ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
📜 لیست غذاهای #گرم ❄ قورمه سبزی ـ فسنجان ـ آبگوشت ـ حلیم ـ بریانی ـ تخم مرغ ـ قلیه #ماهی ـ نخود آب
📜 لیست غذاهای معتدل
⬅ کوفته ـ گوشت بره ـ گوشت بال و گردن مرغ ـ آبگوشت لپه ـ آبگوشت بز باش ـ فرنی ـ پاچه گوسفندی ـ شیر برنج ـ گوشت جوجه خروس ـ #چغندر ـ #سکنجبین #سرکه انگبین ـ #آب باران ـ سبزی خوردن ـ شله بریان ـ نان فتیر ـ آش #زیره ـ ترشی #سیر ـ #خیار چنبر - نان فطیر - نیمرو - نان فرنی - سبزی خوردن - شیر تازه - كوفته "با گوشت گوسفندی" - شیر ترش - آبگوشت شیر "مانند آبگوشت معمولی به جای آب، شیر استفاده شود" - گوشت بره - آبگوشت لپه "سیب زمینی، پیاز، #لیمو عمانی، لپه، گوشت گردن" - گوشت مرغ خانگی - دست و پاچه بال و گردن مرغان - #خاكشیر - #بادام - آش زیره و شله بریان - آب باران مناطق کوهستانی - #انار شیرین - #زردآلو - #به - #خرما نیم رسیده - بنفشه - #سیب شیرین - كوكوسبزی - آبگوشت بزباش "گوشت گردن، دنبالچه
سبزی ها: #تره، #جعفری، #شنبلیله، #پیاز، سیر، سیبزمینی، #نخود، #لوبیا
eitaa.com/zendgizanashoyi
سلام
ممنون از ادمین که سبب شده خانم ها کنار هم جمع بشن از هم ایده بگیرن🙏
و تشکر از خانوما که زحمت میکشن و ایده میفرستن🙏
یه دفعه که با آقامون بحثم شده بود خیلی عصبانی بود و دیگه داشت منفجر میشد البته بگم منم کم مقصر نبودم که آتیششو زیاد کردم.
وسط بحث یاد عشقمون افتادم😔
انگشتمو گذاشتم رو لبش که ساکت بشه و ناخودآگاه بغضم ترکید و اشکم سرازیر شد. 😢
از گونه اش بوسش کردم و رفتم اتاق خواب که بخوابم.
باورتون نمیشه چنان معجزه کرد 😁
من روی تخت همچنان دراز کشیده بودم و گریه میکردم که آقایی اومد و معذرت خواهی و...
خودشم چشماش نم اشک شد 😔
ولی خب خدا رو شکر شب خوبی شد 🙈
و حسابی از دلم درآورد.
فقط میخوام بگم این چیزا رو من خودم قبلا توی رمان ها میخوندم ولی وقتی به حقیقت تبدیلش کردم هم لذتشو چشیدم هم متوجه شدم شدنیه.
و نکته ی دیگه که میخوام بگم همیشه گریه نکنید یا قهر که عادی بشه براشون
بذارین قهر و گریه هاتون با ارزش ترین داراییتون باشه.
یا علی
eitaa.com/zendgizanashoyi
#حکایتی_زیبا_و_شنیدنی🌹
🔺️روزی جوانی از نزدیکان پادشاه گرگان، به بیماری سختی دچار شد و پزشکان در علاج او درماندند تا سرانجام طبیب جوانی را که به تازگی به گرگان رسیده و گروهی از بیماران را شفا داده بود بر بالین او بردند.
🔹️حکیم جوانی را دید که زار افتاده. نشست و نبض او را گرفت و گفت: "مردی را بیاورید که کل محلات گرگان را بشناسد."
آن فرد مورد نظر وارد می شود و شروع به شمردن اسامی محلات گرگان می کند و در همان حال حکیم دست بر نبض بیمار می نهد.
تا آن مرد می رسد به محلی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب می نماید.
🔸️حکیم دستور می دهد اسامی کلیه کوی های آن محل را برشمارد. آن کس، نام کوی ها را سر می دهد تا می رسد به نام کویی که باز آن حرکت غریب در نبض بیمار باز می آید.
🔹️پس حکیم می گوید: اسامی منازل آن کوی را برشمارد.
منازل را می خواند تا می رسد به اسم سرایی که این حرکت غریب نبض تکرار می شود.
