⭕ ۱۰ کار رابطه خراب کن رایج!
🔸برخی از موارد هستند که با اصرار بر انجام آنها، رابطه خوب خود را به رابطه ای بد و ناراحت کننده تبدیل می کنیم. در این مطلب ۱۰ عادت بد زوج ها را نام برده ایم که باعث خراب شدن رابطه آنها و گاهی حتی منجر به طلاق می شود.
🔸آیا احساس می کنید رابطه شما به نوعی ناامیدی، کشمکش یا احساسات بد رسیده است؟ حقیقت این است که همه رابطه های عاشقانه با این نوع مشکلات روبه رو می شوند و این کاملا طبیعی است.
🔸اما برخی از موارد هستند که با اصرار بر انجام آنها، رابطه خوب خود را به رابطه ای بد و ناراحت کننده تبدیل می کنیم. در این مطلب ۱۰ عادت بد زوج ها را نام برده ایم که باعث خراب شدن رابطه آنها و گاهی حتی منجر به طلاق می شود.
🔻۱. انتقاد کردن
حتی انتقادهای «سازنده» نیز باعث می شود همسر شما تصور کند همیشه زیر ذره بین شماست و به همین دلیل حالت دفاعی به خود می گیرد و پرخاشگر می شود. این مساله باعث کم شدن لذت از رابطه و تخریب آن می شود. خشن، بی رحم و قضاوت کننده بودن هنگام عصبانیت، پاسخ هایی همچون فرار یا جنگ و نزاع به دنبال دارند.
🔻۲. اصرار بر اینکه همسرتان نیز دقیقا مثل شما باشد.
سازگاری صددرصد بین دو طرف سریع ترین مسیر برای رسیدن به رابطه ای ملال آور و خسته کننده است. اگر اصرار داشته باشید که همسرتان نیز احساسات، علایق و طرز فکر مشابه ما داشته باشد در واقع رابطه خود را به سمت ناامیدی و بدبختی سوق می دهید.
🔻۳. از بین بردن صمیمیت
اگر از روی عادت از نزدیک شدن فیزیکی و احساسی به همسر خود دوری می کنید و خود را با کار، تلویزیون یا سرگرمی های دیگر مشغول می کنید، باید بدانید در حال ایجاد فاصله بزرگی بین خود و همسرتان هستید که شاید هیچ گاه قابل ترمیم نباشد.
🔻۴. مقصر دانستن یکدیگر
استفاده از واژه «تو» هنگامی که عصبانی و ناراحت هستید باعث می شود تا طرف مقابل نیز لباس دفاعی به تن کند. اگر هدف شما برقراری ارتباط با بیشترین میزان صمیمیت است، بهتر است صحبت های خود را با جملات مثبت تری همچون: «من احساس می کنم» آغاز کنید.
🔻۵. معامله
دادن با قید و شرط و گرفتن با احتیاط ، هر دو تخریب کننده رابطه زن و شوهر هستند. این موارد این هشدار را به دو طرف می دهد که هنگامی که زن یا شوهر چیزی می بخشد، در عوض آن چیزی می خواهد. این ترس باعث آسیب دیدن رابطه می شود.
#ادامه_دارد...
eitaa.com/zendgizanashoyi
سلام
من خیلی وقت نیست ازدواج کردم
یعنی میخوام بگم تجربه م خیلی زیاد نیست
ادعاییم ندارم
ولی یه توصیه بهتون می کنم
استدلالشم میگم
اگه به نظرتون منطقیه قبول کنید
خانما همسرتون همون کسیه که قراره بهش تکیه کنین
کسیه که گاهی دلتون میخواد باهاش مشورت کنین و نظرشو بدونین
آقایون همسرتون همون کسیه که به علت این که انتخاب کردین که همراهش باشین نظرش، افکارش توی تصمیم گیریای زندگی تون تعیین کننده ست
یعنی اگه نباشه خودتون اذیت میشین
مثل هر رابطه ای یه موقع هایی شما متقاعدش می کنین
یه موقع هایی لازمه شما متقاعد بشین
یه موقع هایی دچار اختلاف نظر میشین
و لازم میشه که که باهم بحث کنین
ولی میدونین توی کدوم نقطه س که بحث های خانم و آقا به دعوا تعطیل میشه؟
به کدوم دلیله که بعضیا هیچ جوره حاضر نمیشن حرف همسرشونو قبول کنن مگه از سر اجبار
رو چه حسابیه که توی صحبتا و نظر خواهی هاتون برای گرفتن یه تصمیم فقط پی این هستین که نظر خودتون بگین و گاهی اصلا حرفای همسرتونو نمی شنوین و خلاصه پی این هستین که با فریاد یا اخم یا گریه یا قهر یا بعضیا عاقل ترند با ترفند و محبت و ناز حرفت خودتونو به کرسی بنشونید.
