cdfd76e0da5
🌹 ✍️شهید علی صیاد شیرازی ▫️بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می‌رسیدند، وضو می‌گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می‌کردند و به طور قطع می‌توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی‌داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هر چی از پشت در آشپزخانه مادرم خواهش می‌کرد فایده نداشت. در رو بسته بود و می‌گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخانه رو مرتب کرده. کف آشپزخانه رو شسته، ظرف‌ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می‌آمد، هدیه می‌خرید. 📚 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی - به روایت فرزند از کتاب: افلاکیان زمین، ✍️ ش۱۰، ص ۱۵ و ۱۶ 🖤 کانال زندگی عسلی @zendgiasali
💌 48 شهید عباس دانشگر همسر عزیزم! این نامه را می‌نویسم بیشتر برای تنگی دل خودم. شنیدی می‌گویند سخن که از دل برآید بر دل نشیند، صداقتم را به حرمت صدای لرزانم بپذیر. زندگی روح دارد و جسم، مثل انسان. جسمش دیدنی‌های آن است، روحش که به جسمش جان می‌دهد عشق است. من همیشه دوست داشتم یک عاشق ببینم، همیشه دوست داشتم ببینم عاشق چگونه زندگی می‌کند؟ چه می‌گوید؟ چگونه فکر می‌کند؟ آخر خیلی می‌شنیدم از سوزوگداز و درد و درمان و عشق. عشق بسیار مقدس است. عشق هرچه غیر خداست مجازی و عشق حقیقی، خداست؛ خداوند زیباست که عشق مجازی را پلی ساخته و تنها با عبور از آن به عشق حقیقی می‌رسیم. من دوست دارم عاشق بشم! از تو شروع کنم تا بتوانم ذره‌ای عشق حقیقی را درک کنم. دوست داشتن مقدمه عشق است، اما عشق نیست. اگر بخواهیم عاشق هم باشیم باید تلاش کنیم... تلاش در محبت کردن، تلاش در رفتار خوب و پسندیده. عشق مربوط به‌صورت نیست، صورت، ظاهر عشق است، مقدمه عشق است، اما ادامه‌اش با روح است، اخلاق مربوط به روح است. دوستت دارم فاطمه جان. امیدوارم من و تو بتوانیم عاشق شویم! خیلی دوستت دارم! دلم برایت تنگ می‌شود عشقم! 🍯 کانال زندگی عسلی 🦋@zendgiasali