eitaa logo
🍃 زندگی زیبا🌱
11.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
به کانال زندگی زیبا🌱خوش اومدید😍 کپی‌حرام❌ کانال های ما 👇 @akhbareforiziba @royayeashghi ارتباط با مدیریت 👇🫀 @GHSTVDWa1 تعرفه تبلیغات مجری تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/586351564C3ce1968dcf پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴
مشاهده در ایتا
دانلود
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران خونه مثل میدان جنگ شده بود…..سرم روی پای مامان بود….مامان مثل کسی که درون کابوسی گیر افتاده باشه موهامو نوازش و خودشو نفرین میکرد…..عمه ها و زنعموها خونمونو جمع و جور کردند و به منو مامان اب قنددادند…….اون شب……وای اون شب…..خیال صبح شدن نداشت……یک شبه جشن و تولد ما تبدیل شد به عزا…..صبح که شد مامان منو برد داخل اتاق مهمون….اتاقی که همیشه ی خدا قفل بود…..متعجب بودم اما ساکت….بابا بستری شد و عمو فراری و منه بچه و بیگناه توی اتاق مهمون زندانی……. نمیدونستم به چه جرمی باید زندانی میشدم مخصوصا من که تا دیروز آزادانه تا کوه و دشت هم میرفتم…..شاید داشتند پنهانم میکردند تا جلوی چشم نباشم و بیشتر آبروی خانواده نره……اون روز کلا خوابیدم…،.چیز زیادی یادم نمیاد اما میدونم که تا یک هفته من تو خونه مریض بودم و بابا داخل بیمارستان بستری….. بعداز یک هفته با صدای سنگین مامان بیدار شدم…….میدونستم قراره اون روز بابا مرخص بشه……. ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران بعداز یک هفته با صدای سنگین مامان بیدار شدم…….میدونستم قراره اون روز بابا مرخص بشه…….با خوشحالی و خنده ایی که کل صورتمو گرفته بود از توی رختخواب خیز برداشتم وگفتم:بله مامان!!!بابا اومده؟؟؟؟مامان با بغض سرمو توی بغلش گرفت و گفت:نه عزیز دل مامان!!!کارهای ترخیصش تا ظهر طول میکشه…..مامان ساکت شد و بعد منو از خودش جدا کرد و ادامه داد:مهناز جان!!!بلند شو لباس بپوش میخواهم ببرمت پیش مامان بزرگ…. چند روز اونجا بمون….میدونی که مامان بزرگ همیشه تنهاست…….اگه تو بری اونجا هم مامان بزرگ از تنهایی در میاد و هم حال و هوای تو عوض میشه…….بچه بودم و مهمونی رفتن رو دوست داشتم اما وقتی مامان یه چمدون هم پشت سرش کشون کشون اورد گفتم:مامان!!میریم مسافرت؟؟؟؟؟گفت:نه….اما چند روز لباس نیاز داری ،،بهتره ببریم چون لباسهای مامان بزرگ که اندازه ی تو نمیشه……حرف نزدم و در سکوت در حالیکه همه ی اهالی عمارت از در و پنجره نگاه میکردند از عمارت رفتیم بیرون…….. 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
📚داستان ذوالنون و قضاوت مرد جوانی به نزد “ذوالنون مصری” آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟ مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد. مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد. ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است. در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند! مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت. پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است. قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری! خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم. 💫@zendgizibaabo💫
همسرداری ❌یکی از مهلک‌ترین آسیب‌هایی که باعث تخریب رابطه عاطفی زوجین می‌شود، مقایسه کردن همسر با شخص دیگری است.❌ 🫸ممکن است همسر شما ویژگی‌های خوبی داشته باشد، ولی در زمینه‌ای خاص، ضعف هم داشته باشد. در این صورت نباید شما سایر ویژگی‌های خوب او را نادیده بگیرید و یک ویژگی خاص را در دیگری پیدا کنید و همسرتان را با او مقایسه کنید. ⛔️به‌ طور کلی، در زندگی از مقایسه کردن پرهیز کنید چه درباره همسر و چه درباره فرزند. ‌‌‌ 💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برای عزیزانت❤️🌺 در عوض همه نداشته هایمان گاهی عزیزانی داریم که به یک دنیا نداشتن بعضی چیزهای دیگر می ارزند. خودشان،رفاقتشان مرامشان،وجودشان 💫@zendgizibaabo💫