علت اینه که آقایون خانما رو کم عقل و خانما آقایونو مثل بچه ها میدونن
واقعیت اینه که هر دوی شما هر از گاهی احساسی عمل می کنید نه فقط خانما
هر دوی شما گاهی کودکانه رفتار می کنید
نه فقط آقایون
فقط شرایطش فرق می کنه
یکی جلوی فوتبال احساسی عمل می کنه
یکی موقع خرید کردن
وبی جفتتون خیلی وقتا عاقلانه عمل می کنید
من چون فکر می کنم اینجا مخاطبین اکثرا خانم هستن خانما رو توجیه می کنم
آقایون شما هم با همین فرمون برین جلو!
خانما
می گین مردا همشون مثل بچه ن
و بعد از مدتی هم توی ذهنتون نهادینه میشه
بعد از اون
شما چطوری به یه بچه میتونید تکیه کنید؟
چطوری در کنارش احساس امنیت می کنید؟
چطوری میتونید رو نظرش حساب کنید وقتی اونو یه بچه ۷ ساله میدونید؟
اذیت نمیشید وقتی مجبور میشین که به حرفش گوش کنید اونم وقتی که اونو یه آدم عاقل نمیدونید؟
اذیت نمیشید که توی بحثا حرفای اونو در واقع نمی شنوید چون اونو بچه میبینید و حرفاشو بچگونه و ناعاقلانه؟
خانما با گفتن این حرفا بیشتر از همه به خودتون آسیب می زنید
چون مجبورید
به یه بچه ی لجباز و بی فکر تکیه کرده و زندگی کنید!
به خاطر خودتونم که شده این کارو نکنید
مردتونو مرد بدونین
عاقل بدونین
بزرگ بدونید
اصلا به همین خاطر باهاش ازدواج کردین
که حس کردین باهاش همسطحین
خانما، آقایون همسرتونو هم سطح خودتون بدونین
اونوقته که میبینید چقدر احساس امنیت بیشتری در کنارش می کنید
و چه قدر مشورت کردن باهاش براتون لذت بخش میشه نه از روی وظیفه و...
به علاوه این که وقتی اونو عاقل و بالغ ببینید نا خودآگاه توی رفتارتون و نحوه ی حرف زدنتون توی بحث و مشورتتون باهاش تاثیر می گذاره و باعث میشه که اونم بالغانه و عاقلانه جواب بده نه این که شبیه انتظار شما عمل کنه و مثل یه کودک لجباز مخالفت الکی بکنه یا بخواد با زور حرف خودشو به کرسی بنشونه.
کلماتی که به کار می بریم روی افکارمون
و افکارمون روی کلاماتی که به کار می بریم تاثیر می گذاره
روی این استدلال کمی فکر کنید.
#ادامه_دارد.......
