ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۵ #فرزندآوری #بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی من در سن ۲۷ سالگی ازدواج کردم و فرزند اولم پس از
#تجربه_من ۱۹۶
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_۳۵_سالگی
فرزند اولم محمد مهدی را در سن بیست و یک سالگیم به دنیا آوردم و دقیقا بعد از دو سال و بیست روز فرزند دومم فاطمه خانم به دنیا آمد.
از لحاظ مالی زیاد روبه راه نبودیم ولی عنایت و لطف الهی بعد از هر فرزند در زندگیمون کاملا مشهود بود.
دخترم که پیش دبستانی رفت شروع کردم به تحصیل و کارشناسی را با دو فرزند گرفتم. اواخر تحصیلم بود که متوجه شدم فرزند سوم را باردار هستم وهنوز دو ترم دیگر مانده بود با لطف خدا و همکاری همسرم، دخترم حین امتحاناتم به دنیا آمد. و جالبتر آنکه آن ترم در دانشگاه در رشته خودم نفر دوم شدم.
بعد از پایان کارشناسی، بعد از یک فاصله چند ماهه ارشد را شروع کردم وحین تحصیل کار تدریس را شروع کردم و خدا را شکر با آمدن فرزند سوم اوضاع مالی کمی روبراه شد.
تا اینکه فرمایشات حضرت آقا و ناراحتی ایشان مبنی بر تحدید نسل و کنترل جمعیت ما را برا آن داشت که برای فرزند چهارم اقدام کنیم که مخالفت اطرافیان و تعجب آنان از اینکه چهار تا بچه....!!
البته شایان ذکر است که در اقوام اغلب دو یا یک فرزند دارند که همین باعث می شد که من را نیز از آوردن بچه منصرف کنند. اما گوشم بدهکار این حرفا نبود. رهبرم امر کرده و من باید از ایشان تبعیت می کردم.
بار دیگر خداوند عنایت کرد و فرزند چهارم را در سن ۴۰ سالگی باردار شدم. من دل به فرموده رهبرم دادم و میدانستم که دست خداوند حافظ و مراقب کودکم است و فقط توکل به او کردم.
در ماه پنج بارداری بودم که پسرم در یک سانحه از دنیا رفت و من ماندم و خاطرات و داغ عزیز از دست رفته ام... چهار و ماه و نیم بعد علیرضام به دنیا آمد و شد شبیه محمد مهدیم.
الان فرزندم یک ساله هستش و من هر روز خدا را شکر می کنم که لطفش شامل حالم شد و این عزیز دل را برای من هدیه کرد تا جای خالی پسرم کمتر آزارم دهد.
خدایا راضیم به رضایت
eitaa.com/zendgizabashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۶ #فرزندآوری #بارداری_بعداز_۳۵_سالگی فرزند اولم محمد مهدی را در سن بیست و یک سالگیم به
#تجربه_من ۱۹۷
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_۳۵_سالگی
بنده مادر پنج فرزند هستم. بارداری آخر، در سن ۳۷ سالگی خداوند به ما دوقلو عطا کرد...
وقتی برای مراقبت های پزشکی به دکتر متخصص مراجعه کردم، چون بارداری از چهار ماه گذشته بود، گفتن که دیگه نمیشه طرح غربالگری رو انجام بدیم. دلهره داشتم ولی ته دلم قرص بود که مشکلی پیش نمیاد.
ناگفته نمونه که خانم دکتر با حرفاش بهم قوت قلب میداد. بهم گفت: «توکل بر خدا کن، ان شاالله مشکلی پیش نمیاد.»
خانم دکتر عزیز ما برای ادامه تخصصشون از شهر ما رفتند و ما هم مجبور شدیم پیش یه دکتر دیگه بریم.
از اولین ویزیت این خانم دکتر تا زمان زایمان .... بارها و بارها مورد سرزنش قرار گرفتم!! ولی چون پزشک حاذقی بودن پیشش موندم. خیلی اوقات حرفاشون رو با خنده و شوخی جواب میدادم و خیلی وقتا هم غصه می خوردم...
مرکز بهداشت هم همینطور...!!
به خاطر اینکه فرزند چهارم بودن منو مورد سرزنش قرار میدادن...
بلاخره گذشت و الحمدالله دوقلو ها سالم به دنیا اومدن... فرزندانم واقعا خوشحال بودن... هم به خاطر حضور عضو جدید و هم به خاطر دوقلو بودن ...
دائما نقشه میکشیدن که اولی برای من ...اون یکی میگفت: «برای خودم، خودم بزرگ میکنم و....»
دوران بارداری و به دنیا اومدن بچه ها، دوتا دخترام کمک بسیار بسیار بزرگی بودن... با جون و دل به من کمک میکردن... همیشه میگم که حق مادری دارن... خدا براشون خوب و خوش بخواد.
