*⚘﷽⚘
معرفی کتاب خط تماس 🌱
بریده ای از کتاب:
تمام جرأت خود را به کمک گرفت و هرچه شجاعت داشت خرج کرد تا کار را خراب و یا خراب تر نکند. با صدای رسایی گفت: "من سرباز وظیفه..."
سردار دستش را جلو آورد. با مهربانی زد به شانه ی سرباز. "آرام باش! لازم نیست داد بزنی! من فقط اسمت را پرسیدم. ببین! من اسمم احمد است. تو اسمت چیست؟"
سرباز به سختی و با صدای آرامی گفت: "محمود هستم قربان!"
سردار دست زد به شانه ی او. "این شد یک چیزی! راحت باش محمود! من که لولوخرخره نیستم."
سرباز هنوز هم شک داشت اما چشمهای مهربان سردار نشان میداد که همه چیز دوستانه پیش خواهد رفت. "الان دوست داشتی کجا باشی محمود؟..مرخصی؟!"
سرباز محمود نتوانست جواب بدهد. صدایش بالا نمیآمد. به سختی آبدهانش را قورت داد. سردار با ته لهجه ی اصفهانی گفت: "قهری با ما؟" و اطرافیانش را نگاه کرد. آن ها همگی خندیدند.
و این جوری بود که آن لحظه ی تاریخی در ذهن سرباز حک شد و نقش بست و آن لبخند و آن صدای دوستانه و آرام بخش را فراموش نکرد، به گونهای که بعد از ترخیصی، اسیر وسوسهای شد که رهایش نمیکرد
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_احمد_کاظمی 🕊🌱
*⚘﷽⚘
معرفی کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-بچههایم آنقدر خوب بودند که همه زندگیشان در یک جمله جا میشود: «قد کشیدند، مرد شدند، شهید شدند.»
۲-در بهشتزهرا وقت کم میآورم. همه یک گل آنجا دارند من یک گلستان گل که باید به همهشان سر بزنم. عزیز، مادرشوهرم، محمد برادرم و حاجی. تازه اینها که تمام میشوند، سراغ بچهها میروم. به خنده میگویم دارم به خانه بچههایم میروم؛ ولی واقعاً همینطور است. آنجا خانهشان است. سنگ مزارشان را میبوسم که: «درگاه این خانه بوسیدنیاست.»
۳-خدا عزیز را رحمت کند. بعد از شهادت بچهها تنها نصیحتش به من همین بود. همیشه میگفت: «داغ دیدی، مادری، تحملش سخته. از این بهبعد تنهایی داری، بهشتزهرا داری، گریه داری؛ ولی اگر میخوای دورت خلوت نشه و مردم ازت فرار نکنن، باید غمت تو دلت باشه.» خودش هم همین بود. در زندگی کم سختی نکشیده بود؛ ولی یکبار هم ندیدم از چیزی گله کند و غصهاش را به دل مردم بریزد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_داوود_خالقی_پور 🕊🌱
#شهید_رسول_خالقی_پور 🕊🌱
#شهید_علیرضا_خالقی_پور 🕊🌱