eitaa logo
مَلیکــ👑ــه ےِ دَمِشــ🍃ــق
35 دنبال‌کننده
272 عکس
58 ویدیو
16 فایل
. . زیـنب عـشق بہ خدارا و حمایـٺ از برادر را ترجیـح داد بہ زنده ماندن...→ حداقل فــدایے بانوی دمـشق باشیـم...❤. #کپے‌بہ‌شرط‌دعــاے‌شهادت‌براے‌همہ‌عشــآق💗 مدیر @noorerezvan خآدم @jonon_128
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💌 طفره رفتن شهید حججی برای نگفتن آرزویش در حرم امام رضا همسر شهید:آرزوت چیه؟ شهید حججی:دیگه دیگه... 🕊 @zeynabioooon
خدایٰا! هیچکے از ما نپُـرسید کہ 'شـهادت' دَر نظرَمون‌ چگونِه است! اَما ما هرشب فریاد ميزنیم، [ اَحلے مِنَ الْعَسَل..! ]🍃 ✨ 🕊 @zeynabioooon
4_5797625389064913317.mp3
7.24M
••🌗🖤•• یاد غمای تو میبارم🌿 یارم یارم♥️ 🕊 @zeynabioooon
وقت رماااان..😍🌟💥
🌻❣🌻❣🌻❣🌻❣🌻  او باید با فردی مشورت می کرد که برای پیداکردن راهش به او کمک کند. پس به سمت همان جایی که دیشب خوابیده بود، رفت. آن مرد به نظرش فردی خوب برای راهنمایی می آمد. بعد از اتمام کارش رفت به سمت مسجد رفت. پیرمرد بادیدن مهرزاد باروی خوش گفت:سلام جوون. خوبی؟ سرکارت به موقع رسیدی؟ _سلام حاجی خداروشکر خوبم. آره رسیدم. شما خوبی؟ دلم هوای اینجا رو کرد اومدم یکم انرژی بگیرم. _خوش اومدی جوون.قدمت روچشم.. گفتم اینجا خونه خداست و همیشه درش به روی همه بازه... بیا بریم داخل. _بریم حاجی باهات حرف دارم. _ نوکرتم هستم‌پسرم. بیا یک چایی هم بخور به قیافت می خوره ک خیلی خسته باشی... رفتند داخل مسجد و مهرزاد اتاقک کوچکی که مال پیرمرد بود را دید. چه حال و‌هوایی داشت. چه بوی خوبی می داد. چه معنویت و روحانیتی فضای اتاق کوچکش را پر کرده بود. پیر مرد گفت: میبینی پسرم؟ زمستون گذشت و کرسی رو جمع نکردم. راستش بهش عادت کردم‌ شبا زیر کرسی می خوابم. مهرزاد لبخندی زد و گوشه ای نشست. پیرمردم لیوان چایی ریخت و برایش آورد. _خب بگو ببینم جوون چه کاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟ _راستش من دنبال تحقیق درباره دین و مذهب و نمازم. دلم میخواد بدونم که اصلا چرا باید نماز خوند یا روزه گرفت؟دلیلش چیه؟ _پسرم برای جواب به این سوالات باید سراغ یک ادم متخصص یا یک کتاب درست و حسابی من می تونم چیزایی رو که می دونم بهت بگم... قبل از نماز و ارکانش باید مقلد یه آدم متخصص علوم دینی بشی و برای اصل و فرع دینت از اون تقلید کنی و کمک بگیری... ولی درباره اعلم بودنشان خودت باید تحقیق کنی. این قدم اوله. حالا قدم به قدم برو تا به معشوق حقیقی برسی پسرم.   🌻❣🌻❣🌻❣🌻❣🌻