حکیم می گوید: نام اهل منزل را بردهد.
تا رسید به نامی که همان حرکت، حادث می شود.
🔺️آنگاه حکیم روی به همراهان بیمار می کند و می گوید: "تمام شد.
این جوان در فلان محل، در فلان کوی و در فلان سرا، بر دختر فلانی، عاشق است و داروی او وصال آن دختر است."😊
🔻بیمار هرچه خواجه حکیم می گفت می شنید. از شرم سر در جامه خواب کشید و چون مورد سئوال واقع شد، همچنان گفت که حکیم گفته بود.
و این حکیم کسی نبود جز شیخ الرئیس ابو علی سینا🌹
eitaa.com/zendgizanashoyi
#ایده
منم یه ایده دارم که از ایده های دوستان الگو گرفتم و به نظرم خیلی جالب بود 😊 روی یه برگه از دفترچه ی بیمه این شعرو نوشتم بعد به اقاییم گفتم که رفتم دکتر حالم بد بوده اونم کلی نگران شد گفت خانومم دکتر چی گفته منم اینو بهش دادم گفتم دکتر گفته باید اینارو برام بگیری تا خوب بشم 😅 اونم کلی بغلم کرد و بوسم کرد😍😍
eitaa.com/zendgizanashoyi
#رسم_عروسی 😍😁
سلام و با تشکر از شما 🌺
در مورد رسومات عروسی ما یه رسمی داریم که وقتی خطبه عقد یه نفر خونده میشه یه قفل میدن دستش همچنین یه نبات تا بله رو گفت عروس قفل رو میبنده به نیت اینکه کسی بتونه زندگیشو بپاشونه همچنین از نبات هم میدن به دخترهای مجرد که بختشون باز بشه
من خودم اعتقادی ندارم ولی خب بقیه انجام میدن
🌺 در مورد رسومات عروسی می خوام یه طنز واقعی بگم
تو روستای ما قدیم رسم بوده بغل عروس پسر بچه بدن، وقتی مادر بزرگ من عروس میشه پسر کوچیک پیدا نمی کنند، یه پسر سه چهار ساله میدن بغلش، پسره هم چند لحظه بروبر عروسا نگاه میکنه یه دفعه داد می زنه مامان مامان عروس چشمم داره پلکم میزنه
«بنده خدا فکرش به عروسک بوده در حالی که با یه آدم زنده مواجه شده بوده 😂
🌺سلام..در رابطه با رسم و رسومات..
شهر ما اینجا هر کی کفش های عروس رو بپوشه و یا چادر عروس رو سر سفره عقد بپوش عروس میشه....
حتی میگن عروس دست راستشو بزاره روی سر دخترهای مجرد تا قسمت اون ها هم بشه...
مادرشوهر یه سینی که داخل اون "قند و برنج و یه ظرف شکستنی مثلا قوری" میزاره که عروس شب اول عروسی که میخاد وارد خونه خودش یا پدر شوهر بشه میزارن جلوی پای عروس که با پا بزنه بریزن رو زمین و اون ظرف شکستنی بشکنه...
eitaa.com/zendgizanashoyi
#استاد_قرائتی:
❌بچهاش را #سقط میکند میگوید: من #حوصله بچهداری ندارم. یک بچه بس است. دو تا بچه بس است. میگوییم: چرا؟ میگوید: میخواهم به #تربیتش برسم.
📌چه کسی گفته کسی که بچهاش کم است به تربیتش رسیده؟! آدم داریم ده تا بچه دارد یکی از یکی بهتر است. آدم داریم دو تا بچه دارد، دو تا گرگ دارد. چه آمار علمی داریم که کسی که بچهاش کمتر است ادب بچههایش، ایمان بچههایش بیشتر است؟ اینطور نیست.
⚠️میخواهی از همه راحت شوی... خدا بخواهد حالت را بگیرد، با یک بچه هم میگیرد. یک بچه هر هفته چهار رقم مرض میگیرد. هی دکتر و دارو، دکتر و دارو، آدم هم هست ۹ تا بچه دارد یک روز تب نمیکند.
🔻درست نیست شما میگویی: من یک بچه داشته باشم راحت هستم و چهار تا ناراحت هستم. دو تا بچه داشته باشم به تربیتش میرسم و چهار تا نمیرسم. اینها #خیالات است.