🔆 🔴 قایق زندگیتان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ ⛵️ دو دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!» 🔹اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند! 🔸در اقیانوﺱ بی‌پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید. 🔸شما قایقتان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ 🔹 ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیاده‌خواهی، غرور کاذب، خودبزرگ‌بینی، گذشته یا ... 💫@zendgizibaabo💫
📚دزد و روستائی در روزگاران قديم يک فرد روستائى بود روزها مى‌رفت کارگرى و ده شاهى مزد مى‌گرفت. پول را به خانه مى‌آورد و مى‌گذاشت روى طاقچه. يک روز غروب که به خانه آمد پول را نديد. روزهاى بعد هم همين‌طور. ده شاهى مزدش را روى طاقچه مى‌گذاشت و مى‌رفت. غروب که به خانه برمى‌گشت پول را نمى‌ديد. دزد پول را مى‌برد. مرد روستائى رفت پيش يک پيرزن و ماجرا را برايش تعريف کرد.پيرزن گفت: اگر ده شاهى به من بدهى به تو مى‌گويم چه‌کار کنى که ديگر دزد پولت را نبرد. مرد قبول کرد و ده شاهى به آن زن داد.زن گفت: از اينجا که رفتى مقدارى قرسه‌قل (مدفوع الاغ) بريزى توى طاقچه و ده شاهى را بگذار روى آن. تمام ديوارها را هم سوزن آجين کن و تا مى‌توانى به ديوار سوزن فرو کن. توى حوض هم يک مار بينداز و دو کبوتر را هم روى درخت بنشان و دو سگ هار هم به در حياط ببند و به سر کار برو.مرد به خانه آمد و تمام کارهائى را که پيرزن گفته بود انجام داد و رفت سر کارش. نزديک ظهر دزد آمد که پول را بردارد دستش در قرسه‌قل فرو رفت و کثيف شد. خواست دستش را با ديوار پاک کند که سوزن‌ها در دستش فرو رفت و دستش خون افتاد. رفت توى حياط دستش را بشويد مار توى حوض دستش را گزيد. رو کرد به آسمان که از مصيبت به خدا پناه ببرد. کبوترها ريتقه (مدفوع پرندگان) انداختند توى چشمش. در را باز کرد تا فرار کند سگ‌ها او را گرفتند و به زمين زدند و دريدند. 📚دزد و روستائي افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازى‌هاى کردى ج اول گردآورنده: على اشرف درويشيان- نشر روز - چاپ اول ۱۳۶۶(فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان مهابادي 💫@zendgizibaabo💫
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران وقتی رسیدیم خونه ی مامان بزرگ مامان تقی به در زد و نگران اطراف رو‌نگاه کرد که مبادا کسی چشمش به من بیفته….. انگار که تبعید شده بودم و با دیدنم آبروم میرفت…….مامان بزرگ در رو باز کرد و چمدون رو از دست مامان گرفت و برد داخل….. منو مامان هم پشت سرش وارد خونه شدیم…..مامان سفت بغلم کرد و با گریه گفت:مهناز!!!الهی که پیش مرگت بشم….قول میدم زود به زود بیام بهت سر بزنم…..همون لحظه مامان بزرگ دستی روی سرم کشید و گفت:لعنت به باعث و بانیش……نمیدونستم یعنی چی؟؟؟چرا با من اون رفتار رو میکنند اما حس میکردم که دارم ازشون دور میشم…..مامان حرف میزد و من هم مثل کسی که زبونشو موش خورده باشه فقط سرمو تکون میدادم…… مامانی(مادربزرگم)خانم مهربونی بود اما توی مدتی که پیشش بودم بین درد و دلهاش ناخواسته حرفی میزد که دلم میشکست…..گاهی هم وقتی خیال میکردم خوابم بالا سرم با اه و ناله سوگواری میکرد و لالایی میخوند... ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مامانی توی لالاییهاش و درد و دلش گفت که روزی که بابا از بیمارستان مرخص شد حتی نمیخواست منو ببینه برای همین مامان منو اورد خونه ی مامانی……هر چی فکر میکردم به نتیجه ایی نمیرسیدم که مگه من چه کار بدی کرده بودم که بابا حاضر نبود منو ببینه،،،،؟؟؟