همسرم واقعا در دوران بارداری مراقبم بود و همیشه هوای من و بچه ها رو داره...
بچه هام واقعا خیلی عالی تربیت شدن و همه رو از لطف خدا میدونم و نتیجه نان حلال و زحمت همسرم...
دخترانم دانشجو هستند، هر دو از دانشجویان نمونه، به لحاظ اخلاقی و ایمانی و درسی...
و باز هم ممنون خدا هستم به خاطر وجود همسرم...
به خاطر وجود فرزندانی صالح...
یه نکته دیگه هم اینکه، مادر همسرم به خاطر شرایط سنی و بیماری...حال مساعدی نداره. برادر و خواهرای همسرم اصرار دارند که برای ایشون پرستار بگیرن... همسرم به هیچ عنوان قبول نکردن، گفتن خودم کارهای مادرم رو انجام میدم. با وجود مشغله کار و بالاخره گرفتاریهایی که در زندگی هست... ایشون مراقب مادرش هم هست.
پسری که به مادرش احترام بذاره و قدردان زحمات مادر باشه... مطمئنا در حق زن و فرزندش هم همینطوره.
مهربان و رئوف...
و یه توصیه خواهرانه به زوج های جوان:
الان کشور دچار بحران اقتصادیه ... خیلیها به همین دلیل از آوردن بچه میترسن... از آینده میترسن و.... ولی#مطمئن باشند که #خداوند روزی بچه ها رو میرسونه!
خدا همه کارها رو جفت و جور میکنه!
#قطعا و#یقینا!
خیلی از زوجهای جوان (متاسفانه) حوصله بزرگ کردن بچه رو ندارن! اینا نمیدونن فردا که زمان گذشت و آدمی پا به سن گذاشت، همین بچه ها هستن که به اونا نشاط و امید به زندگی میدن...
خداوند به همه والدین #فرزندان_سالم_و_صالح عطا کنه...
ان شاءالله
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۱۵ #فرزندآوری فرزند اولم رو که باردار شدم مثل همه مادرها بی تجربه و حساس بودم، اون موقع
#تجربه_من ۲۱۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_۳۵_سالگی
بابای من مثل یه سری باباهای دیگه
شدیدا دختر دوست بودن و دلشون نمیخواست ازدواج کنم... چون فقط من بودم و یه داداش ۱۵ ساله...
خیلی هم ما به بابا مامانمون میگفتیم که یه نینی دیگه بیارین، میگفتم من پس فردا ازدواج میکنم، داداشم میره یه شهر دیگه و شما میمونین و یه خونه ی سوتو کورا ... ولی موفق نشدیم راضیشون کنیم...
خلاصه
خواستگارا زیاد بودن ولی خب کی بود که موافقت کنه...
سال سوم دبیرستان که تموم شد زمزمه های من و مامانم شروع شد.. من به شوخی و مامانم جدی سعی داشتیم بابامو راضی کنیم ولی موفق نبودیم...
تا این که اوایل بهمن ۹۵ یه خواستگار سمج پیدا شد... 💪 از اون اصرار و از بابام مخالفت.. خلاصه بعد از اصرار های زیاد، بالاخره بابام رضایت دادن که بیان..
توی اون هفته حدود سه تا خواستگار دیگه هم خیلی تصادفی راهی خونه ی ما شدن...
ک به خواستگار سومی جواب بله داده شد..
من ۱۸ سال و همسرم ۲۲ سال
شب سال تحویل ۹۶ عقد کردیم.
و زندگیمون شروع شد
اما اینطرف یعنی بابام خیلی تحت فشار بودن و خب بالاخره دختر بزرگشون رو به اصطلاح داده بودن رفته بود و تنها مونده بودن
مامانم میگفتن که بابات به من میگن تقصیر تو بود، گولم زدی و گذاشتی دخترمو شوهر بدمو کلی ناراحت بودن از مامانم...
با همه ی این حرفا ما یک سال و نیم بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون و خیلی زود باردارشدم ..
و از همه جالبتر اینجا بود که مامان بابای من بعد از شوهر دادن من بالاخره راضی به بچه آوردن شده بودن ولی نشده بود تا این که نزدیکای عروسیما فهمیدیم که مامانم در سن چهل سالگی حامله شدن... 😍 😍 😍 😍
حالا دختر من از خاله اش ۲۹ روز کوچیک تره و بابام که دلشون غمگین بود از رفتن دخترش... حالا خدا بهشون دوتا دختر دیگه داده...
و مطمئنم که این خاله و خواهر زاده قراره در آینده بهترین دوستای هم باشن...
و البته بازم دارم رو مامانم کار میکنم که دوسه سال بعد، دوباره یه نینی دیگه بیاریم باهم... 😍 😍 😍 😍
eitaa.com/zendgizanashoyi