ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۸ #ازدواج_آسان #فرزندآوری سال ۸۵ وقتی ۲۲ سالم بود و همسرم ۲۵ساله، ازدواج کردیم. ازدواج
#تجربه_من ۲۵۹
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
از نوجوانی اهل مسجد بودم و صمیمی ترین دوستای مدرسه ام، اونهایی بودن که شب توی صف نماز جماعت میدیدم شون...
حدودا ۱۵ ساله بودم که امام جماعت مسجدمون اعلام کرد یکی از آقا پسرهای محله، مراسم عروسی اش رو میخواد بجای سالن در مسجد بگیره!!!
در ذهن آرمان خواه و سنت شکن سالهای نوجوانی من، این اتفاق بی نظیری بود که الگوی زیبایی رو در من شکل داد: #عروسی_در_مسجد!!!
سالها گذشت، دانشجوی دانشگاه تهران شدم و همچنان پایگاه همه قرارهای من مسجد بود... یک روز صبح بعد از مراسم زیارت عاشورا از بلندگوی مسجد دانشگاه اعلام کردن که مراسم عقد دوتا از دانشجوهای دانشگاه مون بعدازظهر در مسجد برگزار میشه، با شنیدن این خبر، یکی از آرمان های دوران نوجوانی، در وجود من زنده شد...
کنار درس و بحث علمی در دانشگاه، کبوتر جَلد مسجد بودیم و محل جمع شدن هامون قطعا فقط مسجد بود و کم کم در فعالیت های دانشجویی که در مسجد انجام میدادیم با دختری که توی مسجد عقد کرده بود دوست شدم... من به سایرین اینجوری معرفی اش میکردم: ایشون #سارا هستند؛ #عروسِ_مسجد❤️
کنکور فوق لیسانس رو دادم و رتبه ۶ کنکور شدم. قبولی ام در دانشگاه خودم و رشته مورد علاقه ام قطعی شده بود؛ خانواده ای که با ملاک های مذهبی خانواده ما مطابقت زیادی داشتند به خواستگاریم اومدن.
در همون دیدارهای اولیه مادرم خیلی راحت و صمیمانه پیشنهاد کردن برای ادامه راحت تر ارتباط مون، عقد موقتی بین من و آقا خونده بشه.
چند باری رفت و آمدهای صمیمانه و گپ و گفت های ما ادامه داشت تا در نیمه ماه مبارک رمضان که روز میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام است قرار عقد دائم گذاشتیم.
مراسم #عقد خیلی ساده بود و این بار من #عروس_مسجد بودم!!!
در مسجد دانشگاه محل تحصیل همسرم، در کنار مزار شهدای گمنام، عقد کردیم. دوستان و همه اقوام هم به صرف افطاری و شام در مسجد حضور داشتند.
با سادگی و به راحتی عقد کردیم.
چند روزی دنبال خونه گشتیم.
کمی وسایل و اسباب منزل خریدیم و کم کم آمادگی مستقل شدن رو پیدا کردیم.
راهی مشهد شدیم و بعد از پابوسی امام رئوف برگشتیم و زندگی مشترک مون رو بدون هیچ مراسمی شروع کردیم.
۳ سال که در مقطع کارشناسی ارشد درس میخوندم بطور کاملا برنامه ریزی شده بچه دار نشدم و ماه های آخر درسم اولین فرزندم رو باردار شدم...
۱۲ سال میگذره و من ۴ فرزند دارم که فاصله همه شون حدود ۲ ساله... به همه میگم اون سه سالی که فوق لیسانس میخوندم اشتباه کردم که بین درس و بچه، درس رو ترجیح دادم و فرزندآوری مون رو به تاخیر انداختم.
eitaa.com/zendgizanashoyi