🔹درس هایی از قرآن مورخ ۹۸/۳/۱۱
#فرزندآوری
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۲ #ازدواج_آسان #فرزندآوری سال ۹۴ همسرم ۲۲ ساله بود که به خواستگاریم اومد. ترم یک دانش
#پیام_مخاطبین
با سلام، طاعات همگی بزرگواران مقبول درگاه الهی...
عجب صبری، عجب سادگی، عجب الگویی، عجب اعتقادی، عجب تواضع و قناعتی
این تجربه ۱۹۲ چه حکایت غریبی داشتن
نسبت به زندگی های حتی معمول این روزگار...
چه تلنگر سختی خوردم دلم گرفت از خودم، به دلم افتاد که امام زمانم به زندگی این بانو، چه نظر و لطف بی حدی داشتن و خواهند داشت.
چنین مادرانی میتونن فرماندهان سپاه صاحب الزمان را تربیت کنند.
بنده هم یادم افتاد یک زمانی مهریه ام را زبانی بخشیدم ولی عملی نکردم. ان شالله بزودی اقدام میکنم و قصد کردم به اطرافیان هم اطلاع بدم تا اثرگذار باشم.
کاش همه عزیزان هر تجربه شیرینی دارن به اشتراک بذارن...
چه بسا برای امثال حقیر راهگشا باشه و با درس زندگی بزرگان آشنا بشیم. و از راه مستقیم بندگی منحرف نشیم ان شاء الله
اللهم عجل لولیک الفرج
eitaa.com/zendgizamashoyi
#تجربه_من ۱۹۳
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#آزمایش_غربالگری
به لطف خدا، مادر چهار فرزند هستم.
همسرم کارمند هستن و مستاجر هستیم. البته به قول پدربزرگم، با اینکه صاحبخونه هستن میگن *ما همه مستاجر خداییم*
فرزند اول رو که آوردم شاغل بودم، ولی چون میخواستم فرزندان بیشتری داشته باشم و کمکی از طرف خانواده ها برای نگهداری نداشتم و باید مهد میگذاشتم، از کارم انصراف دادم. به تعبیر حضرت آقا *#شغل_بی_بدیل_مادری* و ۱۶ ماه بعد فرزند دومم به دنیا آمد.
فرزند سومم رو همسرم گفتن که قبل از مدرسه رفتن بچه ها اقدام کنیم که دستگیره های شیطان اون موقع بیشتر میشه برای اینکه ما رو منصرف کنه...
فرزند چهارمم رو که باردار شدم توی غربالگری گفتن احتمال یک به ۴۵ سندروم داون داره و یک دکتری گفت آمینوسنتز میدی بعدش هم مجوز پزشکی قانونی و سقط اما دکتر خودم گفتن یکبار دیگه جای دیگری انجام بده و احتمال یک به ۳۰۰ شد خلاصه ما با توکل بر خدا ادامه بارداری رو داشتیم و فرزندم الان دو سالشونه، الحمدلله سالم هم هستن...
فرزند اولم طبیعی به دنیا اومد و دومی به دلیل اینکه بند ناف دور گردنشون بود و افت ضربان قلب پیدا کردن سزارین شد و همینطور سومی و چهارمی هم سزارین شدم. دکترم برای مجوز بارداری بعدی گفتن تا زمان سزارین و دیدن شرایط نمیتونم نظر بدم و موقع زایمان و با دیدن شرایطم گفتن برای بچه بعدی هم میتونم اقدام کنم و ایشون خودشون سزارین پنجم رو هم انجام دادن برای خانمی که شرایطش اجازه می داد.
در مورد مسکن هم من یادمه یه وقتی به همسرم گفتم برخی کشورها برای فرزند سوم به بعد مسکن رو تامین میکنن ولی اینجا نه و... همسرم نگاهی به من کردن و گفتن
*امیدت باید به فضل خدا باشه*
و ما الحمدلله بعد از هر بچه خونمون از خونه قبلی بهتر شده و هزینه کمتر دادیم. طوری که بچه بزرگ من میگه مامان یه خواهر برام بیار که خونمون عوض شه و بزرگتر باشه...
