عید رمضان آمد✋🏻
ماھ رمضان رفت✨
صد شڪر ڪہ این امد 🌸
صد حیف ڪہ آن رفت✋🏻
عید قشنگمون مبارڪ♥️🌱
•••
💠 عید فطر دو سال قبل بود؛
چه لبخند دلنشینی ...😔
عید فطر امسال اولین عید فطری است که در میان ما نیستی حاج قاسم؛ ســـردار دلهــا🌷
#سردار_دلها
#حاج_قاسم_سلیمانی
#روحش_شاد_ویادش_گرامی
🕊 @zeynabioooon
❤💛❤💛❤💛❤💛❤
#رمان_حورا
#قسمت_نود_و_نهم
مهرزاد بعد از آنشب سخت و دردناک و پر از تنهایی دیگر امیدی برایش نمانده بود.
یاد حورا افتاد که همیشه در اتاق تاریکش باکسی صحبت میکرد که گویی نورامیدی به قلبش تابیده می شد.
یاد حورای آرام افتاد..
یاد آن غریبه آشنا..
او را نمی شناخت اما شروع کرد به حرف زدن با او.
_نمیشناسمت که چی هستی، کی هستی، کجا هستی؟؟.
هیچی درباره ات نمیدونم.
ولی فقط اینو میدونم که همیشه تکیه گاهحورا بودی.
اسمت چی بود؟ خدا؟؟
اما میخوام یه چیر دیگه صدات بزنم.
فکر کنم بهترین چیزی که میتونم صدات کنم، غریبه دوسداشتنیه.
یه حس خاص دارم بهت..
حس میکنم نزدیک شدن بهت شیرینه..
کمک میخوام ازت، اونم خیلی زیاد.
دلم سمتت کشیده میشه ولی نمیدونم کجا؟ چطوری؟ با کی؟
درهمین حال هابود که به خواب رفت.
صبح وقتی بیدارشد خودش را در اتاقی پر از آرامش دید.
پیرمردی با ریش های سفید و قیافه ای مهربان بالای سرش بود.
گفت: من کجام؟شما کی هستی؟
پیرمرد گفت:صبح که برای نون گرفتن می رفتم نونوایی کنار یه ساختمون خوابت برده بود جوون.
بهت نمیاد معتاد یا الاف باشی.
اینجام مسجده خونه خداست همیشه درش رو به همه بازه.
_ممنونم حاج آقا اصلا نمیدونم کی خوابم برده.
باید برم سرکار..
_پاشوپسرم اذان صبح رو گفتن نمازت بخون بعدش دست علی یارت برو دنبال کار و زندگیت.
مهرزاد و نماز؟؟!!
کمی من من کرد اما رویش نشد ک بگوید که نماز خواندن را بلد نیست.
به اجبار چشمی گفت و رفت برا وضو.
وضو و نمازش را نیمه کاره تمام کرد و پای سجاده بود که یاد حرفای های دیشبش با غریبه دوسداشتنی افتاد.
دوباره خواست با او حرف بزند که ناخودآگاه اشک از چشمانش جاری شد.
اوهیچی درباره او نمی دانست.
اولین قدم فهمیدن تاریخچه نماز بود.
در کودکی فقط به او میگفتند نماز بخوان نماز بخوان.
اما هیچکس علتش را نمی گفت
و مهرزاد باید می فهمید برای چه باید نماز بخواند. خیلی سریع آماده شد و به مغازه رفت. باید با امیر رضا حرف می زد.
#نویسنده_زهرا_بانو
❤💛❤💛❤💛❤💛❤
💝♥💝♥💝♥💝♥💝
#رمان_حورا
#قسمت_صد
مهرزاد در راه مغازه دعا می کرد امیر رضا مغازه باشد تا بتواند سوال هایش را از او بپرسد.
داخل مغازه شد و خوشبختانه امیر رضا هنوز نرفته بود .
_سلام داداش.
_سلام داداش صبحت بخیر خوش اومدی
_قربانت
_مهرزاد جان من باید برم کار دارم اینم کلید مغازه.
_نه یه لحظه صبر کن ازت سوال دارم.
_جانم بگو
_راستش..
_خب بگو چیشده
_درمورد نماز میخوام بدونم براچی مردم نماز میخونن ؟
_خب اول برای آرامش دلشون و این که با نماز خوندن آدم به خدا هم نزدیک تر میشه.
اگر می خوای بهتر و مفهومی تر بدونی باید بری کتاب بخونی داداش من دیرم شده باید برم خوشحالم شدم شنیدم دنبال نماز خوندن و فلسفه نمازی.
_مرسی داداش برو خدافظ.
_یاعلی
امیررضا که رفت، مهرزاد داده همراهش را روشن کرد و در گوگل سرچ کرد:تاریخچه نماز .
اولین مطلبی که بالا امد را خواند.
