eitaa logo
زندگی سالم 🏴
357 دنبال‌کننده
43 عکس
5 ویدیو
0 فایل
کانال زندگی سالم با #طب_سنتی🌿🌼 با شماییم با نکاتی راجب #نوزادان و #بانوان و #طب_سنتی، #سبک_زندگی ، #شعر، #نمایش،، #بازی، #قصه، #چالش به نیت سلامتی امام زمان😍 #سلامتی #طب_سنتی کپی ممنوع✨ (تبلیغات و تبادل) و سفارش فایل بازی 👇 ❤️ @yazahra721
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم💛 ❤️ : پسر صدارو از جایی داخل کلبه شنید سر برگرداند تا صدا را پیدا کند اما نتوانست جایی را بیابد کلبه کوچکی بود جای مخفی نداشت! پس صدا از کجا بود؟ .. کمک کمک... کمکمممم کنید... و دختری نیم تنه داخل تنور و نیم دیگر بیرون از حال رفت.... پسر تنور را ندیده بود، دختر را بیرون آورد و آبی به سر و صورتش زد پیر زن بیا دخترت سالم است وفقط کمی در اثر دود بی حال شده یکم هوای تازه حالش را بهتر می کند، پسر از زرنگی دختر خوشش آمده بود نزدیک پیر زن شد و گفت داخل تنور پیدایش کردم آخر انجا چه می کرد این دختر؟ پیر زن گفت رفته بود تا نان سوخته ای را در بیاورد بار اولش نیست که پایش سر می خورد و می افتد داخل... پسر گفت اینبار خدا خیلی دوستش داشته که حین آتش سوزی آنجا افتاده پیرزن گفت بله همینطوره و هردو خندیدند، پسر گفت.. واییی برادرم داخل کلبه تنهاست باید بروم ... پیر زن گفت: به خاطر کمکی که به من کرده ای چیزی از من طلب کن! پسر تعجب کرده بود مگر من برای طلب کردن کمک کردم و گفت :نه پیرزن من برای خدا کمک کردم خدا حفظ کند شما را پیرزن لبخند زد و گفت تو در امتحان جوان مردی نمره عالی گرفتی و فورا به خانمی زیبا تبدیل شد پسر تعجب کرده بود شاید خوابم، اما نه خواب نیستم... شما چطور... ؟حرفش تمام نشده بود که پیرزن گفت: من جادوگر جنگلم ازدور این آتش سوزی را دیدم و تصمیم گرفتم به شما کمک کنم، این کلبه برای این دختر است و نجات او کمک به هردوی شما بود، مگر تو دنبال همسر آینده به این جنگل نیامده بودی؟ دیدم در راه با برادرت راجب همسر آینده صحبت می کردید فقط خواستم کمکی کنم، پسر متعجب شده بود و گفت نیازی به اینهمه داستان سازی نبود از اول میگفتی جادوگری، جادوگر گفت اگر برادرت مرا زیبا میدید کمک میکرد، اما مهم این بود که کسی به پیرزن کمک می کند که مهربان تر است و کسی از دل آتش برای نجات جان دیگران دل به دریا می زند که شجاع است و چشم پاکی تو که به این دختر نگاه نکردی و در آخر نیت تو و فکر نگرانی تو در رابطه با خانواده وَ برادرت باعث شد بفهمم بهترین گزینه برای ازدواج با دختر جنگل هستی... این دختر عروس تو، پسر گفت لطف شما را چگونه جبران کنم از کجا معلوم دختر از من خوشش بیاید جادوگر گفت بگذار حالش بهتر شود بااو همسفر شو تا بهتر يکديگر را بشناسید دختر زیبا و زرنگیست، پسر نگاهی به دختر کرد سفید بود و موهایی مشکی و بلند قدش کوتاه و کمی لاغر نمی دانست چه بگوید آیا قبول کند یا نه با خودش گفت من با این دختر راهی قصر پدرم می شوم در راه بیشتر بااو صحبت می کنم شاید اواز من خوشش بیاید پیرزن قبول کرد و دختر را که حال نداشت، سوار بر اسب پسر کرد برادر دیگر هنوز خواب بود بیدارش کردند و ماجرا را گفتند برادر پنجم گفت: من تنها به راهم ادامه می دهم... برادر برو در امان خدا مراقب این دختر هم باش... ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺 🆔 @zendgiisalem