♥️🍃
مطمئنم که
در عشق میان دو بزرگسال
نسبت به عشق میان دو نوجوان،
حقیقت بیشتری وجود دارد.
احتمالا
پختگی، احترام و احساس مسئولیت بیشتری هم وجود دارد
اما صرف نظر از این که عشق در سنین مختلف،
در زندگی یک انسان،
ماهیت مختلفی دارد،
میدانم که به هر حال،
همان تاثیر را دارد
و بار آن روی شانهها، دل و قلب انسان در هر سنی که باشد، احساس میشود.
💕@zendgizibaabo💕
#زندگی_زیباست♡
♥️🍃
هشت دزد زمان را بشناس:
- منتظر معجزه بودن!
- نگران حرف مردم بودن!
- زیاد تلویزیون تماشا کردن!
- مدام غر زدن و ایراد گرفتن!
- نداشتن اولویت بندی مشخص!
- تلاش برای راضی نگه داشتن همه!
- بحث بیهوده و تلاش برای متقاعد کردن بقیه!
- انجام کاری که دوست نداری برای رضایت بقیه!
💕@zendgizibaabo💕
#زندگی_زیباست♡
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجاه_پنج
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
مجید با خجالت اروم به من سلام داد که جوابشو ندادم پس رفت سراغ امیر و دستشو دراز کرد تا باهاش دست بده که دستش روی هوا موند…امیر با ناراحتی از خونه زد بیرون ….سارا هم خیره شد به عروس جدید…..به هر حال دختر نوجوون بود و از رفتارهای اونا تعجب میکرد…..اسم اون خانم نیره بود ….. چند سالی از مجید بزرگتر بود….از چهره اش فقط چشمهای روشن برنگ سبز و سفید رویش جذاب بود و از هیکلش قدبلندش…..موهاشو هم زرد کرده بود تا متفاوت تر باشه……نجمه برای خودنمایی از عروس و داماد پذیرایی کرد…با تعجب دیدم که نیره لقمه میگرفت توی دهن مجید میزاشت و بالعکس مجید هم همین کار رو میکرد…..
همه ساکت بودیم و انگار فیلم تماشا میکردیم که یهو در حیاط مثل دفعه های قبل محکم کوبید شد و برادرا و پدر نیره وارد شد…..قیامتی به پا شد و دعوا و بزن بزن……نمیدونم کدوم همسایه زنگ زد ۱۱۰ و مامورا اومدند و مردهارو زخمی و خونی بردند کلانتری……
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجاه_شش
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
اونجا مشخص شد که مجید و نیره توی این یک ماه بدون اینکه بهم محرم بشند باهم هستند ....پدر و برادرش که داشتند دیوونه میشدند فقط از قانون خواستند که هر چه زودتر اون دو نفر رو به عقد هم در بیارند تا بیشتر از این مایه آبروریزی نشند…..قرارها گذاشته شد و برای عقد دائم اومدند سراغ من که همسر اول بودم و از من خواستند که رضایت بدم……
تصور میکردند منه ساده و بی زبون و مریض سریع رضایت میدم اما زهی خیال باطل……زبون باز کردم وگفتم:من اجازه نمیدم عقد کنند…..من نمیتونم تمام زحمات خودمو هدر بدم و حق بچه هامو با این خانم تقسیم کنم…..خیلی تلاش کردند تا منو راضی کنند اما نشدم که نشدم……یه مدت هم گذشت …..در طی این مدت مجید و نیره داخل اتاق مادر جون میمونند…..بدون محرمیت همیشه کنار هم بودند و اصلا بچه ها و نوجوونای خونه رو در نظر نمیگرفتند…..نیره از بدو ورود حجابشو برداشت و شد عروس باب میل مادرجون……
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️😊☕️
همیشه که نباید بنشینیم و بدی های روزمان را مرور کنیم،
گاهی باید نشست و پا برروی پا انداخت و خوشی ها را شمرد، چای نوشید و پشت کرد به تمام نداشتن ها و غصه هایی که عمری با آن زندگی کردیم.
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جبران خلیل جبران میگه که بخند جهان با اندوه تو دگرگون نمیشود
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست💕
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨انسان هایی هستند ک روی
لحظه هاشون، قیمت میذارن ✨
🌹✨استاد #عرشیانفر
#ارزش_گذاری
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست 💕