"همواره در طول تاريخ، نيايش و نماز سرلوحه آيينهاي ريشهدار و عميق در زندگي انسانها بوده است. با اين كه نيايش جنبه عمومي و فراگير داشته، با اين حال صورت و كيفيت و اوصاف آن در همه جا يكسان نبوده است.
ولي يك امر در همه عبادتها مشترك است و آن اعتقاد به مخاطبي برتر از بشريت كه نيايشگر با او سخن ميگويد و براي نيازش، دست به دامان او ميزند.
بررسي و مطالعه تاريخ آفرينش انسان، نمايشگر اين حقيقت است كه همزمان با آفرينش و پيدايش انسان، نيايش و نماز نيز تولد يافته است. ازاين رو، هميشه در ضمير ناخود آگاه و فطرت خداجوي انسان، به يك كانون معنوي و روحاني معتقد و متصل شده و در برابر آن منبع نور وقدرت به نيايش دست زد.
ماكس مولر خاورشناس آلماني و استاد دانشگاه آكسفورد ميگويد: «اسلاف و گذشتگان ما از آن زمان به درگاه خداوند سر فرود آورده بودند كه، حتي براي خدا هم نتوانسته بودند نامي بگذارند.» در رابطه با سابقه تاريخي نماز در روايتي ميخوانيم:«هي اَخُر وصايا النبياء» از اين روايت ميتوان فهميد كه تمامي يكصد و بيست و چهار پيامبر الهي با نماز مأنوس و سفارش كننده به آن بودهاند."
وقتی متنش تمام شد در فکر فرو رفت و
با خود گفت: حالا باید طریقه نماز خوندن را یادبگیرم.
#نویسنده_زهرا_بانو
♥💝♥💝♥💝♥💝♥
🕊 @zeynabioooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظه_ای_باشهدا🕊💌
طفره رفتن شهید حججی برای نگفتن آرزویش در حرم امام رضا
همسر شهید:آرزوت چیه؟
شهید حججی:دیگه دیگه...
🕊 @zeynabioooon
خدایٰا!
هیچکے از ما نپُـرسید
کہ 'شـهادت' دَر نظرَمون چگونِه است!
اَما ما هرشب
فریاد ميزنیم،
[ اَحلے مِنَ الْعَسَل..! ]🍃
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
#طعمپرواز ✨
🕊 @zeynabioooon
4_5797625389064913317.mp3
7.24M
••🌗🖤••
یاد غمای تو میبارم🌿
یارم یارم♥️
#رضا_نریمانی
🕊 @zeynabioooon
🌻❣🌻❣🌻❣🌻❣🌻
#رمان_حورا
#قسمت_صدویکم
او باید با فردی مشورت می کرد که برای پیداکردن راهش به او کمک کند.
پس به سمت همان جایی که دیشب خوابیده بود، رفت.
آن مرد به نظرش فردی خوب برای راهنمایی می آمد.
بعد از اتمام کارش رفت به سمت مسجد رفت.
پیرمرد بادیدن مهرزاد باروی خوش گفت:سلام جوون. خوبی؟ سرکارت به موقع رسیدی؟
_سلام حاجی خداروشکر خوبم. آره رسیدم. شما خوبی؟
دلم هوای اینجا رو کرد اومدم یکم انرژی بگیرم.
_خوش اومدی جوون.قدمت روچشم..
گفتم اینجا خونه خداست و همیشه درش به روی همه بازه... بیا بریم داخل.
_بریم حاجی باهات حرف دارم.
_ نوکرتم هستمپسرم. بیا یک چایی هم بخور به قیافت می خوره ک خیلی خسته باشی...
رفتند داخل مسجد و مهرزاد اتاقک کوچکی که مال پیرمرد بود را دید.
چه حال وهوایی داشت. چه بوی خوبی می داد. چه معنویت و روحانیتی فضای اتاق کوچکش را پر کرده بود.
پیر مرد گفت: میبینی پسرم؟ زمستون گذشت و کرسی رو جمع نکردم.
راستش بهش عادت کردم شبا زیر کرسی می خوابم.
مهرزاد لبخندی زد و گوشه ای نشست. پیرمردم لیوان چایی ریخت و برایش آورد.
_خب بگو ببینم جوون چه کاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟
_راستش من دنبال تحقیق درباره دین و مذهب و نمازم.
دلم میخواد بدونم که اصلا چرا باید نماز خوند یا روزه گرفت؟دلیلش چیه؟
_پسرم برای جواب به این سوالات باید سراغ یک ادم متخصص یا یک کتاب درست و حسابی
من می تونم چیزایی رو که می دونم بهت بگم...
قبل از نماز و ارکانش باید مقلد یه آدم متخصص علوم دینی بشی و برای اصل و فرع دینت از اون تقلید کنی و کمک بگیری...
ولی درباره اعلم بودنشان خودت باید تحقیق کنی.
این قدم اوله. حالا قدم به قدم برو تا به معشوق حقیقی برسی پسرم.
#نویسنده_زهرا_بانو
🌻❣🌻❣🌻❣🌻❣🌻