سه تا از فرزندانم مشغول حفظ قرآن هستند. به جرات میتونم بگم عامل بودن و متوکل بودنشون بارها و بارها چنان تنگناهایی رو گشوده که من شرمنده افکار و وسوسه های پنهان شیطانی میشم که نمیشه و آیندش چی و... و *یاد اونجایی میفتم که حضرت موسی بین رود نیل و سپاه دشمنان گفتن خدا با ماست و خدا راهی رو از بین دریا براشون گشود و از جاییکه فکرش رو نمی کردن، مشکلشون حل شد*
باید توحیدمون رو درست کنیم
خدای ما معین من لا معین له هست
کنز الفقرا هست
حافظا لا یغفل هست
اسمع السامعین و ابصر الناظرین هست
و نامهای زیبایی که یکی از یکی امیدبخش تر هستن
خدای ناتوانی که اگه بچه من بشه سه تا دیگه نمیتونه رزق ما رو بده واقعا خدای حقیقی است؟!
خدای حقیقی مالک کل مملوکه
رازق طفل صغیره
*این دعای جوشن کبیر که میخونیم باید با فرازهاش زندگی کنیم باید این جوشن رو به تن کنیم*
اصلاح سبک زندگی به روش خداپسند نه مردم پسند باید دستور کارمون باشه، باید شجاع باشیم...
در ارتباط با مشکل مسکن جوانان، صاحبخونه ها سپاه خدا باشن...
عزیزانی هم که موقعیت ازدواج تا الان نداشتن یا زمان فرزند آوریشون گذشته به بقیه کمک کنن... حداقل در جمعهایی میبینن کسی فرزند داره، کمکش کنید، حداقل زخم زبان نداشته باشیم، تو کیفتون، اسباب بازی و مداد رنگی بذارین، مادر بچه دار رو کمک کنید، جا بهش بدین اگه صفی میبینن راه براش باز کنید....
با خدا و امام زمان(عج) باشیم و از اونها اصل هدایت و تربیت و رزقهای مادی و معنوی رو بخوایم.
اگر باور ما خدای ضعیفیست که از پس تامین مخارج مادی و معنوی ما بر نمیاد و ما خودمونیم که باید از پس مخارج مادی و معنوی بربیایم و تربیتشون کنیم به حال خودمون رها میشیم و نتیجه همین تربیتهای گلخانه ایست، که امروزه شاهدش هستیم.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#خنده😉
🔸️ زنی به شیطان گفت: آیا آن مرد خیاط را می بینی؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد؟
شیطان گفت: آری، این کار بسیار آسان است!
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند ، اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد.
📛 پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد.
سپس زن گفت: اکنون آن چه اتفاق می افتد را ببین و تماشا کن!
🔺️زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت:
چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم، پسرم می خواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد.
خیاط پارچه را به زن داد.
سپس آن زن به خانه مرد خیاط رفت و در زد و زن خیاط در را باز کرد.
زن به او گفت: ممکن است برای ادای نماز وارد خانه تان شوم؟
زن خیاط گفت: بفرمایید، خوش آمدید.
پس از آن که نمازش تمام شد، بدون آنکه زن خیاط متوجه شود، آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت و سپس از خانه خارج شد.
🔹️هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت، آن پارچه را دید، فورا داستان آن زن و معشوقه پسرش را به یاد آورد و همان موقع به فکر طلاق همسرش افتاد.
🔻سپس شیطان گفت: اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم.
آن زن گفت: کمی صبر کن،
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟!
شیطان با تعجب گفت: چگونه؟؟
🔹️روز بعد آن زن پیش خیاط رفت و به او گفت: از همان پارچه زیبایی که دیروز از شما خریدم، کمی دیگر می خواهم، زیرا دیروز برای ادای نماز به خانه زنی محترم رفتم و آن پارچه را آن جا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم.
اینجا بود که مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را به خانه برگرداند.
الان شیطان در بیمارستان روانی به سر می برد و هر زنی را که می بیند، جیغ می کشد 😂😂
eitaa.com/zendgizanashoyi
#دخترانه
️طبیب میدانست لحظات آخر است، اما برای حفظ روحیه جمع گفت: "مرهم را بیاورید"
️اما #امام_علی یاد مادر کرد؛ می خواست شرایط را برای رفتنش مهیا کند.
حسن را صدا زد و فرمود: امروز دلتنگ فاطمه ام و تنها یک چیز آرامم میکند؛ چادر زهرایم کجاست؟ همان چادر به خاک نشسته، همان مونس مادرت وقتی که بود. نباید روی زمین بماند.
️در این هنگام بود که زینب وارد شد، در حالی که چادر مادر را به سر داشت
چادر زهرا نباید روی زمین بماند؛ برای کسانی که زینبِ امام زمانشان هستند و دلشان برای امامشان میتپد.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#قوی_ترين_معذرت_خواهی_در_تاريخ..
