#سبک_زندگی_شهدا
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
✍🏻🌹 روز خواستگاری شرط کرد که اگر جنگ شود من می روم، منم گفتم اگر نروی مشکل دارم نه با رفتنت. ملاک انتخاب همسر هر دوی ما #ایمان بود و #تقوا. در قنوت هایم از خدا درخواست میکردم اللهم الرزقنا زوجا صالحا 💌. این دعایی بود که مادرم به من یاد داده بود. همان روز اول از #شهادت برایم گفت و دل مرا لرزاند و در پاسخ اشک ها و دل بی قرارم با شوخی میگفت: بادمجان بم افت نداره. ولی فهمیدم که مرد من مرد جهاد و جنگه.
.
✍🏻 بعد از عقد نمیدانم از کدام شب ولی هر شب با هم برای زیارت قبور شهدای گمنام می رفتیم و باز هم از جبهه و شهادت گفت. صوت های شهید_آوینی و جفیر ۵ را روشن میکرد و هر دو گوش میدادیم و با این کارها دل مرا بی قرارتر می کرد. به اسم #شهید_گمنام علاقه داشت و به خاطر علاقه ی محمد به این اسم، برای من هم زیبا شده بود. تلگرام و واتساپ را بر روی کامپیوتر حوزه نصب کرده بود و اسم خودش رو محمد گمنام گذاشته بود و فقط کارهای فرهنگی میکرد.
.
✍ یادم است وقتی برای زیارت میرفتیم قسمتی مربعی مانند کنار قبرهای شهدای_گمنام بود که آن قسمت را برای من تمیز میکرد و من آنجا می نشستم و به کلمه ی قرمز شهید گمنامی که بر روی قبرها حک شده بود زل میزدم، سرم را که بلند میکردم میدیدم که محمد همین طور به من خیره شده و لبخند میزند. میگفتم چه شده؟ چرا به من خیره شدی؟ میگفت نمیتوانم به خانمم نگاه کنم؟ یادم است یکبار به این اسم زیبای شهید گمنام بر روی قبرها نگاه میکردم و در ذهن خودم شهادت_محمد را تصور میکردم و این که یک روز بخواهم به کنار قبرش بروم، در این مواقع دستانش را می گرفتم و اشک هایم جاری میشد و دلم بی قرار. هیچ گاه فکر نمیکردم این تصور به همین زودی به واقعیت بپیوندد...
#راوی_همسر_شهید
#شهید_محمد_مسروی
eitaa.com/zendgizanashoyi