eitaa.com/zendgizanashoyi
حالم خراب بود انگار یکی عزیزشو از دست داده نرگس خیلی باهام حرف میزد که آروم باش اینقدر خودتو اذیت نکن اون فقط گفته یکی رو دوست داره اما نگفته کیه
منم که انگار تو این دنیا نبودم روزی صد بار به این حرفش فکر میکردم ♀
داداشمم فهمیده بود که ماجرا چیه طاقت دیدن ناراحتی منو نداشت اما کاری هم نمیتونست بکنه
از غذا خوردن افتاده بودم دیگه اون شور و شوق قبل و نداشتم همه چیز عادی شده بود دانشگاهم تموم شده بود پایان نامه هم برام یه قوز بالا قوز شده بود
تحمل کوچیکترین حرفی رو نداشتم از قبل هم زود رنج تر شده بودم
تا اینکه یه روز منو نرگس خونه بودیم صدای در اومد
نرگس درو باز کرد رضا بود با دیدنش نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت رفتم تو اتاقم
رضا هم اومد 😔 بهم گفت غزل میخوام باهات حرف بزنم
حرفهاش همیشه بهم آرامش میداد اما چه فایده
بهم گفت که میدونم دوستم داری میدونم از اون روز داری خودتو عذاب میدی اما نمیدونم چیکار کنم بهت گفتم یکی رو دوست دارم اما نگفتم کیه
نمیتونم بعد از این همه سال به علی بگم عاشق خواهرتم 😔 بگم دوستش دارم
😭😭😭😭😭 منم که تا اینارو شنیدم بغلش کردم
بهم گفت گریه نکن اینطوری بیشتر عذابم میدی ♀
رفت چند روز ازش خبری نبود تا اینکه یه روز مادرش به داداش زنگ زده بود که بیان خونمون
داداشم نمیدونست برا چی میخوان بیان فکر میکرد مثل همیشه یه شب نشینی ساده ست
اما برای خواستگاری اومده بودن 😍😍😍😍 باورم نمیشد رضا دل به دریا زده بود اونم عاشقم بود ولی بخاطر داداشم هیچی نمیگفت ♀ اون شب از خوشحالی داشتم پرواز میکردم به آرزوم رسیده بودم وقتی داداشم خوشحالیمو دید دیگه هیچی نگفت هر چند شناخت کامل از رضا داشت مثل خودش ۲۰ بود 👍 یه روز معین کردن تا عقد کنیم دیگه اون چند روز رضا جرات نمیکرد پاشو خونمون بزاره 😁 ولی تلفنی خیلی باهم حرف میزدیم کارهای عقد و انجام دادیم آزمایش دادیم چقدر خدا خدا کردیم هر چند اگه هم منفی بود بازم باهم ازدواج میکردیم 😁 دیگه همه چی خوب بود تا یه روز که قرار بود برم بیرون داداشم یه سری از مدارکهاشو جا گذاشته بود خونه رضا رو فرستاده بود که اونارو بیاره ♀ انگار دنیارو بهم داده بودن بغلش کردم نرگس طفلی رفت تو اتاقش من موندم و رضا منه خنگ اصلا نفهمیدم چی شده بود رضا که فقط قربون صدقه ام میرفت و بهم میگفت باید زود مدارک هارو ببرم علی قرار مهمی داره اما من حالیم نبود فقط دلم میخواست بغلش کنم بخاطر من بی شعور رضا که دیرش شده بود میخواست زمان از دست رفته رو جبران کنه با سرعت زیاد رانندگی میکنه همون موقع بهش زنگ میزنم 😔😔😔 تصادف میکنه خدایا دنیا رو سرم خراب شده بود
وقتی فهمیدیم و رفتیم بیمارستان پاهام جون نداشت انگار برای اولین بار بود میخواستم راه برم ماشین رضا هیچیش نمونده بود ضربه های بدی به رضا وارد شده بود و کما بود 😭😭😭😭😭همش تقصیر من بود هیچ وقت خودمو نبخشیدم گریه امونم نمیداد ۳ روز تو کما بود از پشت شیشه فقط نگاش میکردم به دکتر و پرستارها التماس میکردم که چند دقیقه برم پیشش 😔 رضا طفلی توی شرایط خیلی بدی بود فقط میگفتم یا امام رضا من رضامو از تو میخوام بعد از ۳ روز خداروشکر از کما دراومد حالش بهتر بود تو اون شرایط هیچکس حالمو نمیفهمید اما خدا بهم رضامو برگردوند
دیگه از خدا هیچی نمیخواستم
#ادامه_دارد
eitaa.com/zendgizanashoyi
#داستان_زندگی
سلام داستانم یکم طولانیہ معذرت میخوام.