هنگامی که ابوذر به بلال گفت:
"حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه
مرا میگیری؟.."
بلال سرگشته و خشمگین برخاست و
گفت:
"به خدا سوگند این برای این توهین
از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت
خواهم کرد.."..
چهره ی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این
جریان دگرگون شد و گفت:
"ای ابوذر!..
آیا او را بخاطر مادرش سرزنش
کرده ای؟
تو کسی هستی که هنوز آثار
جاهلیت در تو دیده می شود.."..
در این حال ابوذر به گریه افتاد
و گفت:
"ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن "
سپس با حالت گریه از مسجد بیرون
آمد و به نزد بلال رفت و در مقابل او
چهرهاش را بر خاک گذاشت و گفت:
"ای بلال!..
به خدا سوگند چهرهام را از روی خاک
بلند نمی کنم، مگر آنکه تو با پایت آن را
لگدمال کنی، چون تو بزرگواری و من
پست و بی ارزش..
اشک از چشمان بلال سرازیر شد،،
نزدیک ابوذر شد
خم شد و چهرهی ابوذر را بوسید
و گفت:
" به خدا سوگند من چهرهی کسی
که حتی یک بار هم در برابر خدا
سجده کرده باشد را لگدمال نمیکنم.."
سپس هر دو برخاستند همدیگر را
در آغوش گرفتند و به گریه
افتادند.
امروزه در میان ما کسانی هستند
که دهها مرتبه به یکدیگر اهانت
میکنند، اما هيچ وقت به یگدیگر نمیگویند
برادر یا خواهر گرامی، مرا ببخش...
بعضی از ما احساس همدیگر را به
خاطر عقاید، اصول و ارزشمندترین
چیزهای زندگیشان عمیقا جریحه دار
میکنیم..ولی هیچگاه کلمه معذرت خواهی
را بر زبان نمیآوریم و از گفتن آن
شرمسار میشویم..
معذرت خواهی فرهنگی با ارزش و
گرانقدر است..
رفتاری بزرگ و ارزشمند که برخی آن
را توهین به نفس میشمارند..
من از شما بخاطر هر اشتباه یا سخنی که احساسات شما را جریحه دار کرده است عذرخواهی میکنم..
فرهنگی که باید آن را گسترش داد..
همگی مسافریم و توشه راهمان
اندک است.
از خداوند برای دنیا و آخرتمان طلب
بخشش و تندرستی دارم..
eitaa.com/zendgizanashoyi
#حکایتی_زیبا_و_شنیدنی🌹
🔺️روزی جوانی از نزدیکان پادشاه گرگان، به بیماری سختی دچار شد و پزشکان در علاج او درماندند تا سرانجام طبیب جوانی را که به تازگی به گرگان رسیده و گروهی از بیماران را شفا داده بود بر بالین او بردند.
🔹️حکیم جوانی را دید که زار افتاده. نشست و نبض او را گرفت و گفت: "مردی را بیاورید که کل محلات گرگان را بشناسد."
آن فرد مورد نظر وارد می شود و شروع به شمردن اسامی محلات گرگان می کند و در همان حال حکیم دست بر نبض بیمار می نهد.
تا آن مرد می رسد به محلی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب می نماید.
🔸️حکیم دستور می دهد اسامی کلیه کوی های آن محل را برشمارد. آن کس، نام کوی ها را سر می دهد تا می رسد به نام کویی که باز آن حرکت غریب در نبض بیمار باز می آید.
🔹️پس حکیم می گوید: اسامی منازل آن کوی را برشمارد.
منازل را می خواند تا می رسد به اسم سرایی که این حرکت غریب نبض تکرار می شود.
حکیم می گوید: نام اهل منزل را بردهد.
تا رسید به نامی که همان حرکت، حادث می شود.
🔺️آنگاه حکیم روی به همراهان بیمار می کند و می گوید: "تمام شد.
این جوان در فلان محل، در فلان کوی و در فلان سرا، بر دختر فلانی، عاشق است و داروی او وصال آن دختر است."😊
🔻بیمار هرچه خواجه حکیم می گفت می شنید. از شرم سر در جامه خواب کشید و چون مورد سئوال واقع شد، همچنان گفت که حکیم گفته بود.
و این حکیم کسی نبود جز شیخ الرئیس ابو علی سینا🌹
eitaa.com/zendgizanashoyi