حاضر نبود منی که فقط ده سالم بود و هیچ جا امیدی جز پدر و مادرم نداشتم رو اواره ی خونه ی مامانی کنه؟؟؟همونطوری که گفتم لالاییهای مامانی دلمو از مامان و بابا میشکوند …..درد و دلهاش جوری بود که حرفهایی رو با سوز و ناراحتی میزد که نباید گفته میشد و همین دلمو از خانجون و خان بابا زخمی میکرد……من به ظاهر چشمهامو بسته بودم و تو فکر بودم و مامانی به خیال اینکه خوابم با سوگواری میگفت: خان بابا چرا گفتی که ای کاش این دختر هم پسر میشد ولی ابرو ریزی نمیکرد؟؟؟مگه دختر من !!نوه ی من چه جرمی مرتکب شده بود؟؟ مهناز لالایی مهناز من لالایی!!! مهناز من !! عموی خیر ندیدت باعث شد از زیر سایه ی پدر و مادرت پناه بیاری اینجا…… ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مامانی مابین لالاییهاش میگفت خان بابا گفته نمیتونم بین این همه پسر اون دختر رو نگهدارم از اینجا ببرینش……لالاکن که توی این دنیا تنهاییی….لالا کن که تازه مثل من شدی…..لالا کن که انگار این تنهایی برای تو از من به ارث رسیده……تمام حرفهایی که باید میدونستم و از من مخفی کرده بودند مامانی توی لالاییهاش گفت و من خرد شدم و بارها و بارها شکستم……توی همون مویه های(گریه و زاری)مامانی متوجه شدم که من دیگه دختر یکی یه دونه ی بابا و نورچشم خان بابا نیستم……خانواده ام با پس زدن منی که از همه بی گناهتر و پاکتر بودم بدجوری دلمو شکوندند……عمو گناهکار اصلی بود که بعداز اونشب فرار کرد ورفت خدمت سربازی تا از همه دور بشه و همین دوریش و سرباز بودنش باعث شد دوباره عزیز خانواده بشه……..مامان مقصر دوم که به حرفها وهشدارهای من توجه نکرد و به بهانه ی تنهایی مامانی و خوب شدن حال و هوام به من پشت کرد و اورد اینجا گذشت و رفت تا فقط به فکر حفظ زندگیش باشه……مامان هم از من گذشت……. ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران همه ی این اطلاعات رو لالاییها و مویه های مامانی به من میداد……ایا با این کاراشون حال من بهتر شد؟؟؟نه….بخدا نه…..بهتر نشد که هیچ ،بلکه با این کاراشون داشتند به من ثابت میکردند که جنس مونث همیشه مقصره….. بهم ثابت کردند که خلافکارترین شخص این ماجرا من هستم…..حس کثیفی و نجاست بهم دست داد……هر وقت حموم میرفتم گردن و پاهامو به قدری با لیف و کیسه ی حموم میشستم که پوست بدنم نازک میشد تا شاید از نجاست پاک بشم و حداقل خدا دوستم داشته باشه و پسم نزنه……من دختر اروم و مهربونی بودم پس نه جیغ کشیدم و بی قراری کردم و نه گریه و لجبازی……توی خودم شکستم و دم نزدم……بله من نابود شدم…..با حس اینکه پشت و پناهی ندارم…..از اوج و عرش افتادم توی عمیق ترین چاه تاریک زندگی…خیلی زمان نبرد تا حرفم یک کلاغ چهل کلاغ شد و توی روستا پیچید…..همین که از خونه بیرون شده بودم کافی بود تا منو مقصر و ناپاک بدونند…… ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگی را گفتند راز همیشه شاد بودنت چیست؟ گفت: دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است، نگرانش نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش را نمیخورم و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم... 💫@zendgizibaabo💫
همسرداری ✖️لجبازی ممنوع❌ 👈در صورتي که در موردي با همسرتان اختلاف سليقه پيدا کرديد، به هيچ وجه کار را به لجبازي نکشانيد و تصميم نگيريد روي طرف مقابل را کم کنيد. 📌اگر در بيشتر سريالها و فيلمهاي خانوادگي تلويزيون مي بينيد که يکي از زوجين با داد و فرياد و لجبازي هميشه کارش را پيش مي برد و طرف ديگر غالباً کوتاه مي آيد. بدانيد که اين، فقط در فيلمها اتفاق مي افتد و در زندگي واقعي چنين کاري فقط مسئله را پيچيده تر مي کند و به صورت يک زخم در چهره زندگيتان ماندگار خواهد شد. حتي اگر در يک يا چند مورد خاص بتواند با لجبازيهاي بچه گانه و يا داد و فرياد همسرتان را وادار به عقب نشيني کنيد، اين عقب نشيني بصورت يک عقده در وجود او خواهد ماند و در جاي ديگر آن را تلافي خواهد کرد. 💫@zendgizibaabo💫