اون زماناے قدیم جورے بود ک دخترو پسر ھمدیگرو نمیدیدند و ازدواج میکردن پدر و مادر منم اینطورے ازدواج کردن ھردوتاشون سن کم بعد ازدواجشون بعد ۱ ماہ مادرم حاملہ میشہ و برادرمو بدنیا میارہ بعد از بدنیا اومدن برادرم اختلافاشون خیلے زیاد میشہ ب ۲ سال میکشہ. دعواشون یہ روز خیلے بالا میگیرہ مامانمم براے تلافے کتکایے ک خوردہ غذاے بابامو مسموم میکنہ 😔 اونو میکشہ ولے عمم عموھام و پدر بزرگم نمیتونن ثابت کنن ک کار مادرم بودہ ک غذاے بابامو مسموم کردہ ب چند روز نمیکشہ ک میفہمہ مامانم دوماھہ باردارہ وقتے من بدنیا اومدم منو و داداشمو میبرہ میندازہ سرخانوادہ ے پدریمو بہشون میگہ این بچہا و شما دیگہ ب من نامحرمید. و این شروع تمام بدبختیاے من بود. پدربزرگ مادربزرگم ک پیر بودن و توان بچہ دارے نداشتن بزرگترین عمم ازدواج کردہ بود میموند عمہ ے وسطیم ک منو داداشمو واقعا مثل بچہاے خودش بزرگ کرد اونم با شیر گاو. عمم میگہ یہ بار منو براے شیر خوردن پیش مادرم میبرہ ولے اون قبول نمیکنہ و میگہ پول میگیرم بہش شیر بدم حیف اسم مادر براے این زن ۔ وقتے ک بزرگ شدم قایمکے منو میدید و عممو پیش من بد میکرد ھمہ ے این حرفارو برعکس براے من تعریف میکرد میگفت عمت نزاشت من تورو ببینمو بہت شیر بدم ۔ عمم بخاطر منو داداشم خیلے زحمت کشید حتے تا سن ۲۵ سالگے عروسے نمیکرد ک مارو از اب و گل در بیارہ وقتے ک عروسے کرد جارے عمم منو دید و پسند کرد براے پسر کوچیکش و خیلے از ما دور بودن. ما قزوین و اونا اراک. پدربزرگم اصلا راضے نبود ولے علیرضا یہ پسر معمولے نبود یہ پسر چشم پاک و بسیجے ک حتے تسبیحش ازش دور نمیشد با وساطت عمم پدربزرگم راضے شد منو ب راہ دور بدہ شوھرم خیلے مردہ خوبے بود مادرشوھرم خیلے عالے تر یہ زن فوق العادہ ک ھرچے ازش بگم کم گفتم جورے بود ک اگہ تنہا میرفتم بیرون برمیگشتم میگفتم واے مامان یہ لباس دیدم چ قد خوشگل بود ھمون موقعہ حاضر میشد برہ لباسو براے من بخرہ و این خوشے ادامہ داشت تا پسرم بدنیا اومد دیگہ ھمہ از خوشحالے سر از پا نمیشناختن مخصوصا ک برادرشوھرم دوتا دختر داشتو نوہ ے پسرے نداشتن تا سہ سال عالے بود ھمہ چیز۔ مثل یہ ملکہ بغل دست مادرشوھرم زندگے میکردیم ولے مثل اینکہ بازم زندگے روشو برگردوند شوھرم معتاد شد ب شیشہ. منو وادار میکرد برم از مادرشوھرم پول بگیرم براش از درو ھمسایہ قرض کنم براش حتے کتکمم میزد ولے من بخاطر این ک زندگیمو دوست داشتم خیلے صبورے کردم براش تا اینکہ خانوادم سرزدہ جمع شدن اومدن اراک خونہ ے ما مہمونے دقیقا ھمون موقع ک رسیدن من از شوھرم کتک خوردہ بودمو صورتم کبود با وضع ما ک رو ب رو شدن پدربزرگم خیلے عصبانے شد گفت من اونجا خیالم راحتہ نوہ ے عزیزم اینجا در ارامشہ ولے زندگیش ب چ روزے افتادہ من فقط گریہ میکردم اصلا قابل توصیف نبود. دست منو پسرمو گرفتن برمون گردوندن قزوین ب شوھرم گفتن ترک کن بیا اونجا خونہ بگیر و زندگے کن بعد یہ ماہ شوھرم پاشد اومد گفت ترک کردہ رفتیم سمت خونہ ے عمم خونہ اجارہ کردیمو زندگے کردیم ولے ب چند روز نکشید