💚💙💚💙💚💙💚💙💚 حورا آیفون را گذاشت. دلش می خواست امروز کمی بیشتر به خودش برسد . روسری ساتن ارغوانی اش را سرش کرد، چادری که از مادرش بهش رسیده بود را از بقچه اش خارج کرد. هنوز هم ‌بوی او را می داد... در حیاط را که بست، امیرمهدی را دید که به ماشینی تکیه داده و به رزهای در دستش خیره شده. به سمتش آرام قدم برداشت. _سلام. _عه سلام اومدین؟ خوب هستین؟ _متشکر شما خوبین؟ _بله عالی. و حورا خوب می دانست این عالی چه معنایی دارد. _خب من ماشین ندارم با چی بریم؟ _مهم نیست من همیشه پیاده میرم‌. _عه؟ چه بهتر پس بریم. به راه افتادند. هر دو در سکوت قدم برمی داشتند‌. انگار نه انگار قرار بود امیر مهدی این خبر را به او بدهد؛ حالا چه شده بود که این سکوت انقدر برایشان مهم شده بود؟ شاید نمی خواستند آرامش بینشان بهم بخورد. اما بالاخره امیر مهدی به حرف آمد. _اول این گل مال شماست. حورا ذوق زد و گل را گرفت. _ وای ممنونم لطف کردین _من امروز مزاحم شدم که جواب اون حرف دیشبتونو بگم! _خب بفرمایید چیشد؟ _راستش... دادم حاج اقا مسجد برام استخاره گرفت. گفت عالی اومده برم که قسمت منتظرمه... حورا لپ هایش گل انداخته بود. باورش سخت بود. وقتی فکر می کرد به امیر مهدی خواهد رسید. به مرد رویاهای دورش‌. به دانشگاه رسیدند. اما امیر مهدی هنوز حرف اصلی اش را نگفته بود. شاید رویش نمی شد. حق هم داشت. امیر مهدی مانند مهرزاد پسر راحتی نبود. نمی توانست راحت حرف دلش را بگوید. تصمیم گرفت به محمدرضا بگوید شاید از طریق او و همسرش میشد حرف دلش را به حورا برساند. از هم خدافظی کردند. اما روحشان همچنان برای باهم بودن بی تابی میکرد. امیر مهدی راه مغازه را در پیش گرفت. از شانس خوبش امیر رضا در مغازه بود. انگار که از دیشب تا به الان شانس با او بوده. 💚💙💚💙💚💙💚💙💚 🕊 @zeynabioooon
گفت: راسته جواد پیدا شده؟! گفتم بله... گفت یعنی از بلباسی و اقا عبدالهیم خبری میرسه؟! مصطفی صادقی چی؟! گفتم:اگر خودشون بخوان بله... شهادت مرگ اختیاریه،پس بقیشم اختیاریه... گفت: 💔 ؟! 💔 🕊 @zeynabioooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارمان یڪ روز ڪہ خیلے دور نیست از این روزهاے عذاب‌آلود ، انتهاے افق، آن دوردست‌ها ڪہ دیگر نہ ظلمے مانده و نہ ظالمے ، نه اشڪے و نه غربتے ؛ قرارمان روز ... حاج‌ قاسم سلیمانے عجل لولیڪ الفرج ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
💌 خدایا!! 🔹می‌گویند؛ بزرگ ترین شڪست ازدست دادن است. بہ من عنایت ڪن! ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار، ے شهدانشوم💔 🌷 💢روحمان را شـاد ڪنیم با یاد شهـدا و ذڪر«صلوات»🕊🥀 🕊 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌@zeynabioooon
💢 دعا كنيد "باشيم" نه اينكه فقط شهید "بشويم"... اصلا تا شهید نباشيم، شهید نمي شويم. تا حالا فكر كرده ايد، پشت بعضي دعاهاي ، يك جور فرار از كار و تكليف است. سريع شهید شويم تا شويم! اما ... دعا كنيد قبل از اينكه شهید بشويم، يك عمر شهید باشيم. مثل قاسم سلیمانی که به او می گویند تو خودت شهید زنده ای برای ما... مثلاً هشتاد سال شهید باشیم ...!!!! شهید كه "باشيم"، خودش مقدمه مي شود تا شهید هم "بشويم". 🕊🥀 🔹✔️ ✔️ 🕊‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ @zeynabioooon