💫 نکاتی برای شاد بودن شاد بودن آن قدر هم سخت نیست. فرهنگ باستانی ایرانیان بر اساس شاد بودن و شاد کردن پایه گذاری شده است تا انسان ها به توانند قدرتمندتر و تندرست تر زندگی کنند. توصیه های زیر به شما کمک می کنند تا شادتر زندگی کنید: 💚 از چیزهای بسیار ساده هم می توان لذت برد و شاد شد. دیدن یک منظره زیبا، یک فیلم قشنگ یا یک دوست خوب هم می تواند انسان را شاد کند. 💚 بهترین حالت را در خودتان و در شرایط موجود اطراف تان پیدا کنید . هیچ کس همه چیز ندارد و هرکس اندوهی دارد که با شادی زندگی آمیخته است . هنر آن است که در شرایط سخت بخندیم. 💚 شما نمی توانید همه را از خود خرسند و خشنود کنید ، پس اجازه ندهید انتقادها شما را نگران کنند. 💚 اجازه ندهید دیگران معیارهایتان را تعیین کنند، خودتان باشید و به چیزی که نیستید، تظاهر نکنید. 💚 کارهای سودمندی که از انجام آنها لذت می برید بیشتر و بیشتر کنید. 💚 نفرت و حسادت را از خودتان دور کنید ، چرا که این دو ، دشمن روح شما هستند، روح شما را اندوهگین می کنند و هیچ اتفاق خوشی هم برایتان نمی افتد. 💚 علایق و دلبستگی های زیادی داشته باشید . اگر مسافرت دوست دارید و نمی توانید بروید ، سینما را امتحان کنید . کتاب های جدید بخوانید ، به پارک بروید یا ورزش و پیاده روی کنید. 💚 گذشته را در گذشته رها کنید ،و تنها از آن پند بگیرید و به خاطرداشته باشید در صورتی که مشکلی پیش آمد، همیشه به یافتن راه حل آن فکر کنیم نه به خود مشکل. 💚 خودتان را به کارهای گوناگون سرگرم و مشغول کنید. کسی که سرش گرم باشد فرصتی برای غصه خوردن ندارد! 💫@zendgizibaabo💫
💫 مسافری خسته که از راهی دور می‌آمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که می‌توانست آن چه که بر دلش می‌گذرد برآورده سازد! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می‌شد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او می‌توانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شـد! مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک‌هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاق‌های شگفت‌انگیز آن روز عجیب فکر می‌کرد با خودش گفت: «قدری می‌خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟» ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید. پی نوشت هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش‌هایی از جانب ماست.ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترس‌ها و نگرانی‌ها را نیز تحقق می‌بخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن می‌اندیشید باشید.  💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟قبل از خواب همه را ببخش 🌸برای شروع یک روز نو 🌟باید آرام و سبک باشی... 🌸ببخش و بگذر 🌟روح تو لایقِ آرامشی 🌸بی نظیر است... 🌟فردا یه روز تازه‌س 🌸با کلی اتفاق تازه و قشنگ... 🌟تک تک شما عزیزان را به 🌸خداوند رحمان و رحیم میسپارم 🌟شب زیبای بهاری تون بخیر و آرامش 💫@zendgizibaabo💫 ♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‍‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۴۰۳/1/23 🌺روی خوش زندگی همین 🌸است همین‌ که کسی باشد 🌺صبح را بخیر کند 🌸کسی باشد که تو در 🌺کنارش قدر نفس‌ هایت 🌸و زنده بودنت را بدانی... 🌸پنجشنبه‌تون گلباران و زیبا    💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی کن و لبخند بزن به خاطر انهایی که با لبخندت زندگی می کنند. و از نفست آرام میگیرند وبه امیدت زنده هستند . 💫@zendgizibaabo💫