ک دیدم پاے رفیقاشو ب خونہ باز کرد من این دفعہ محکم تر سرزندگیم وایستادمو ھمرو بیرون کردم. شوھرم میرفت از دوستاے داداشم قرض میکرد و دوستاے داداشمو مینداخت بجون داداش بیچارم اونم بخاطر من ھیچ حرفے بہش نمیزد ولے این ھمش نبود شوھرم بی غیرتم شدہ بودہ یہ روز پسرمو بردم مدرسہ و برگشتم دیدم سر بساطتہ دارہ میکشہ دعوامون دراومد شروع کرد ب کتک زدن من صداے درمون میومد از زدن من خستہ شد رفت درو باز کرد یکے از طلبکاراش بود قبل از اینکہ بیان تو من زنگ زدم ب داداشمو گفتم زود خودتو برسون. مرد رو اورد داخلہ خونہ بہش گفت بشین اینجا پیش زن من تا من برم برات پول بیارم کثافت منو با یہ مرد تو خونہ ول کرد خودش پا شد رفت نگاہ کثیف مردہ ھمش روم بود خودمو از ترسش تو اشپزخونہ زندونے کردہ بودم تا اینکہ داداشم رسید وقتے مرد رو توخونہ دید یہ حسابے کتک بہش زد و از خونہ انداختش بیرون بعدش فہمیدم بی غیرت منو با مردہ گذاشتہ ک جاے پول حساب کنہ خودش پا شد رفت اراک
رفتم از مدرسہ پسرمو برداشتمو رفتیم خونہ ے داداشم فرداشم درخواست طلاق دادم مادرشوھرم وقتے اینارو شنید شکست خجالت میکشید حتے بیاد ب نوہ ش سر بزنہ بخاطر کار پسرش
#ادامه_دارد
eitaa.com/zendgizanashoyi
⭕ بروز عشق واقعی در مردان چگونه است؟
🔻خصوصیات یک عشق واقعی در مردان چیست؟
▫۱. عشق واقعی ممکن است بعد از اتفاقات نا خوشایند به بی تفاوتی تبدیل شود اما هیچ گاه به نفرت تبدیل نمی شود.
▫۲. اگر عشقتان روزی به تنفر تبدیل شد بدانید عشق نبوده است.
▫۳. آدم عاشق مهربان است و ازعشق مراقبت و مواظبت می کند.
▫۴. عشق واقعی به دنبال آگاهی و شناخت طرف است تا از آن لذت ببرد.
▫۵. رابطه عاشقانه ای که شاد نباشد دروغ است، آدم عاشق همیشه دنبال شناخت است تا بتواند بیشتر دوستش داشته باشد.
▫۶. عشق واقعی دارای شوق و شور و هیجان است.
▫۷. خصوصیت عشق واقعی فعال بودن است.
▫۸. عشق واقعی دارای امنیت و آرامش است و از سوء ظن و تشویش و اضطراب دور می باشد.
▫۹. عشق واقعی موجب ایجاد احساس بهتر و پیشرفت می شود.
#ادامه_دارد
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
🥀 #آنچه_مجردان_باید_بدانند #انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻 قسمت دوم 🍃 معیارهای انتخاب همسر باید #وا
🥀 #آنچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت سوم
🍃 برای انتخاب همسر باید ((معیار)) داشته باشیم. این معیار ها باید طوری باشن که بشه طرف مقابل رو با اون معیارها سنجید. معیار باید جزئی و دقیق مشخص بشه. اینکه بگید معیار من اینه که همسرم عفاف داشته باشه و طرف مقابلتون هم قبول کنه و بگه که منم با عفاف موافقم، پس تفاهم داریم در این مورد؛ این درست نیست.
🔍 باید دقیق و جزئی بگید که مفهوم عفاف از نظر شما چیه؟ شاید شما خنده و شوخی همسرتون با پسرعمو یا پسرداییشو بر خلاف عفاف بدونید اما همسرتون بگه که این خلاف عفاف نیست. پس معیار رو دقیق مشخص کنید و یک مفهوم کلی رو به عنوان معیار قرار ندید.
#ادامه_دارد...
eitaa.com/zendgizanashoyi