eitaa logo
🍃 زندگی زیبا🌱
9.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2هزار ویدیو
1 فایل
به کانال زندگی زیبا🌱خوش اومدید😍 کپی‌حرام❌ کانال دوم مارو دنبال کنید🌹👇 @danestanizib ارتباط با مدیر 👇 @GHSTVDWa1 تعرفه تبلیغات مجری تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/586351564C3ce1968dcf پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕 🌱 حسن آقا از طرفی دلش نمیخواد تو این زمان خاص که امتحانات ترم هستش مانع رفتن کیمیا به مدرسه بشه از طرفی هم می خواست کیمیا رو تنبیه کنه _ لازم نکرده اگه تو هول ندادی چرا اومدن سراغ تو حتماً که چیزی بوده _بابا خواهش می کنم میگم بریم از خانم زبانمون بپرس زینب خانوم که داشت به کوثر صبحانه می‌داد و میدونست حسن آقا هم راضی نیست کیمیا ترک تحصیل کنه گفت _حسن آقا اجازه بده من میبرمش مدرسه ببینم معلمش چی میگه حسن آقا که میدونه زینب خانوم چرا داره این حرفارو میزنه خواست کمی پافشاری کنه گفت_ _ نه خانم زحمت نکش هرکسی لیاقت رفتن به مدرسه رو نداره بزار بمونه توی خونه ما اصراری نداریم زینب خانوم ساکت شد و دیگه کسی جرات حرف زدن نداشت صبحانه که تموم شد پسرا رفتن اتاقشون کوثر تلویزیون باز کرده بود و داشت کارتون نگاه میکرد حسن آقا اخمو منتظر چایی بعد از صبحانه بود کیمیا سفرو جمع کرد و رفت آشپزخانه مامان چایی ریخت تو فنجون کوچیکه مخصوص حسن آقا و رو به کیمیا گفت _میرم با بابات صحبت کنم نیای جلو چشمم رژه بری باز اعصابش به هم میریزه کیمیا خوشحال شد با دستش بوسی پرت کرد سمت مامانش چشمکی زد و گفت _ فدایی داری ننه زینب خانوم سرشو به نشونه تاسف تکون داد و گفت _ کمی آدم باش این چه جور صحبت کردن آخه دختر مثلاً امسال سال آخر دبیرستانی و چایی رو برداشت و به سمت هال رفت کیمیا خندان از لای در نگاه میکرد زینب خانوم چای برداشت رفت و آروم آروم داشت با حسن آقا صحبت می‌کرد هر چی کیمیا سعی میکرد بشنوه چی میگن نمیتونس چیزی بشنوه چند دقیقه بعد حسن آقا شال و کلاه کرد و راهی مغازه شد زینب خانم خودشو به آشپزخانه رسوند گفت _ زود آماده شو بریم تا رضا و حسین خونه هستند کوثر نگه می‌دارند بریم مدرسه من برگردم کیمیا سریع رفت تو اتاقش کتاباش جمع کرد که طبق معمول جوراباشو پیدا نکرده